خاطراتِ‌ خانه‌‌ زندگان (قسمت دوازدهم)؛ “کمون زندانیان سیاسی هم «شورای نگهبان» داشت”

خاطرات خانه زندگان قصّه نیست، نردبان است. نردبان آسمان. آسمانِ نهانِ درون که در ژرفا و پهناوری کم از آسمان برون نیست.

در خاطرات خانه زندگان، شخصیت‌ها، موقعیت‌ها، رفتارها و حادثه‌ها، سرگذشته‌ها و تجربه‌ها هر کدام تمثیلی در خود نهفته دارند و باید از این زاویه به آن نگریست.

«خاطرات خانه زندگان» با نکات ظریفی همنشین است که تنها با شنیدن آن، می‌توان دریافت.

در قسمت پیش از ماجرای مسجد گوهرشاد در سال ۱۳۱۴، زمزمه کشف حجاب و و واکنش رضا شاه به اعتراض روحانیونی چون سیدیونس اردبیلی و بهلول صحبت شد، و در مورد زندان قصر که بخشی از تاریخ سیاسی- اجتماعی ایران است، نکاتی را اشاره نمودم. در این بحث به کمون بزرگ زندانیان سیاسی می‌پردازم که از هم پاشیدنش در زندانهای شاه با شقه شقه شدن نیرو‌ها بعد از انقلاب رابطه دارد.


در گفتمان زندان، کمون یعنی چه؟

ظرف زندگی جمعی برای زندانیان سیاسی، کمون است. کمون مشترکی که ضوابط و مرزبندیهای خاص خودش را دارد.

کمون یک واژه اجتماعی است تا اقتصادی – سیاسی و از نظو لغوی به معنی تجمع است. نوعی سازمان زندگی و کار جمعی است که در آن کسی بر کسی برتری ندارد و افراد به طور یکسان از حاصل کار همگان برخوردار می‌شوند. در کمون سلسله مراتب وجود نداشته و اموال و وسایل آسایش در اختیار عموم قرار می‌گیرد.

از قدیم و ندیم تلاش زندانیان سیاسی این بوده که با فزون طلبی و خودخواهی‌های فردی مرزبندی داشته و به تعاون و زندگی جمعی خو بگیرند.


نخستین کمون‌ها در عصر جدید

«رابرت آون» Robert Owen اصلاحگر بریتانیایی و «شارل فوریه» Charles Fourier اقتصاددان فرانسوی و «اتین کابه» Étienne Cabet سوسیالیست تخیلی، نخستین کمون‌ها در عصر جدید را پی‌ریزی کردند که البته دوام زیادی نیاورد.

از کمون‌های شهرستان coniurationes در ایتالیا و نظایر آن در قرون وسطی می‌گذریم.

در آمریکا از سال ۱۸۰۴ میلادی کسانی در فکر تاسیس جمعی همنوا و همراه The Harmony Society بودند و سالیان سال این ایده را که خودش نوعی کمون بود، پی گرفتند.

در لانگ ایلند Long Islan آمریکا نیز کمون مانندی از سال ۱۸۵۱ شکل گرفت.

کمون آنارشیست‌ها که از ۱۸۹۵ تا ۱۹۱۹ در تاکوما Tacoma در ایالات متحده دوام یافت و تشکل مهاجرین ایتالیایی در برزیل، The Cecilia Community in Brazil اوایل قرن بیستم، نمونه‌های دیگر کمون هستند.

در روسیه در سالهای ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۱ کمون‌های جمعی کشاورزی سازمان یافت ولی بعداً با سیاست اقتصادی جدید New Economic Policy (НЭП) که پس از پایان جنگهای داخلی در شوروی اتخاذ شد از میان رفتند.

در چین هم در دوران جهش بزرگ به پیش، کمون‌های بزرگی شکل گرفت.

«مزرعه اشتراکی» (موشاو מושב) و دهکده اشتراکی (קיבוץ کیبوتص)، در اسرائیل نیز، ‏ادّعا می‌شود نوعی کمون است.

در آلمان (Anti fascist urban commune (Berlin, Germany کمونهای ضد فاشیست فعال بود. در نیجریه و کشورهای دیگر هم شبه کمون‌هایی وجود دارد. می‌گویند در ونزوئلا حدود ۲۰۰ کمون سوسیالیستی مستقل از دولت شکل گرفته است. گروه‌هایی که با نظام سرمایه داری مرزبندی دارند نیز، از سالها پیش در کالیفرنیا به تشکیل کمون دست زده‌اند. American commune movement

امروز از «کمون هنر» Art commune هم صحبت می‌شود که علاوه بر فرهنگ ورزان، گروههای سیاسی به آن علاقه دارند. به کمون پاریس بعداً اشاره می‌کنم.

ادامه متن بعد از ویدئو:


معانی مختلف کمون

واژه کمون commune معانی مختلفی دارد.

• زمان ورود عامل بیماری‌زا تا ظهور علائم بیماری را کمون می‌گویند.

• در اسکاندیناوی از قدیم واحد های اجتماعی مردم، مثل دهکده ها، «کمون» نام داشتند که محلی برای تصمیم گیری های کلان در سطح اجتماع بود. این کمون ها هنوز هم در شمال اروپا وجود دارند.

• کمون اولیه را هم داریم که شالوده‌اش مالکیت جمعی اجتماعات و گروه‌های انسانی است. البته زندگی جمعی آن «امّت واحده»، مادون آگاهی بود و با فزون طلبی برده داران آینده، درهم شکست.

• کمون پاریس The Paris Commune با پلورالیسم حاکم برآن، اولین حکومت کارگری جهان توصیف می‌شود. منظور از کمون پاریس جنبش انقلابی و دولت شورشی‌ای است که در بهار سال ١٨٧١ میلادی در پاریس و در متن تناقضات اجتماعی عمیق جامعه فرانسه آنروز شکل گرفت و بیرحمانه سرکوب شد.

