خاطرات تلخ از ۵۸ اعدامی سال ۵۸ (اوت ۱۹۷۹) در کردستان به دست خلخالی

مادرم گریه کن بر مزارم زار، که اینک زاری رواست / فراوان گریه کن مادرم، سرشک خونینت بجاست

به آقای خلیل بهرامی خبر داده شده بود که یک قاضی (صادق خلخالی) که از دوستانش بود خیال دارد کردها را در سالن انتظار فرودگاه سنندج مرکز کردستان محاکمه کند، در فرودگاه وقتی که ده مرد دستنبد به دست روی نیمکت چوبی در برابر صادق خلخالی نشستند آقای رزمی آماده بیرون دادگاه صحرایی ایستاده بود، نفر یازدهم مجروح بود و کنار در روی برانکاردی قرار داشت، آقای بهرامی در یادآوری خاطراتش می گوید: “قاضی عمامه اش را برداشت، کفش هایش را درآورد، پایش را روی صندلی گذاشت، از پشت عینک زندانیان را برانداز کرد و نامشان را پرسید! قاضی اتهامات انتسابی متهمان را چنین برشمرد: قاچاق اسلحه، تحریک به شورش و قتل!” بهرامی می گوید: “هیچ مدرکی ارائه نشد، همه اش حدس و گمان بود!” پس از نزدیک به سی دقیقه خلخالی یازده مرد را مفسد فی الارض اعلام کرد! چند نفری گریستند، بهرامی همکارش رزمی را فراخواند: “این شانس رزمی بود که آن روز با من آنجا بود!”

هر دو می گویند این جمع از کنار سی کارگر فرودگاه گذشت، جلوی همه رزمی می رفت، هر دو می گویند در عقبعلی کریمی بود، (یکی از محافظان شخصی قاضی با کفش های سفید، شلوار سفید، پیراهن سفید، عینک آفتابی و جلد تپانچه کمری) پس از تقریبا صد متر یک مأمور محکومان به مرگ را روی یک زمین خاکی از حرکت بازداشت، همه اعدام کنندگان به جز یک نفر دور سرشان چفیه بستند، چهره های شیعیان و چشمان کردها اکنون پنهان شده بودند، به گفته دو خبرنگار آقای کریمی از زندانیان خواست آخرین وصیت خود را بکنند، مردها چیزی نگفتند، همه ساکت بودند به جز یک نفر و آن عیسی پیرولی بود که به گفته بهرامی برای نجات خود گریه می کرد، او ساندویچ فروشی بود که عضو هیچ حزب سیاسی نبود، فقط یک تفنگ داشت و متهم به قتل شده بود، رزمی می گوید: “او ترسیده بود، نمی توانست بایستد!” سربازان از یکی از زندانیان خواستند تا او را نگاه دارد.

اولین نفر سمت راست، ناصر سلیمی کارمند اداره بهداشت سنندج دست راستش را روی سینه اش گذاشت، دستش باندپیچی شده بود، به گزارش روزنامه های آن زمان در یک جنگ خیابانی مجروح شده بود، در برابر او تنها سرباز بدون چفیه مسلسلش را بالا برد، سربازان به کریمی چشم دوختند، محافظ شخصی قاضی اسلحه اش را از جلدش بیرون آورد، عکاس می گوید: “همه نمرده بودند، محافظ روی احسن ناهید زندانی خوابیده روی برانکارد (دانشجوی پلی تکنیک) خم شد و یک گلوله به سرش شلیک کرد! رزمی دوربینش را قاپید، کریمی به سوی بعدی رفت و به سویش شلیک کرد!” دو خبرنگار می گویند: “او همین طور پیش می رفت، یک گلوله برای هر نفر!” (تلاش برای یافتن کریمی ناموفق بوده است!)

