هنوز دردناک‌ترین ترانه‌هایشان را نخوانده‌اند

به شهادت کارنامه‌ی سیاسی خامنه‌ای و مواضع بعدی‌اش او مخالف اعدام‌ها نبوده و از جزئیات ماجرا به تمامی باخبر بوده است. سفر وی به قم و خود را مخالف اعدام‌ها جلوه دادن فریب است و بس! او با اطلاع از مواضع منتظری با خودشیرینی و خزیدن زیر عبای منتظری، به هنگامی که او هنوز از چرخه‌ی قدرت به‌تمامی به بیرون پرت نشده برای خود حاشیه‌ای امن از روز مبادا ساخته. او بر مبنای گزارش پزشکی و با آگاهی از مرگ قریب‌الوقوع خمینی «خدعه» فرموده! است …

شنبه ۵ شهریور ۶۷. ساعتی از صبحانه گذشته بود و هم‌چون روزهای دیگر در انتظار و آشفته‌‌حالی سر می‌کردیم. ۲۸ روز از جمعه‌ی خون‌ریز ۷ مرداد و قطع تمام کانال‌های ارتباطی‌مان با دنیای خارج می‌گذشت. به‌ناگاه درِ بند باز شد و نگهبان نامِ دو نفر را خواند: فرامرز زمان‌زاده و سیاوش سلطانی با چشم‌بند بیرون.
تصور کردیم می‌خواهند به این دو ملاقات بدهند. بهانه‌ی توقفِ ملاقات‌ها، خرابی ی سالن ملاقات و تعمیرِ گوشی‌های تلفنِ سالنِ ملاقات ذکر شده بود. سیاوش موقعِ بیرون رفتن گفت: تنها در صورتی تن به ملاقات می‌دم که ملاقات دیداری باشد نه شنیداری. اگه خواستن ملاقاتِ تلفنی بِدَن قبول نمی‌کنم.
فرامرز جز آن دسته از زندانیانی محسوب می‌شد که بیش ترِ مواقع اصلاح‌کرده و شیک بودند. آن روز ته‌ریشی داشت و فرصت نکرد پیراهنِ تازه‌ای که در آخرین ملاقات از خانواده‌اش دریافت کرده بود، بر تن کند. از آغازِ این روز در اکثرِ بند‌ها تعدادی را به نام خوانده بودند و همه در انتظار بودیم. بر ما دانسته نبود که هیئتِ‌‌ مرگ از صبح ۵ شهریور (آغاز چپ‌کشی) در گوهردشت مستقر شده است.

«هیچ‌کس با هیچ کس سخن نمی‌گوید
که خاموشی به هزار زبان در سخن است.
در مردگانِ خویش نظر می‌بندیم با طرحِ خنده‌ای
و نوبت خود را انتظار می‌کشیم بی‌هیچ خنده‌ای.» (۱)

سیاوش و فرامرز به امیدِ ملاقات با خانواده از بند خارج شدند. فرامرز را دیگر تا همیشه‌ نمی‌بینیم. پیراهنِ شیکِ سفیدِ تازه‌اش که تنها تن‌خورِ خودش بود، درونِ ساکِ سبزرنگی که روی آن بچه‌های بند هشت با خطِ بد نوشته‌اند، فرامرز زمان‌زاده بعدتر به خانواده‌اش تحویل می‌شود.

«پیراهنِ تازه‌ات با حسرت به میهمانانِ جوان خیره بود
صدایِ لرزشِ ارابه‌های جوان را شنیدیم
و یادم ماند تو را ندیدیم.» (۲)