چند نکته دیگر:

  • واژه کمون هشت بار در Bible (کتاب مقدس) اشاره شده است. در «کتاب اعمال رسولان» ۲/۴۴ آمده: «مؤمنان با هم زندگی می‌کردند و در همه چیز شریک بودند.»
  • کمون Commune را فرانسوی‌ها به جای Gemeente بکار می‌برند. گروه های مذهبی در هلند هم به کمون و نشستهای خودشان «خمنته» می‌گویند که غیر از Gemeente به معنای شهرداری است. Gemeente با کمون و با واژه Allgemeine (عمومی) هم ریشه است.
  • در مراسم سنتی و مذهبی قدیم در اروپای مسیحی مثلاً در مراسم «غسل تعمید» Baptism و… (کومونی) Communie تشکیل می‌‌شد.
  • در دهه ۶۰ و بعد از آنکه هیپی ها به صحنه آمدند، کمون و زندگی جمعی بیش از پیش بر سر زبانها افتاد. در فیلم سینمایی Together (همه با هم) که به اینگونه زندگی ها می‌پردازد کمون چیزی ساده و بی تکلف و درعین حال خنده دار معرفی می‌شود.
  • واژه کمون که «جمع» و «همگان» هم معنا می‌دهد، به مضمون واژه باستانی «ویس» نزدیک است. ویس در اوستا و در سنگ نبشه‌های داریوش آمده و تا زمان ساسانیان نیز باقی مانده و پیش از آنکه به ده و قریه و جماعات دهکده‌ای اطلاق شود، جمع باوری و کمون را تداعی می‌کند.
  • «کَمُون» (با فتح کاف) که به معنی گیاه (زیره) است و در غذا از آن استفاده مى شود، با کُمون Commune که کلمه‌ای فارسی نیست، تفاوت دارد.

پیش‌زمینه‌های کمون مشترک در زندانهای ایران

از سال ۱۳۰۸ که قدیمی‌ترین زندانیان سیاسی (امثال یوسف افتخاری و ابوالقاسم اسکندانی و…) زندان بودند و در دوره های بعد، همدردی و همدلی بین زندانیان سیاسی رواج داشت. برای مثال در گروه ۵۳ نفر کسانیکه در بند ۷ زندان شماره ۲ بودند و وضع بهتری داشتند، به زندانیان بند ۲‌‌‌‌ همان بخش که اکثراً بی‌پول و بدون ملاقات بودند، ماهیانه کمک می‌کردند و تک و توک کسانیکه در بند ۲ از ملاقاتی‌ها غذا می‌گرفتند تنها نمی‌خوردند و سفره واحدی داشتند. یعنی ایده کمون در رفتار پیشینیان و تجربه زندانیان قدیمی سیاسی وجود داشت. هرچند به پررنگی کمون بزرگ زندان قصر در دهه ۵۰ نبود.

از سال ۱۳۴۹ به بعد، که دستگیری آزادیخواهان و روشنفکران اوج گرفت و جّو جدیدی در زندان‌ها پدیدار شد، خیلی ها از «وحدت استراتژیک با گروههای معتقد به مبارزه قهرآمیز» جانبداری کردند و «کمون مشی» در تقدیر بود. کمون کسانی که معتقد به «مشی مسلحانه» بودند و زندانیان صرف‌نظر از هر نوع ایدئولوژی، می‌توانستند عضو آن باشند.

در پیامد اعتصاب غذای یازده روزه زندانیان در اواخر سال ۱۳۵۰ که به عقب نشینی پلیس انجامید، ایده «کمون» تقویت شد،

کمونی که اصالت را به مبارزه با امپریالیسم و تقوای سیاسی بدهد و شعارش «جمع واحد» و «وحدت نیرو‌ها» باشد و انضباط و مرزبندیهای دقیق داشته، از مـقررّات و سازماندهی خاصی پیروی کند.

چریک‌های فدایی، مجاهدین٬ اعضای ستاره سرخ٬ آرمان خلق، گروه ساکا و «بنگلادشی‌ها» (عده‌ای که روز استقلال بنگلادش از گروه ساکا انشعاب کردند)، نیکسونی‌ها (دانشجویانی که در جریان دیدار نیکسون از ایران، به ماشینش سنگ زدند)، کسانی که به خاطر جشن های ٢۵٠٠ ساله شاهنشاهی دستگیر شده بودند و دیگران، گروه‌های سیاسی کوچک‌تر و حتی منفردین٬ با ایده کمون همراه شدند هرچند شماری از آنان مخالف مشی مسلحانه بودند.

آنها که در فکر عفو و رفتن بیرون بودند، همچنین زندانیانی که به جفا یا به خطا بایکوت شده بودند، گِرد کمون نمی‌گشتند و یا به کمون راه داده نمی‌شدند.

توده ای ها جمع ویژه خودشان را داشتند و در کمون بزرگ نبودند.

امثال آیت‌الله انواری و زندانیان مؤتلفه (حبیب الله عسگراولادی٬ حاج هاشم امانی٬ ابوالفضل حاج حیدری٬ حاج احـمد شهاب، اسدالله لاجوردی و دوستانشان) در آغاز مقابله با کمون را مصلحت ندیدند، امّا با آن همدلی هم نکردند. آن‌ها از پیش، جمع خاص خودشان را داشتند، و بیش از حد مسأله نجس و پاکی و آنچه را شرعیات می‌پنداشتند، برجسته می‌کردند و می‌گفتند با غیرمذهبی‌ها قاطی نمی‌شویم. یکبار سید اسدالله لاجوردی عصبانی شد و جمله‌ای به این مضمون گفت که اگر روزی قرار باشه ایران در جبهه کمونیسم بره. ما در جبهه آمریکا خواهیم رفت. شکرالله پاکنژاد از قول عسگراولادی می‌گفت ما می‌توانستیم به جای منصور (نخست وزیر)، خود شاه را بزنیم اما چون به نفع کمونیستها تمام می‌شد، از آن منصرف شدیم.


کمون مشترک در زندان قصر

سال ۵۱ در زندان قصر هر بند یک کمون بزرگ و چند کمون کوچک‌تر داشت. در زندان شماره ۳ قصر حدود ۴۰۰ نفر کمون بزرگ را تشکیل می‌دادند.

از جمله وظایف کمون تنظیم رابطه زندانیان با خودشان و با بیرون خودشان بود. کمون کارهای داخلی زندان را مدیریت می‌کرد. زندانیان پولی که از طرف خانواده‌ها می‌گرفتند به صندوقدار می‌دادند و هیات مدیره، نیازهای اصلی اعضاء کمون را تهیه و در اختیار عموم قرار می‌داد. کمون هر روز چند نفر را (که چرخشی عوض می‌شد)، به نوبت برای کارگری در بند تعیین می‌نمود که مسائل مربوط به آشپزخانه، نظافت زندان، و کارهای جاری را انجام می‌دادند و سفره صبحانه و نهار و شام و تقسیم میوه را به عهده داشتند.

