بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
حمزه به رفیق دیرینهاش مهرداد پیوست
در این دوران طولانی مهاجرت همواره شاهد از دست دادن عزیزانمان هستیم و این بار حمزه فراهتی، حمزه صمیمی و مهربان هم ما را داغدار کرد و به دوست عزیزش مهرداد پاکزاد پیوست.
انسانهایی هستند که یاد و خاطرهشان هیچگاه فراموش نمیشود زیرا رفتار و کردار آنان چنان تاثیرگذار است که همواره در یادها ماندگار خواهندماند، حمزه فراهتی و یار دیرینهاش مهرداد پاکزاد از آن چهرههای بهیادماندنی در بین رفقا و آشنایان هستند.
روز۱۱ اسفند ۵۳ همان روزی که شاه موجودیت حزب رستاخیز را اعلام کرد پس از سه ماه بازجویی از زندان کمیته مشترک، چون افسر وظیفه بودم به زندان جمشیدیه که مسئولیت آنرا دژبان ارتش به عهده داشت منتقل شدم و پس از یک هفته انفرادی به زندان عمومی، بخش ویژه “زندانیان سیاسی” تحویل داده شدم. در بدو ورود رضا بدیعی با لبخند مهربانانهاش به استقبال من آمد و مرا در آغوش کشید، این برخورد رفیقانه تمام خاطرات اتاق حسینی و سلولهای انفرادی را از خاطرم زدود. محمد اعظمی، دکتر محجوبی و عدهای دیگر نیز در این بند بودند، مدتی بعد اسماعیل ختائی هم به جمع ما پیوست. در این زندان پس از مدتی متوجه شدم، افسری که هنگام غرق شدن همراه صمد بوده به تازگی از این زندان به زندان قصر منتقل شده و با توضیح رفقا در آن جمع متوجه شدم که شک و شبهه من مانند دیگران درباره این افسر اشتباه است و آن فاجعه یک حادثه تاسفبار بوده است. بعد از انتقال به زندان قصر پس از مدتی از زندان ۴ موقت و بند ۱ و ۷ به شماره ۴ منتقل شدم، با اوصافی که از حمزه شنیده بودم که دارای اندامی درشت و سبیلی پرپشت است، او را در بدو ورود شناختم به نزد او رفتم و گفتم؛ نام تو را در لیستهای قبلی نام قهرمانان کشتی دانشگاه دیده بودم. بعد که بیشتر دوست شدیم از خاطراتش برایم میگفت، در روزهای اول ورود به زندان قصر سرگرد زمانی رئیس زندان سیاسی که او را شناخته بود که افسر است او را مورد ضرب و شتم قرار داده، سپس او را شلاق زده و آویزان کرده بودند.
حمزه و مهرداد از چهرههای شاخص بند بودند. مهرداد با شوخطبعی و حمزه با ابهت خاص خودش، هردو با تمام بند رفتاری صمیمانه داشتند.
حمزه و مهرداد پس از آزادی در سال ۵۶ به اتفاق زنده یاد سعید سلطانپور به اروپا رفتند و با برگزاری کنفرانسهایی به افشای رژیم و شکنجههای ساواک پرداختند.
حمزه و مهرداد پس از انقلاب به سازمان فدایی پیوستند و حمزه که دامپزشک بود با توجه به تخصص خود به کردستان رفت تا به مردم محروم کردستان یاری رساند که شرح آنرا در کتاب “از آن سالها و سالهای دیگر” توضیح داده است که چگونه دانشآموزان کرد که میکروسکوپ ندیده بودند از از دیدن آن و آزمایشهای ساده با میکروسکوپ شگفتزده شدهبودند.
حمزه یکبار در تهران دستگیر شد و پس از آزادی ناچار راهی تبعید گردید، در تبعید کتاب ارزشمند ” از آن سالها و سالهای دیگر” را نوشت و از فقر دوران کودکی، دوران دانشآموزی، دانشجویی، رفتن به دانشکده افسری و زندان و گرفتن جایزه شاگرد اولی از شاه را با قلمی شیوا بطور مفصل توضیح داده است.
نکات تلخ، شیرین و آموزنده زیادی در این کتاب بهچشم میخورد، که به نکات چندی از آن خاطرات اشاره میکنم. برای نشان دادن فقر در محلهشان از خوشحالی دختر کوچکی یاد میکند که برای اولین بار سرش را با صابون شسته است و برای اینکه حمزه حرفش را باور کند از او میخواهد تا سرش را بو کند.
اتفاق فاجعهبار صمد را به طور مفصل شرح دادهاست تا شک و شبهه را از اذهان بزداید، همچنین از وضعیت زندان جمهوریاسلامی و نحوه برخورد بازجویان بیرحم “اوین” و از آن شب دردناک در اروپا مینویسد که چگونه سعید سلطانپور نزدیک بود در رودخانه غرق شود و عکسالعمل تند خود در برابر این حادثه که نزدیک بود به فاجعه تبدیل شود.
حمزه افزون بر اینکه قهرمان کشتی دانشگاه بود شاگرد اول رشته تحصیلی دامپزشکی نیز بود و هنگام جایزه گرفتن از شاه نه تنها دست او را نبوسید بلکه حتی خم هم نشد و این نکته درخشانی از زندگی اوست، که نشانگر آزادگی او بود.
آخرین بار او را در مراسم خاکسپاری همسر دکتر جوشنی دیدم که با عصا راه میرفت پرسیدم؛ چرا با عصا راه میروی؟ با آن روحیه شوخ طبعی همیشگی گفت؛ بازی روزگار است.
با خاطرهای از حمزه به نوشتهام خاتمه میدهم؛ در گردهمایی زندانیان سیاسی دوران شاه که در کلن بود، قرار بود حمزه ویولن بنوازد و من آهنگ “مرا ببوس” را بخوانم، اول در یک گوشهای خواستیم تمرین کنیم من شروع به خواندن کردم گفت؛ “ده لامصب سرود که نمیخوانی یکم لطیف بخوان.”
حمزه به سفر ابدی رفت اما بخشی از تارخ پر فراز و نشیب جنبش فدایی را رقم زد و فراموش نکنیم فعالین سیاسی در آن سالها یک پوزش به حمزه، بخاطر شک بدون پایه بدهکارند و آن رویداد به ما ثابت کرد که هر رویدادی را با در نظر داشتن گرایشات ایدئولوژیک قضاوت نکنیم.