سپهرداد گرگین: به راستى اپوزیسیونِ ایران کیانند؟ به روایتى دیگر براى بررسى علل و عوامل درماندگى و واماندگى جریاناتِ مخالف و براندازِ سیستم و وضعِ موجود باید در قدم اول به تعریف از خودِ اپوزیسیون پرداخت و معلوم ساخت که چه کسانى در اپوزیسیون جاى میگیرند و چه تعریف و گفتنىهایى براى برونرفت به طور عملى از این وضعِ موجود ارایه میدهند.
براى رسیدن به یک تعریف مشترک از اپوزیسیون ما بنایمان را بر این میگذاریم که کلمهى اپوزیسیون یک واژه و کلمهى انتزاعى است مترادفِ با مخالف که از نقطه نظر اجتماعى تمامِ کسانى را شامل میشود که به نوعى مخالفِ وضعِ موجود میباشند. در اینجا باید توجه داشت که این نوعِ راهحل است که نوعِ مخالفت را شکل و سازمان میدهد. بنا بر همین موضوع مخالفین جمهورى اسلامى ایران طیفهاى گوناگونِ نیروهاى در صحنهى موجود را شامل میشود. اگر نوعِ راهِحلات این باشد که تغییراتى تاکتیکى در مکانیسمهاى روبنایى سیستم موجود را شامل گردد، به مخالفت از نوعِ باندهاى درون سیستم به وضعِ موجود میرسیم که این روزها از مدیران و برنامهسازانِ رادیو و تلویزیونها و در مجموع مدیاىِ برونمرزى و درونمرزى پارسىزبان گرفته تا انواع و اقسامِ نظریهپردازانِ اقتصادِ بازار و سازمان تجارت جهانى و سیستم سرمایه را در برابر خود میبینیم و بر سینه کوبیدنها و یقهدرانىهایشان را شاهدیم.
اما اگر نوعِ راهِحلات گذارِ از این سیستم به سیستمى انسانى باشد که هدفش آزادى (به مفهومِ مطلقِ کلمه) نفى استثمار انسان از انسان، نفى کار مزدورى و روابط پولى سرمایهدارانه، خوشبختى، آرامش و آسایش، عدالت اجتماعى و پرورش فرد و رشد اصالتهاى فردى و قابلیتهاى افراد اجتماع باشد، به چند گروه و سازمان برمیخوریم که بسته به فهمشان از سیستم انسانى مذکور در بالا به نوعى ارایهى طریق میدهند و یکی، دیگرى را مصرانه به راهِحلِ خویش دعوت میکند.
تا اینجا مشکلى نیست اما مشکل از زمانى آغاز میگردد که به نقد و بررسى این راهِحلها میپردازیم.
در اینجا تنها به راهحلهایى اشاره میکنم که معتقد به بروزِ انقلاب هستند و به از بین بردن این سیستم به طریقى قهرآمیز مىاندیشند. نکتهى مهمِ مشترک در میان این طیف اپوزیسیون همانا رویایى فکر کردن و غیرِزمینى بودن برنامههایشان میباشد.
اجازه بدهید به یک تعریف مشترک از واژهى انقلاب برسیم. اگر انقلاب را به مفهومِ دگرگونى ریشهاى و ساختارى بپذیریم، انقلاب در ایران باید تمام عرصههاى اجتماعى، اقتصادى، سیاسى و فرهنگى را شامل گردد. اگر بپذیریم که انقلاب یک پروسه و جریان است؛ بروز آن در یکى از این عرصهها مثلا انقلابِ سیاسى که منجر به نابودى رژیم کنونى گردد نمیتواند به تنهایى ما را به مقصدى که داریم (آزادى، استقلال، عدالت اجتماعى، خوشبختى و آسایش) برساند. نمونههاى تاریخى این تفکر را میتوان در بسیارى از انقلابهای صورت گرفته در قرن بیستم مشاهده نمود. اکثر این انقلابها توانستند در عرصهى سیاسى پیروز گردند اما از آنجایى که در دیگر عرصهها تعمیق نیافتند، نتوانستند به اهدافِ مذکور در بالا که همانا سعادت و خوشبختى مردمان بود برسند و در نیمهى راه متوقف شدند. در اینجا باز لازم به توضیح است که انقلاب لزوما به معنى کشتوکشتار و جنگ و خونریزى نیست. گرچه میتواند در عرصهى کسب قدرت سیاسى و در مراحل اولیه به علت مقاومت نیروهاى ارتجاعى و بازدارندهى صاحب قدرت سیاسى، به خشونت و درگیرى کشیده شود اما نباید این موضوع را به عرصههاى دیگر انقلاب تعمیم داد.