نمایندگان رسمی کمون را با شرکت همه زندانیان انتخاب می‌کردند. معمولاً در زندان قصر ۱۰ نفر انتخاب می‌شدند. (۵ نفر از مجاهدین و ۵ نفر از فدائیان)، از گروههای دیگر و منفردین هم،‌گاه گداری کسانی کاندید می‌شدند.

بودند کسانی که هوادار مبارزه چریکی نبودند اما مثل «هادی جفرودی» (طوفان)، «سیامک لطف اللهی» (سازمان انقلابی) و «باقر قلیایی» (مترجم کتاب نقش کار در تبدیل میمون به انسان نوشته انگلس)، با کمون زاویه نمی‌گرفتند.

نمایندگان کمون علاوه بر مسائل صنفی و تنظیم رابطه با بیرون بند، تضادهایی را که زندگی جمعی در عمل با آن مواجه می‌شد حل و فصل می‌کردند.

مسؤولین اصلی (و نه رسمی) کمون رابطه با پلیس و افراد بیرون از کمون را هم تنظیم می‌‌کردند و انتقال اخبار به بیرون از زندان (و برعکس) را هم بنوعی سمت و سو می‌دادند.

البته این مسؤولیت، حساب و کتاب داشت و برای خودش وجهه‌ای به حساب می‌آمد. می‌شد فهمید که با نظارت و هدایت راهبران دو سازمان اصلی ضد رژیم (فدائیان و مجاهدین) افراد انتخاب می‌شوند.

یعنی همینجوری کسی مسؤول نمی‌شد و اگر کسانی کاندید می‌شدند، سمپات‌ها حواسشون بود به کدامیک رأی بدهند.

از شهردار بند گرفته تا مسؤول کتابها و بیماران و پخش جزوه تا حتی مسؤول شیر سماور و روشن و خاموش کردن تلویزیون، وجهه‌ای داشت و دوری و نزدیکی او با خط و خطوط و مشی مسلحانه درنظر گرفته می‌شد.

در زندانهای رژیم پیشین، کمون به مثابه یک واحد صنفی با جریان مخفی پشت آن (کمون به مثابه یک ابزار سیاسی) تفاوت داشت. اگر انتخاب شهردار و کارگران بند، چرخشی و انتخابی بود، انتخاب مسؤولین اصلی بند که خط دهنده بودند به همه زندانیان مربوط نمی‌شد و دموکراتیک نبود.

مسؤولیت کمون در ظاهر انتخابی بود اما در واقع استصوابی بود و شورای نگهبان خاص خودش را داشت.


فدائیان و مجاهدین ارکان کمون مشترک بودند

فدائیان و مجاهدین در زندان ارکان کمون مشترک بودند و در موارد بسیار دست همدیگر را می‌گرفتند.

اما این وحدت با تضاد هم همراه بود. در کمون بزرگ‌ گاه تنش‌هایی هم دیده می‌شد و رقابت پنهان بین مجاهدین و فدائیان به اشکال گونه‌گون خود را نشان می‌داد. مجاهدین در شماره ۳ تشکیلات خاص خودشان را داشتند. فدائیان نیز همین طور، و طبیعی است هرکدام می‌خواست از دیگری عقب نماند.

حتی برای شروع عملیات مسلحانه در آغاز نیز هر کدام می‌خواست جلودار بوده و شلیک اول متعلق به او باشد.

هر دو در زندان در صدد تربیت کادرهای تازه بودند و می‌خواستند کسانی را که وقت آزادیشان نزدیک می‌شد، با تجارب خودشان آشنا کنند چه بسا پس از آزادی عضوگیری شود.

گویا در زندان شماره ۳ مجاهدین عنوان می‌کنند می‌خواهیم در بند نماز جماعت بخوانیم. علی رغم مخالفت برخی از زندانیان مارکسیست که برگزاری مراسم مذهبی جمعی را در بند، برنمی‌تافتند مجاهدین در اتاق ۹ زندان شماره ۳، نماز جماعت برگزار می‌کنند.

امثال «بهروز حقی» که اعتقاد دینی هم نداشتند پیشنهاد می‌کنند برای حفظ وحدت و نشان دادن صف متحد در برابر پلیس، مارکسیست‌ها هم در آن نماز شرکت کنند که با پرخاش و واکنش تند شماری از غیرمذهبی ها روبرو می‌شود.

چند نفر با اشاره به ﺑﺤﺚ ﻣﺎﺭﻛﺲ ﺩﺭ «ﻧﻘﺪ ﺑﺮﻧﺎﻣﺔ ﮔﻮﺗﺎ»Kritik des Gothaer Programms معتقد بودند ﻭﺣﺪﺕ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻛﺸﻴﺪﻥ ﺍﺯ ﺍﺻﻮﻝ ﻣﻨﺠﺮ ﺷﻮﺩ. (ﻧﻘﺪ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﮔﻮﺗﺎ، ﻳﮑﯽ از ﻣﻬﻢ ﺗﺮﻳﻦ ﺁﺛﺎر ﻣﺎرﮐﺲ ﺑﻪ ﺷﻤﺎر ﻣﯽ رود.)


برخوردهای ناجور در زندان

این گروه، آن گروه را متهم می‌کرد که برخلاف توافقاتی که باید محترم شمرده شود، زیرپای تازه واردین می‌نشیند و ایدئولوژی خودش را تبلیغ می‌کند، یا فلان جزوه را از جاسازی آن‌ها کش می‌رود و… و می‌خواهد از همه چیز سردرآورد.

نماینده وقت کمون (از فدائیان) متهم می‌شود که به جاسازی مجاهدین دسترسی پیدا کرده و جزوه‌ای در مورد دکتر مصدق را برداشته است. گرچه بعد‌ها در زندان وکیل آباد مشهد، کاظم شفیعی‌ها، بهمن بازرگان و علیرضا تشید از آن فرد دلجویی کردند و گفتند اشتباه شده، اما خاطره تلخ آن باقی ماند.

در مراحل بعد فاصله بین مجاهدین و فدائیان بیشتر هم شد و برخی زمزمه کردند هر گروه آنچه را از ملاقاتی‌ها می‌‌گیرد، اعم از کتاب یا میوه، جداگانه نگهدارد!

در اواخر سال ۵۵ مشاجرات و برخوردهای لفظی به درگیری‌های فیزیکی کشیده شد و ساواک طبق معمول می‌پائید و کیف می‌کرد.