جمیل نوره یکی از زندانیان نجات یافته آن روزها که قبل از اعدام با احسن ناهید در اسارت بوده در خاطرات خود (خاطرات یک شاهد زنده برای ثبت در تاریخ) چگونگی زخمی شدن احسن ناهید که بر برانکاردی در روز پنجم شهریور تیرباران شد را در یکی از سایت های اینترنتی انتشار داده است، جمیل نوره علت زخمی شدن وی را تیراندازی پاسداران مراقبش در حین انتقال به زندان ذکر کرده است، جمیل در نقل خاطرات خویش همچنین می نویسد کهشهریار برادر کوچکتر احسن ناهید (دانشجوی سال دوم پزشکی) و یکی از دوستانش بنام جمیل یخچالی که هر دو جز اعدام شدگان سنندج هستند در یک اقدام حماسی با وجود نجات از مهلکه به خاطر احسن خود را دوباره تسلیم می کنند، جمیل از قول احسن تعریف می کند که با وجود زخم ران و خونریزی به فرار ادامه داده و در یک مزرعه خود را زیر شبدرهای آن مزرعه مخفی می کند، پاسدارها به مکانی که در آن مخفی شده بودند رسیده و ….. ادامه این نقل قول از زبان احسن:

“….. آنها از ما می خواستند که خود را تحویل دهیم و ترسی هم از ما نداشتند چون اطمینان داشتند که ما اسلحه نداریم! من هیچ گونه حرکتی نمی کردم، گرمای زیاد زیر شبدرها هم مرا آزار می داد و هم بی نهایت طاقت فرسا بود، به خصوص درد رانم آن را ده چندان می کرد، جاش ها (جاش یا کره خر اصطلاحی برای خائنین در زبان کردی است، پاسداران کرد) مشغول زیر و رو کردن شبدرها بودند تا به شبدری که روی من بود رسیدند، آن را کنار زده و مرا از زیر آن بیرون آوردند! شهریار و جمیل با دیدن این صحنه یعنی اسیر شدن من از جائی که خود را مخفی کرده بودند بیرون آمدند وخود را تسلیم کردند، آنها می توانستند فرار کنند و خود را از این مخمصه نجات دهند اما دست به این عمل نزدند، معلوم بود که نمی خواستند که مرا تنها بگذارند، آنها را کتف بسته و من را با کمک عوامل رژیم به پاسگاه بازگرداندند، بلافاصله ما را به سنندج انتقال دادند، مرا برای معالجه به پادگان سنندج آوردند! …..”

جمیل نوره در ادامه خاطرات خویش می نویسد: “….. حدود ساعت یک بعد از ظهر هنوز جو سکوت بر بازداشتگاه سایه افکنده و بی خوابی دیشب و نگرانی از محاکمات فرمایشی فضای زندان را کسل کننده تر کرده بود، زندانیان هر چند نفر در گوشه ای با همدیگر صحبت می کردند، ساعت دو تا سه بعد از ظهر صدای باز شدن در اتاق بازداشتگاه سکوت را درهم شکست، پاسداری وسط در ایستاد، او کاغذی در دست داشت و از ما خواست توجه کنیم، ما ساکت و گوش به زنگ بودیم، گفت: این اسامی را که می خوانم خود را آماده کنند! و پاسدار نام یازده تن از اعدامی های سنندج را از جمله احسن و شهریار ناهید از لیستش می خواند! …..”

اعدام یازده نفر از اهالی شهرستان پاوه، ساعت دو و چهل دقیقه بامداد بیست و هشتم مردادماه ۱۳۵۸ در زندان دیزل آباد کرمانشاه:

یک – عبدالله نوری

دو – هوشنگ عزیزی

سه – محمد محمودی

چهار – یدالله محمودی

پنج – حسین شیبانی

شش – هرمز گرجی بیانی

هفت – مظفر فتاحی

هشت – محمد عزتی

نه – محمد عزیزی

ده – آذرنوش مهدویان

یازده – اصغر بهبود

اسامی هفت تن دیگر از اعدام شدگان پاوه، بامداد روز بیست و نهم مردادماه ۱۳۵۸ در محوطه زندان دیزل آباد کرمانشاه:

یک – حاجی افراسیاب

دو – عبدالوهاب ملک شاهی

سه – عمادالدین ناصری

چهار – عبدالکریم کریمی

پنج – محمد نقشبندی

شش – عزیز مراد

هفت – مراد ذوالفقاری

اعدام نه نفر در شهر مریوان، ساعت هجده و سی دقیقه سوم شهریورماه ۱۳۵۸

یک – حسین مصطفی سلطانی

دو – امین مصطفی سلطانی

سه – احمد پیرخضری (کارمند بیمارستان)