در اینجا باید دید که برنامههاى عملى نیروهاى برانداز سیستم موجود (نه تنها رژیم) براى کسب قدرت سیاسى چیست و از آن مهمتر برنامهشان براى تعمیقِ انقلاب و ادامهى آن به دیگر عرصههاى زندگى اجتماعى مردم کدام است. بهراستى مشخصههاى اصلى سیستم موجود کدام است؟ با تجزیه و تحلیل تمام مصائب و بدبختىها و مشکلات اجتماعى، علل و ریشه در مالکیت خصوصى سرمایه و منابع جهان که باید متعلق به فرد فرد افرادِ این جهان باشد، استثمار انسان از انسان و روابط و مناسبات پولى موجود ختم میگردد. اینها مشخصههاى اصلى وضع موجود در ایران و جهان میباشند. بنابر همین تعاریف، آیا این مشکل است که بتوان دریافت که مقصد و منظورى را که در برنامههاى مکتوبِ داده شده از طرف اپوزیسیون ایرانى ارائه شده چه میباشد؟ آیا اصولا بهجز حرفهایى کلى در موردِ فازِ سیاسى انقلاب، برنامهى مشخصِ تقریبا زمانبندى شدهاى به جنبش ارایه شده و وجود دارد؟ آیا بهطور مثال اثرى دربارهى فازهاى انقلاب فرهنگى و توسعه و روابط اجتماعى وجود دارد که بتوان با تکیه بر آن چارچوب و دورنمایى عملى و قابل اجرا داشت؟ کدامیک از اپوزیسیون ایرانى است که در مقابل این سوالات مسوولانه برخورد کرده و جوابگو میباشد؟ بیایید با هم سرى به برنامههاى اپوزیسیون ایرانى بزنیم تا شاید سوالات شفافتر گردند و شاید با خردِ جمعى براى بعضى از این سوالات جوابهایى بیابیم.
از رادیکالترین برنامهها شروع میکنیم. همینجا لازم به توضیح است که اگر به یک تعریفِ مشترک از واژهى رادیکال دست یابیم، بسیارى از مشکلاتِ بدفهمى را از بین میبریم.
رادیکال را اگر با واژهى ضرورى، ریشهاى، حیاتى و پایهاى تعریف کنیم؛ بنابراین چه برنامهاى را رادیکال مینامیم؟ بنابر مشخص بودنِ ریشهى مصائب و مشکلاتِ زندگى اجتماعى ما که همانا سیستم یا وضعِ موجود است، برنامهاى رادیکال میباشد که راهِحلى عملى براى نفى سیستم موجود و جایگزینى سیستمى انسانى که در بالا به مختصاتِ آن اشاره شد بپردازد.
قبل از پرداختنِ به نامها اجازه میخواهم عنوان کنم که اولا این نامها به عنوان جنبشى اجتماعى در حیاتِ جامهى ما وجود دارند و سواى از خواستن یا نخواستن ما، در اپوزیسیون ایرانى مشغولِ زندگى و فعالیت و کار و کسب میباشند و دوما این که با نام بردن از این جریانها شاید این فرهنگ را زنده کنیم که چگونه میتوان همدیگر را با نامهاى شایسته صدا بزنیم و انسانگونه به نقدِ برنامههاى یکدیگر بپردازیم (لطفا در سرتاسرِ مقاله به کلماتى که روى آنها تاکید شده است دقت کنید.)