یکی از فدائیان (مرتضی رحمت الهی= عمو) که انسان خوبی هم بود، رفتار دور از انتظار بروز داد، عربده کشی کرد و به مجاهدین توپید و چنین و چنان گفت…

کاش موضوع اختلاف بر سر مسایل نظری و یا سیاسی بود.


نگاه مسلحانه بیرون از زندان در داخل زندان

سرودخوانی و سرپیچی از مقررات زندان، وظیفه روز شده بود. کمتر کسی به فراست می‌افتاد تا ضربات پی در پی ساواک را به جنبش مسلحانه با واقع‌بینی جمعبندی کند. درعوض لطمات سنگینی که به کادرهای اصلی جنبش وارد آمده بود توجیه می‌شد.

مبارزه در بیرون، همه را از توجه به شرایط داخل زندان غافل کرده بود. با سرودخوانی و بهم زدن نظم دادگاه ارتش توسط شماری از زندانیان، سقف محکومیت‌ها بالا رفته و همین، روحیه تمرد در زندان‌ها را به زیان زندانیان، دامن می‌زد. غافل از اینکه مسایل حاد مبارزه در بیرون با شرایط زندان یکی نیست.

غیبت امثال سعید محسن و عباس مفتاحی و همه کسانی که مقاومت و ایستادگی اصولی را با برخوردهای واقعبینانه و منطقی تلفیق می‌کردند، در زندان مشهود بود. دفاع از مشی مسلحانه با تعصب‌های کور و با به اصطلاح مرزبندی قاطع با «سیاسی کار‌ها» همراه بود و‌ گاه به اتهام زنی های زشت می‌کشید.

(طرفداران مشى چریکى از جمله، کسانی را که به حق معتقد بودند مبارزه مسلحانه به جنبش و محیط بازی که در آن کار علنی در جهت آگاه سازی مردم می‌توان کرد، ضربه می‌زند ـ «سیاسى کار» می‌نامیدند.)


تیر «سرگرد هوشیار فرزین» به سنگ می‌خورد

آبان سال ۵۱ شماری از زندانیان قصر را به زندانهای مشهد و شیراز انتقال دادند.

فدائیان و مجاهدین، با احساس مشترک در زمینه مشی سیاسی مبارزاتی، در زندانهای دیگر نیز، به طورکلی به یکدیگر نزدیک بودند. اما وحدت آنان خالی از تضاد نبود و هر گروه مرز‌ها و برنامه خاص خودشان را داشت.

در زندان مشهد وقتی سرگرد هوشیار فرزین جای «سرهنگ شیروانی» را (که فردی معتدل بود) گرفت و به ریاست زندان رسید، اوضاع قاراش میش شد. سرگرد فرزین پی بهانه می‌گشت تا نسق زندانیان را بگیرد. پلیس در بازرسی بند، (در وکیل آباد) نوشته ای پیدا کرد که به ادعای سرگرد فرزین، متعلق به یکی از مجاهدین بود و اطلاعاتی در مورد سایر زندانیان و مواضعشان را دربرداشت و باعث تعجب شده بود. با تلاش مسؤولین کمون، غائله می‌خوابد و تیر فرزین به سنگ می‌خورد.

پیش و بعد از آن واقعه شماری از زندانیان درست یا غلط، احساس می‌کردند که از سوی مجاهدین پائیده می‌شوند!

وقتی سر و گوش آب دادن‌ها، از حّد خود ‌گذشت، یکی از زندانیان (منوچهر یزدیان) در اعتراض به آنچه کنجکاوی بیجا در کار دیگران می‌نامید، تهدید به اعتصاب غذا کرد.

نشست مسؤولین کمون (رحیم کریمیان، بیژن چهرازی و محمد سیدی کاشانی و محمود احمدی) برای برخورد با این مسأله تشکیل می‌شود. رحیم استدلال می‌کند ما نمی‌توانیم همین جوری هرکسی را که بخواهیم بایکوت کنیم و مقدمتاً باید پای صحبتهای فرد معترض بنشینیم ببینیم به چه دلیل یک زندانی مجبور به اعتصاب غذا می‌شود.

منوچهر یزدیان وقتی تهدیدش موثر واقع نشد چهار روز اعتصاب غذا کرد. اینطور که خودش گفته است با وساطت هواداران فدائی، مهدی ابریشمچی از جانب مجاهدین پذیرفت که کنترل رفت و آمد زندانیان کار پسندیده ای نیست و می‌تواند دیگران را به خطر بیاندازد.

رضا شلتوکی هم مدتی به جمع مسؤولین بند می‌پیوندد اما او نمایندگی عسگراولادی و…را هم تقبل می‌کند و فدائیان این عمل را نه به خاطر مسائل انسانی، بلکه برای«مقاصد سیاسی و مبارزه با اتوریته فدائی در زندان» و… ارزیابی می‌کنند و می‌گویند آقای شلتوکی نماینده «ستاد ارتجاع» شده است و اوقات تلخی پیش می‌آید…


زندانیان زندان وکیل آباد (مشهد)

زندانیان معمولاً جابجا می‌شدند. در مقطعی افراد زیر در زندان وکیل آباد مشهد بودند.

نصرالله اسماعیل‌زاده، علیرضا اکبری شاندیز، محمود احمدی، محمد صادق، رحیم کریمیان، نقی حمیدیان، بیژن چهرازی، احمد حنیف‌نژاد، جعفرنجفی، رضا غبرائی، ولی جعفریان، عبدالحسین پوریکتا، رضا پوریکتا، هادی میرمؤیدی، احمد میرمؤیدی، عباس هوشمند، حسن ملارضائی، هادی غبرائی، محمد احمدیان، علی سوادکوهی (ملقب به پلنگ)، محمد حیاتی، نادعلیپور نغمه، ابوتراب باقرزاده، محمود بهکیش، کیانوش توکلی، علی نمدمالزاده، کاکا عنصری، محسن فرزانیان، جهان بخش پایداری، محمد سیدی کاشانی، رشید حسنی، محمد روحی‌پور، رحیم انصاری، ظرار زاهدیان، محمد علی شرف الدین، حسن عزیزی، علیرضا تشید، ژورا انورچیان، کاظم شفیعی‌ها، احمدرضا شعاعی، ابوالفضل خیرزاده، حسین هاشمی، منوچهر یزدیان، مهدی فیروزیان، عماد رضوی، اسماعیل ذوالقدر، یوسف قانع خشکه بیجاری، مهدی ابریشمچی، ابراهیم خیری، حمید ژیان، تقی امینی، محمد امینی، باباپور سعادت، محمدحسن دست پرورده، حسین آلادپوش، بهمن بازرگانی، حسن راهی، ستار کیانی، محمد مفیدی، عباس مظاهری، رضا شلتوکی، هاشم بنی طرفی، حمید فام نریمان، مرتضی باباخانی، حسن پیروزی، حبیب الله عسگراولادی، ابوالفضل حیدری، اسدالله لاجوردی، علی حسینی،…جعفر زاده، لطف الله قوامی، محمد کلاهدوزیان، عزیز محسن…،مهندس عراقی عضو حزب بعث و…

کسان دیگری که نمی‌شنایم.