چهار – حسین پیرخضری (معلم)

پنج – فایق عزیزی (عضو شورای شهر مریوان)

شش – علی داستان ( پیشمرگه)

هفت – بهمن اخضری (پزشک و فیلمبردار)

هشت – جلال نسیمی

نه – احمد قادرزاده اهل روستای درهتفی

اعدام یازده تن در شهرستان سنندج روز پنجم شهریورماه ۱۳۵۸ ساعت پنج بعد از ظهر، دو تن از آنها مجروح بودند (احسن ناهید از ناحیه ران پا با استفاده از برانکارد و ناصر سلیمی از ناحیه دست راست)

یک – احسن ناهید

دو – شهریار ناهید

سه – جمیل یخچالی

چهار – ناصر سلیمی

پنج – عبدالله فولادی

شش – مظفر نیازمند

هفت – سیروس منوچهری

هشت – اصغر مبصری

نه – مظفر رحیمی

ده – عیسی پیرولی

یازده – عطا زندی

اعدام بیست نفر در شهرستان سقز ساعت هفت بامداد ششم شهریورماه ۱۳۵۸

یک – احمد سعیدی

دو – قادر بهار

سه – محمد بابامیری

چهار – رسول امینی

پنج – ناجی خورشیدی

شش – کریم رضائی

هفت – انور اردلان

هشت – سیف الله فیضی

نه – علی فخرایی

ده – عبدالله بهرامی

یازده – سیدحسن احدی

دوازده – محمددرویش نقره ای

سیزده – کریم شیرینی

چهارده – ابوبکر حمیدی

پانزده – احمد مقدم

شانزده – جلیل جمالزاده

هفده – کشی زاده

هجده – محمد غفاری

نوزده – خاطر خطیبی

بیست – ناصر حدادی

سقز، خلیل بهرامی، خبرنگار اعزامی روزنامه اطلاعات به کردستان

آیت الله خلخالی دیروز وارد سقز شد و در محل تیپ سقز دادگاه صحرایی خود را برای رسیدگی به پرونده های دستگیر شدگانی که در حوادث سقز دست داشتند و حمله به تیپ سقز و به گردان هائی که از سنندج و کرمانشاه اعزام شده بودند حمله کرده بودند تشکیل جلسه داد و به اتهامات بیست نفر افسر و درجه دار ژاندارمری و ارتش و غیر نظامیان این حوادث رسیدگی کرد، عده ای از افسران و درجه داران موقعی که به پادگان حمله شده بود سر خدمت حاضر نشده بودند که در نتیجه متهم به همکاری با مهاجمان شدند، تیرباران شدگان عبارتند از: ستوان دوم احمد سعیدی، ستوان دوم قادر بهادر، ستوان دوم قادر خطیبی، گروهبان یکم محمد بابامیری، گروهبان سوم وظیفه ناصر حدادی، گروهبان یکم کادر رسول امینی، گروهبان سوم محمد غفاری، گروهبان سوم ژاندارمری ناجی خورشیدی، استوار دوم ژاندارمری کریم رضایی و غیر نظامیان انور اردلان، سیف الله فیضی، علی فخرایی، عبدالله بهرامی، سیدحسن احدی، محمددرویش نقره ای، کریم شیریانی، ابوبکر صمدی، احمد مقدم و جلیل جمالزاده، حکم اعدام صبح امروز در سقز به مرحله اجرا درآمد! (روزنامه اطلاعات هفتم شهریورماه ۱۳۵۸)

مادرم گریه کن بر مزارم زار، که اینک زاری رواست / فراوان گریه کن مادرم، سرشک خونینت بجاست

شعر بالا ترجمه بیتی از چکامه کردی “دایه گیان” است که در آن روزها ماتم و غم شهریور ۱۳۵۸ خطاب به مادران کردستان زمزمه می شد:
دایه گیان بگری له سه ر خاکم که وا شینم ده وی / زور بگریه دایه گیان فرمیسکی خوینینم ده و

منبع: ایران گلوبال

دیدگاهی بنویسید

لطفا دیدگاه خود را در اینجا بنویسید
لطفا نام خود را در اینجا بنویسید

نوزده − 6 =