نزدیک‌ ظهر سروصدایِ غیر‌عادی از بندِ بالای سرمان، بند هفت، به گوش رسید. بچه ها بر روی سقف پا می کوبیدند تا علامت دهند که در حالِ خروج از بند هستند. احضار‌شده‌گان خود نیز علتِ خروج از بند را نمی‌دانستند. مکانِ استقرارِ هیئتِ‌ مرگ طبقه‌ی زیرین و نزدیکِ آمفی‌تئاتر یا حسینیه‌ی زندان بود. و این‌ روز یعنی ۵ شهریور آغاز چپ‌کشی در گوهردشت است. به دلیلِ وجودِ سلسله مراتبِ نظامِ قضایی در اسلام، عوامل اجرایی برای جنایتی چنین عظیم نیاز‌مندِ حکمِ شرعی بودند. آیت‌‌الله منتظری در کتاب خاطرات خود از وجود حکم دوم و نامه‌ای که برای چپ‌کشی از خمینی گرفته‌اند (؟) خبر می‌دهد: «بعد از مدتی یک نامه‌ی دیگری از امام گرفتند برای افرادِ غیرِمذهبی که در زندان بودند، هدف آن‌ها این بود که با این نامه کلک آن‌ها را هم بکنند و به اصطلاح از شرشان راحت بشوند.» (۳)
آیا تنها قولِ شفاهی‌ی خمینی برای چپ‌کُشی کفایت می‌کرده است؟ آیت‌الله منتظری خود به چشم خود این نامه را ندیده است. اما بر وجود چنین نامه و حکمی تاکید دارد: «اتفاقاً این نامه به دست آقای خامنه‌ای رسیده بود، آن زمان ایشان رئیس جمهور بود. به دنبال مراجعه خانواده‌های آنان، ایشان با متصدیان صحبت کرده بود که این چه کاری است که می‌خواهید بکنید دست نگه دارید، بعد ایشان آمد قم پیشِ من با عصبانیت گفت: از امام یک چنین نامه‌ای گرفته‌اند و می‌خواهند این‌ها را تند‌تند اعدام کنند. گفتم: چطور شما الان برای کمونیست‌ها به این فکر افتاده‌اید؟ چرا راجع به نامه‌ی ایشان در رابطه با اعدام منافقین چیزی نگفتید؟ گفتند: مگر امام برای مذهبی‌ها هم چیزی نوشته؟! گفتم: پس شما کجای قضیه هستید، دو روز بعد از نوشته شدن، آن نامه به دست من رسید و این همه مسائل گذشته است، شما که رئیس جمهور این مملکت هستید چطور خبر ندارید؟! حالا من نمی‌دانم ایشان آیا واقعا خبر نداشت یا پیش من این صحبت‌ها را می‌کرد» (۴)
اگر دو نامه‌ی بدونِ تاریخ منتسب به خمینی را که نقطه‌ی کانونی‌اش “منافق‌کُشی” است، به پای توطئه‌ی بیت و کارورزان و سرانِ نظام بگذاریم، از نامه‌‌ی دیگری که آیت‌الله منتظری در خاطرات‌اش بدان اشاره می‌کند، هیچ‌کس نشان ندیده است. این مکتوب می‌تواند نظامِ ارزشی‌ی اسلامِ سیاسی، در برخورد با فکرِ مخالف و دگر‌اندیشان را رسوا کند. چرا که مقوله‌ی چپ‌کُشی در تابستانِ ۱۳۶۷ قتلِ فکرِ مخالف بوده است. اگر انتشارِ این نامه در زمانِ حیاتِ خمینی، افشای اسرارِ مگویِ نظام تلقی می‌شد، به‌قاعده پس از مرگِ خمینی نباید منعی برای افشای آن وجود داشته باشد. همان گونه که از پاسخِ آیت الله منتظری استنباط می شود، خامنه ای تنها کس از حکومتیان بوده که فرمانِ خمینی در موردِ اعدامِ چپ‌ها را به چشم دیده است. غیرِ قابلِ باور است که فرمانِ چپ‌کشی را تنها خامنه‌ای دیده باشد، اما روح اش از اعدامِ مجاهدین بی‌خبر بوده باشد. خامنه‌ای که با دیدن حکم اعدامِ کمونیست‌ها به‌ظاهر لب به اعتراض گشوده است، در مقابل با اعدامِ مجاهدین باید شدید‌تر برخورد می‌ کرد. حال آن‌که وی کوتاه زمانی پس از اعدام‌ها در دیداری با دانش جویان، در پاسخ به سئوالِ یک دانش جو، که از علت اعدام‌ها پرسید، چنین پاسخ داده بود: «این لحنِ سئوالِ شما لحنِ همین سئوالِ رادیو‌های بیگانه است. کسانی که قصدِ بر‌اندازی این نظام را دارند در این کشور هرکاری دلشان می خواهد بکنند و نظام کوچک‌ترین عکس‌العملی از خود نشان ندهد؟ مگر ما مجازات اعدام را لغو کردیم. نه! ما در جمهوری اسلامی مجازات اعدام را داریم برای کسانی که مستحق اعدامند. این آدمی که توی زندان، از داخل زندان با حرکات منافقین که حمله‌ی مسلحانه کردند به داخل مرزهای جمهوری اسلامی ارتباط دارد، او را به نظر شما باید برایش نقل و نبات ببرند؟ اگر ارتباطش با آن دستگاه مشخص شده، باید چه کارش کرد؟ او محکوم به اعدام است و اعدامش هم می‌کنیم. با این مسئله شوخی که نمی‌کنیم.» (۵)
به شهادت کارنامه‌ی سیاسی خامنه‌ای و مواضع بعدی‌اش او مخالف اعدام‌ها نبوده و از جزئیات ماجرا به تمامی باخبر بوده است. سفر وی به قم و خود را مخالف اعدام‌ها جلوه دادن فریب است و بس! او با اطلاع از مواضع منتظری با خودشیرینی و خزیدن زیر عبای منتظری، به هنگامی که او هنوز از چرخه‌ی قدرت به‌تمامی به بیرون پرت نشده برای خود حاشیه‌ای امن از روز مبادا ساخته. او بر مبنای گزارش پزشکی و با آگاهی از مرگ قریب‌الوقوع خمینی «خدعه» فرموده! است
و کجا است آن تباهی و نفرین‌نامه‌ی مذهبی.

*+۱-احمد شاملو
۲-شمس لنگرودی
۴-۳ خاطرات آیت‌آلله منتظری
۵- روزنامه رسالت ۱۶ آذر ۶۷

مهدی اصلانی

دیدگاهی بنویسید

لطفا دیدگاه خود را در اینجا بنویسید
لطفا نام خود را در اینجا بنویسید

6 + 15 =