بهروز نابت، ﺑﻬﺮﻭﺯ ﺭﺍﺩ و دیگر فرزندان مردم ایران

در زندان شاه متاسفانه جریانات معتقد به مشی مسلحانه، با کسانیکه به کار سیاسی بهای بیشتری می‌دادند، برخورد خوبی نداشته و آن‌ها را فلّه‌ای محکوم و بایکوت می‌کردند تا آنجا که حتی انسان شریفی چون «شکرالله پاکنژاد» که یک سر و گردن از راهبران فعلی اپوزیسیون ایران بالا‌تر بود، زندانی مبارز و رنجدیده‌ای چون «بهروز نابت» را که آنهمه شکنجه شد (و بعدها مرتجعین تیربارانش کردند)، ساواکی تصور می‌کرد!

بهروز نابت در سلول های ناپیدا و در عین حال مخوف زندان شاه که خود زندانیان (و نه ساواکی ها) درست کرده بودند، ایزوله و بایکوت شده بود. او که شکنجه ها را تحمل کرده ‏و ساواک هم نتوانسته بود به دنبال او کسی را دستگیر کند، اتهامش در زندان «دگر اندیشی» و ‏آزادی خواهی او بود. بگذریم.

بهروز نابت یک مثال است، امثال او که به کار سیاسی اهمیت می‌دادند، پیش‌تر هم بوده‌اند.

  • ﮔﺮﻭﻩ ﻛﺎﺩﺭﻫﺎ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﻛﻮﺭﻭژﻳﻜﻬﺎ ﻧﺎﻣﻴﺪﻩ می‌‌شدﻧﺪ ﻭ ﺑﻌﺪآً گروه ﺳﺎﻛﺎ ﺭﺍ ﺑﻮﺟﻮﺩ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ،
  • افرادی چون ﺧﻠﻴﻞ ﻣﻠﻜﻲ ﻭ ﺍﻧﻮﺭﺧﺎﻣﻪ ﺍی که ﺗﺰﻫﺎی ﺗﺤﻤﻴلی ﺷﻮﺭﻭی را زیر سؤال بردند و به فتوای «ﻫﺮ ﻛﺲ ﺑﺎ ﻣﺎ ﻧﻴﺴﺖ، ﺑﺎ ﺍﻣﭙﺮﻳﺎﻟﻴﺴﻢ ﺍﺳﺖ» خندیدند،
  • «جریان» ی که ﭘﺮﻭﻳﺰ ﺑﺎﺑﺎئی (مترجم تاریخ عرب در قرون جدید) و «ﻓﺨﺎﺭ»، و «ﺳﺮﺷﺎﺭ»، سردمدارش شدند،
  • ﮔﺮﻭﻫﻬﺎیی ﻫﻤﭽﻮﻥ ﭘﻴﻮﻧﺪ، ﺭﺍﻩ ﺍﺭﺍنی، ﺭﺍﻩ ﺗﻮﺩﻩ…
  • ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﺍﻧﻘﻼﺑﻲ ﻭ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﻃﻮﻓﺎﻥ (احمد ﻗﺎﺳﻤﻲ- غلامحسین ﻓﺮﻭﺗﻦ) ﻛﻪ ﺩﺭﺧﺎﺭﺝ ﺷکل ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﻌﺪاً ﺩﺭ ﺍﻭﺍئل ﺍﻧﻘﻼﺏ (۱۳۵۷) ﺑﺎ ﺍﺗﺤﺎﺩ ﺑﺎﻣﺤﺎﻓﻞ ﺩﺍﺧلی ﺑﻪ ﺗﺸﻜﻴﻞ ﺣﺰﺏ ﻛﺎﺭ و…اقدام نمودند.
  • ﺑﻬﺮﻭﺯ ﺭﺍﺩ، ﻫﻮﺷﻨﮓ ﺩﺍﻣﻐﺎنی، ﻣﻴﻬﻦ تعلیمی ﻭ ﺳﻮﺩﺑﺨﺶ که در دانشگاه تهران فعالیت می‌کردند و ﺩﺭ ﺗﺪﺍﺭﻙ ﻫﺴﺘﻪ ﻫﺎی ﺳﻴﺎسی ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺭﻭﺳﺘﺎﺋﻴﺎﻥ ﺑﻮﺩند. (ﺩﺍﻣﻐﺎنی ﺍﺯ ﺟﺮگه ﮔﺮﻭﻩ ﺧﺎﺭﺝ ﻭ ﺑﻌﺪﻫﺎ ﺑﺎ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﻧﺪﺍﻣﺖ مسیرش عوض شد.)
  • کسانیکه ﻣﺤﻔﻞ ﻭﺳﻴﻊ «ﻛﻤﻮﻧﺎﺭﻫﺎ» ﺭﺍ ﺑﻮﺟﻮﺩ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ و اوائل انقلاب ﺑﺎ ﻭﺣﺪﺕ ﺑﺎ ﺑﺨشی ﺍﺯ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﺍﻧﻘﻼبی (ﻛﻪ ﺑﻪ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ) ﻭ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﺍﺗﺤﺎﺩ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ (ﻣﺠﻴﺪ ﺯﺭﺑﺨﺶ ﻭ…..) ﻭ ﮔﺮﻭﻫﻲ ﻣﻮﺳﻮﻡ ﺑﻪ «ﺁﺫﺭ» ـ ﺣﺰﺏ ﺭﻧﺠﺒﺮﺍﻥ را تشکیل دادند.
  • جریانی که ﺣﻮﻝ دکتر محسن ﻫﺸﺘﺮﻭﺩی ﺑﻪ ﻛﺎﺭﻫﺎی ﻧﻈﺮی ﻭ ﺗﺌﻮﺭیک ﺩﺭ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺑﺎ فلسفه علمی ﻭ ﺭﻭﺵ ﺩﻳﺎﻟﻜﺘﻴﻚ ﺩﺳﺖ ﺯﺩﻩ ﻭ ﺟﺰﻭﺍتی ﻋﻠﻨﻲ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻨﻪ ﻛﺎﺭ ﺑﺮﺩ ﺍﻳﻦ ﻣﺘﺪ ﺩﺭ ﻓﻴﺰﻳﻚ، شیمی، ﺑﻴﻮشیمی ﻭ ﺭﻳﺎضی ﻣﻨﺘﺸﺮﻛﺮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺳﺮی ﻛﺘﺎﺑﻬﺎی «ﺑﺮﺭﺳﻲ ﺩﺭ ﻋﻠﻮﻡ» ﻣﻮﺳﻮﻡ ﮔﺮﺩﻳﺪ،
  • جمعی ﻛﻪ ﺣﻮﻝ ﺑﻴﮋﻥ ﭼﻬﺮﺍﺯی ﺑﺎ مشی ﺳﻴﺎسی- ﺗﻮﺩﻩ ﺍی تشکیل شد و بعد از انقلاب گروه هوادار کومله را سازمان داد. (و بعداً به ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺭﺳﺘﻢ بهمنی، ﺭﺿﺎ عصمتی ﻭ ﺣﺴﻴﻦ ﺧﺴﺮﻭﺷﺎهی ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ)،
  • ﻣﺤﺎﻓﻠﻲ ﻛﻪ ﺣﻮﻝ «ﺟﻤﺸﻴﺪ ﻧﻮﺵ ﺯﺍﺩ» تشکیل شد. جمشید نوش آذر ﺑﺎ روشنفکران کرد، ﻋﺒﺪﺍﷲ ﻣﻬﺘﺪی، ﺑﻬﺮﻭﺯ ﻧﺎﺑﺖ ﻭ… ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺩﺭﺳﺎﻝ ۵٣، ﺑﻪ فعالیت سیاسی پرداخت.
  • ﻫﺴﺘﻪ ﻛﺎﺭﮔﺮی – ﺭﻭﺷﻨﻔﻜﺮی ﻣﺤﻤﻮﺩ ﻭﺣﻴﺪی، محمد رضا کلانتری، ﺳﻌﻴﺪ ﻛُﺮﺩ قراچورلو (دانشجوی دانشکده فنی دانشگاه تهران) که ﺳﺎﻝ ۵۶ ﺑﻪ ﭼﻨﮓ ﺳﺎﻭﺍﻙ ﺍﻓﺘﺎﺩ و ﺑﻨﺎ ﺑﺮ ﺍﻋﺘﺮﺍﻓﺎﺕ ﺗﻬﺮﺍنی ﺑﺎﺯﺟﻮی کمیته مشترک، ﺑﺎ ﺧﻮﺭﺍﻧﺪﻥ ﺳﻢ ﺑﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ رسیدند، در رابطه با جمشید نوش زاد بود. ﺧﻮﺩ ﺟﻤﺸﻴﺪ ﻧﻮﺵ ﺯﺍﺩ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺍﻭﺍﺧﺮ ﺳﺎﻝ ۵۶ ﺣﻴﻦ ﭘﺎﻙ ﻛﺮﺩﻥ ﺍسلحه ﻛﻤﺮی ﺍﺵ ﺑﺮ ﺍﺛﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ، ﺑﺎ ﮔﻠﻮﻟﻪ ﺍی ﻛﻪ ﺑﻪ ﮔﻠﻮﻳﺶ ﺍﺻﺎﺑﺖ ﻛﺮﺩ ﺟﺎﻥ سپرد و ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺟﺴﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺑﻴﺎﺑﺎﻧﻬﺎی ﺍﻃﺮﺍﻑ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺧﺎﻙ کردند.

تنگ نظری، به «امتناع انصاف و واقع بینی» می‌کِشد

در کمون گاه برخی شورش را در می‌آوردند و حتی می‌خواستند لباسهای زیر هم اشتراکی باشد. برای سیگار کشیدن دیگران هم برنامه می‌چیدند که باید چه جور و چه وقت سیگارشان را روشن کنند!

البته بیشتر مواقع اگر مشکلی پیش می‌آمد (که پیش می‌آمد)، با تفهیم و تفاهم حل می‌شد. برای مثال کسانی بودند که روزانه ۱۰ نخ سیگار می‌کشیدند و برخی ۲ نخ سیگار. همه با این توضیح عمومی که کوشش بشه برابری نقض نشود و هزینه کمون هم بالا نرود، همدلی نشان می‌دادند.

یکی از زندانیان فرزندش را اصلاً ندیده بود و از او صحبت می‌کرد، فتوا صادر می‌شد که فلانی ضعف داشته و دارد و خواهد داشت و چه بسا با زیر هشت هم رابطه دارد!

برخی با چپ رویهای براستی کودکانه، از انسان عزیزی چون «حمید توکلی» هم نمی‌گذشتند، درحالیکه او بعد از مدت‌ها تحمل شکنجه‌های هولناک، این یا آن اطلاعات را از امیر پرویز پویان ناچار می‌شود بدهد هر کس هم جای او می‌بود با مقوله بازجویی دگم برخورد نمی‌کرد.


پراتیک، بالاتر از شناخت (تئوریک) است

در زندان قصر، شماری از مرتبطین با فدائیان، به نوعی از نظرات مسعود احمدزاده، عدول می‌کنند. در نقطه مقابل، کسانی که پشت شعار «اگر خون قادر به بیداری خلق است، بگذار از خون ما رودی خروشان جاری شود» سنگر می‌گرفتند و نظرات بیژن جزنی نسبت به مبارزه مسلحانه را دماغ درنمی‌آوردند.

در آن «جبر جو» کمتر کسی به مسائل جنبش و زندان، برخورد واقعگرایانه داشت. برای برخورد آراء و شکوفائی اندیشه‌ها، می‌بایست زندان محیط آرامی داشته باشد و از تشنج بدور مانَد. می‌بایست خرد بر احساس پیروز بشود و نمی‌شد.

خیلی ها به این کلام لنین می‌چسبیدند که «پراتیک، بالاتر از شناخت (تئوریک) است.»

وقت و بیوقت تکرار می‌کردند پراتیک، پراتیک…

شناخت با پراتیک آغاز می‌گردد، و شناخت تئوریک از طریق پراتیک کسب می‌شود و باید دوباره به پراتیک بازگردد. فقط پراتیک اجتماعی انسان معیار درستی شناخت او از دنیای خارجی محسوب می‌گردد…

ملاک درستی حرف و نظر در زندان هم پراتیک بود، اما عمل، عملاً تندروی، زیرپاگذاشتن منطق و بردباری، و دنباله روی از احساس معنا داشت.


کمون کوچک «مسعود بطحایی» در قصر

در زندان قصر یکبار این گمان تقویت می‌شود که پاسبان‌ها، وقتی بچه‌ها خوابند دستبردهایی می‌زنند. با نظر کمون مدتی دو نفر از زندانیان شب‌ها نگهبانی می‌دادند که البته به پلیس زندان خیلی برخورد و در کل واکنش خوبی نداشت و این پائیدن، دیری نپائید.

سال ۵۳ در قصر (که هنوز کمون بزرگ ازهم نپاشیده بود)، در کنار کمون مشترک همه زندانیان، کمون کوچکی را هم «مسعود بطحایی» با موسی محمد‌نژاد گنجینه کتاب و عبدالحسین پوریکتا و… راه انداخته بود که با توجه به نقش بطحایی، چه بسا هدفش «کمون شکنی» بود. هدفی که جز امثال پرویز ثابتی و شخص مسعود بطحایی کس دیگری از زندانیان در جریانش نبود.


کمون مشترک در زندان قزل قلعه

سالهای ۴۹ – ۵۰ در زندان قزل قلعه هر اتاق سفره خودش را داشت و شرایط برای شکل گیری کمون مشترک مناسب نبود و افکار بیشتر زندانیان، حول و حوش مباحث دیگری می‌گشت.

در جریان دستگیری چریکهای فدایی در سال ۴۹ (واقعه سیاهکل)، یکی از اعضای سابق سازمان بنام «ابراهیم نوشیروان‌پور» نیز دستگیر می‌شود. در قزل قلعه وی و «هادی میرمؤیدی» در مورد غفور حسنپور، داوری زشتی کرده و نوشیروان‌پور از او (حسنپور) با فحشهای بسیار بد (هرزه) یاد می‌کند….

بعضی از زندانیان پشت سر مناف فلکی و علیرضا نابدل هم صفحه می‌گذاشتند که در بازجویی‌ها این یا آن ضعف را داشته‌اند…

آنزمان (در قزل قلعه) خیلی‌ها به جریان فدایی به ناحق بد و بیراه می‌‌گفتند.

تیرباران گروه سیاهکل (از جمله غفور حسنپور) در ۲۶ اسفند ماه ۱۳۴۹ خیلی‌ها را به دیدار خویشتن برد.

«کاظم سلاحی» و خیلی های دیگر هم در قزل قلعه بودند. می‌گویند کاظم در زندان ابیات زیر را زیاد زمزمه می‌کرد:

در مکتب عشق جز نکو را نکشند

روبه صفتان زشت خوی را نکشند

گر مرد رهی زمردن نهراس

مردار بود هر آن که او را نکشند


بهرام طاهرزاده و «دایه دایه وقت جنگه»

پس از اطلاع زندانیان از اعدام فدائیان، «بهرام طاهرزاده» ﻣﻌﻠﻢ ﯾﮑﯽ از دور اﻓﺘﺎدﻩ ﺗﺮﯾﻦ روﺳﺘﺎهاﯼ ﺁذرﺑﺎﯾﺠﺎن، شالی به دست می‌گیرد و در حیاط زندان کنار حوض با صدای بلند ترانه «دایه دایه وقت جنگه» را سرمی‌دهد. عملی که در آن ایام پر ابتلاء دل شیر می‌خواست. بهرام طاهرزاده از دوستان همایون کتیرایی بود. او که دایه دایه را خواند بسیاری از زندانیان با او همنوایی کردند.

برگردیم به نوشیروان‌پور.

گفته می‌شود نوشیروان‌پور که منع رطب می‌کرد، خودش در شمار «رطب خوردگان» بود و در بازجویی‌هایش با ساواک همکاری ‏نشان داد. کار او البته زشت بود اما بسیار زشت‌تر از خیانت وی، ترور او چند سال بعد از واقعه سیاهکل، توسط یاران دیروزش بود…

همانطور که گفتم زندانیان معمولاً جابجا می‌شدند. در قزل قلعه در مقطعی افراد زیر هم زندان بودند:

اسکندر رحیمی مسچی، ابوالحسن خطیب، همایون کتیرایی، ناصر کریمی، بهرام طاهرزاده، هادی جفرودی، محمد کلاهدوزیان، باباپورسعادت، بهرام قبادی، لطف الله میثمی، مهدی سامع، لطف الله قوامی، صمد بالائی، نقی حمیدیان، پرویز بابائی، حسن جعفری، رحیم کریمیان، جمشید نوائی، فرج سرکوهی، عباس هوشمند، دکتر احمد طباطبائی، انوش مفتاحی، ابولقاسم طاهرپرور، بیژن هیرمن پور (که نابینا بود)، و آیت الله ربانی…


من تو را لو ندادم. تو هم منو لو نده

در زندان عمومی قزل قلعه دو روحانی هم بودند که حین قرائت قرآن وسط آیه‌ها می‌خواندند «من تو را لو ندادم. تو هم منو لو نده» (که البته بازجویان فهمیدند و کار به جاهای باریک کشید.)

وقتی تعداد زیادی از گروه ساکا را به قزل قلعه آوردند، شماری از زندانیان پیشین را به جمشید آباد منتقل نمودند. آنجا زندانیان (عید سال ۵۱) باهم سرود بهاران خجسته باد را (برای نخستین بار)، خواندند.

از همین جا همایون کتیرایی را برای اعدام بردند. می‌گویند همایون شطرنج بازی می‌کرد که صدایش زدند. بیشتر زندانیان خوابیده بودند و او خواهش کرد کسی آن‌ها را بیدار نکند.

برگردیم به کمون

در جمشیدآباد کمون بزرگ شکل نگرفت. و بعد از مدتی زندانیان را به «زندان عشرت آباد» و از آنجا به قصر بردند.

زندان عشرت آباد علاوه بر دو اتاق عمومی چندین سلول هم داشت و آنجا همه (هر کس که مخالف حکومت بود)، در یک کمون واحد بودند. اینکه می‌گویم همه، جدا از تک و توک زندانیانی است که به دلائل خاص خودشان قاطی جمع نمی‌شدند.

مثلاً در عشرت آباد، شکری (شکرالله پاکنژاد) یا بیژن جزنی در جلساتی که جمع زندانیان تشکیل می‌دادند و راجع به مسائل روز صحبت می‌شد، شرکت نمی‌کردند. لابد شرکت فردی مثل بیژن در جلسات عمومی دون شأن او بوده و وی به گوشش می‌رسید که بعضی از عدم شرکت او و شکری همین تفسیر را دارند.

برخی زندانیان پخش اعلامیه توسط مسعود احمدزاده و عباس مفتاحی را (پیش از دستگیری) یادآور می‌شدند و می‌گفتند آنان مصرانه براین عقیده بودند که از چریک نباید اسطوره ساخت. از هیچکس نباید اسطوره ساخت. البته پخش اعلامیه توسط مسعود احمدزاده و عباس مفتاحی برای هیچکس قابل قبول نبود و بیشتر زندانیان آنرا به روحیه چپ روانه و عملگرائی حاکم بر آنان نسبت می‌دادند ولی با بیان آن می‌خواستند بگویند هیچکس تافته جدابافته نیست.


آخر عاقبت کمون مشترک

زندگی جمعی و سفره‌های مشترک تا سال ۱۳۵۴ در زندان کم و بیش برقرار بود اما بعد از تحولات زندان و شکافهایی که در صفوف مجاهدین و فدائیان افتاد. شکافهایی که ربطی به بیرون زندان نداشت،

همچنین در پیامد ترور مجید شریف واقفی و صمدیه لباف و ضربات هولناکی که به اعتماد مردم ستمدیده ایران خورد، زبان کسانی هم باز شد که از پیش تبلیغ می‌کردند مارکسیست‌ها و مسلمان‌ها در زندان نمی‌توانند با هم کمون مشترک داشته باشند. داستان فتوا (نقل فتوا) و حکم به نجاست دیگران توسط کسانیکه ناخودآگاه نقشه ساواک را پیش بردند، داستانی است پر آب چشم که در فرصتی دیگر به آن می‌پردازم.

در ذهن زندانیان غیرمذهبی، کمون و ایده کمونیزم، مساوات و عدم تبعیض را نوید می‌داد.

مجاهدین و طیف همراه آنان نیز بر آموزه‌ها و تنظیم رابطه راهبران تاریخی و عقیدتی خودشان تکیه داشتند.

مرتجعین به پر و پای کمون می‌پیچیدند. گویی مساوات و عدم تبعیضی که در صدر اسلام، مهاجرین و انصار در عمل نشان دادند و پیامبر، ابوبکر صدیق و علی بن ابیطالب بر آن تأکید داشتند، همه‌اش حرف بوده است. انگار عملکرد انصار که مهاجرین را بر خود ترجیح داده و آنان را در حقوق با خود مساوی قرار دادند، واقعی نبود.

وَیُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَه

آنان را بر خودشان ترجیح می‌‌دهند، هر چند خودشان به آن نیاز داشته باشند. (سوره حشر)

پیامبر پس از ورود به مدینه اعلام کرد که همه با هم برادرند و انصار یا مهاجرین بر هم هیچ فضیلتی ندارند.

ابوبکر صدیق نیز تبعیض را نکوهش می‌‏کرد.

چند روز پس از ترور عثمان، مهاجران و انصار و… از علی بن ابیطالب مصرانه خواستند زمام امور را بدست گیرد.

علی گفت از این پس هر کس سر جای خودش خواهد نشست و با آنان که به ناحق برمال و جان مردم دست یافته‌اند، برخورد خواهد شد و همه چیز زیر و زبر می‌شود.

لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَه، وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَه …

به سختى موردآزمایش قرار مى‏گیرید و غربال مى‏شوید، و همانند محتویات دیگ هنگام جوشش، زیر ورو خواهید شد، آنچنان که بالا، پائین، و پائین، بالا قرار خواهد گرفت

«سهل بن حنیف» پیش آمد و گفت: آیا کسی که تا دیروز برده من بود، امروز با من مساوی است؟ علی پاسخ داد: بله، مساوی است. سهم او نیز همانند تو خواهد بود…

در مقابل جریان راست ارتجاعی، مسلمانان معتقد به زندگی جمعی به نمونه‌های فوق اشاره می‌کردند.


دوباره چشم‌بند، دوباره دست‌بند

پاییز سال ٬۵۴ کمون بزرگ زندانیان ابتدا در بند ۴ و ۵ و ۶ زندان قصر و سپس در سایر بندها و بعد در زندانهای سراسر کشور، ازهم پاشید و هر گروه به کمون و سفره ویژه خودش چسبید. و همه در کمون‌های جداگانه پخش و پلا شدند.

درهم شکستن آن زندگی جمعی و مرزبندیهای پس از آن، از تفرق و پراکندگی نیرو‌ها در آینده و از فردا و فرداهای پر کینه خبر می‌داد.

در آغاز همه نیروهای عدالت طلب و آزادیخواه هدف مشترکی داشتند و آن مبارزه با سرکوب و استبداد بود اما دیری نپائید که بسوی هم خنجر کشیدند و هرکدام عَلم انقلاب را بلند کرد و روضه مردم خواند و دیگری را مقصر دانست…

در دهه پرابتلای شصت بهترین فرزندان ایران در مصاف با همدیگر در خون خویش غلطیدند و هرکدام خود را هابیل و دیگری را قابیل پنداشت…

از میان زندانیان رژیم شاه بازجویان قهاری برخاست که امثال عضدی و حسین زاده به گردشان هم نمی‌رسیدند و شیطان باید پیششان لنگ می‌انداخت.

روز از نو، چشم‌بند از نو

در آغاز همه نیروهای عدالت طلب و آزادیخواه هدف مشترکی داشتند و آن مبارزه با سرکوب و استبداد بود اما دیری نپائید که بسوی هم خنجر کشیدند.

منبسط بودیم و یک گوهر همه

بی‌سرو بی‌پا بدیم آن سرهمه

متحد بودیم و صافی همچو آب

یک گهر بودیم همچون آفتاب

چون به صورت آمد آن نور سره

شد عدد چون سایه‌های کنگره

دیدگاهی بنویسید

لطفا دیدگاه خود را در اینجا بنویسید
لطفا نام خود را در اینجا بنویسید

3 × یک =