تا به امروز رادیکالترین سندى که به جنبشِ مبارزاتى مردم ایران ارایه شده جزوهاى است به نام “یک دنیاى بهتر” از انتشارات حزب کمونیست کارگرى که توسط زندهیاد «منصور حکمت» تدوین گردید و به عنوانِ پیشنویس برنامه در کنگرهى اول این حزب به تصویب اکثریت رسید. علیرغم نامى که این سند به عنوان “برنامهى حزب کمونیست کارگرى” دارد، این سند را میتوان به عنوان اهداف و ایدهها و آمالها و آرزوهاى این گروه از اپوزیسیون به حساب آورد. به تعبیرى دیگر “یک دنیاى بهتر” نه یک برنامهى عملى که یک آیندهى رویایى را تصویر میکند. این سند بیشتر از یک دورنماى کلى براى معضلات و مشکلات جامعه و آنچه که در دورنما و چشمانداز قرار دارد (استراتژى) عمل نکرد و به صورت یک برنامهى عملى براى رسیدن به اهدافى که ذکر میکرد درنیامد و یا لااقل روى آن از طرف نیروهاى روشنفکر و دیگر اعضاى اپوزیسیون مورد بحث و بررسى بیشتر قرار نگرفت. بررسى تمامِ جوانب حقوقى، اجتماعى، قضایى، فرهنگى و اقتصادى این سند میتوانست راه را براى رسیدن به یک توافق اجتماعى در رابطه با آینده ایران باز کند و این سند میتوانست (و هنوز هم به اعتقاد من میتواند) از یک خواست و ایده و آرمان به یک برنامه عملى براى رسیدنِ به اهداف مطروحه در بندها و اصول آن منجر شود. به طور مثال در این سند میخوانیم که “برنامهى ما، برقرارى فورى یک جامعه کمونیستى است. جامعهاى بدون تقسیم طبقاتى، بدون مالکیت خصوصى بر وسایل تولید، بدون مزدبگیرى و بدون دولت.”
این یک ایده و آرمان زیبایى است اما چگونه و با چه طرح عملى برقرارى فورى یک جامعهى کمونیستى به وجود میآید؟ بگذریم از این که مارکس از نقطه نظر تئوریکى معتقد نبود که کمونیسم میتواند در یک کشور به وجود بیاید، اما اگر حزب کمونیست کارگرى معتقد است که میتواند این مهم را انجام دهد بهتر است در مورد رسیدن به این هدف راهحلهاى عملى خود را حداقل از نظر تئوریکى به جنبش نشان دهد. من در این مقاله سعى بر این ندارم که به بند بند و جزئیات این سند بپردازم اما هدفم نشان دادن این موضوع است که به این دوستان یادآور شوم که روى برنامهشان باید بیشتر کار کنند تا این برنامه از حالت شعار و ایده و آرزو بیرون آمده و زمینى گردد. در این سند به درستى از ضرورت انقلاب اجتماعى سخن به میان آمده اما مختصاتِ این اجتماعى که باید در آن انقلاب صورت بگیرد چیست؟ روابط طبقاتى در جامعه چگونه است؟ نیروهاى انقلابى و متحدین آنها به طور مشخص چه کسانى هستند و چند درصد جامعه را تشکیل میدهند؟ طبقهى کارگر چگونه میتواند در اتحاد با دیگر اقشار جامعه به طور عملى براى امر انقلاب سازماندهى کند؟ صِرف اکتفا کردن به طرفدارى از جنبش مطالباتى و درج اخبار حرکات کارگرى و شعار براى رهایى به صفوف حزب ما بپیوندید نتوانسته است و نمیتواند به انقلاب اجتماعى مورد بحث منجر گردد.
باید براى تدارک انقلاب، راههاى عملى پیدا کرد و از پیوند خوردن و پیوند دادن به جنبشهاى اجتماعى به صِرف این که کمونیسم کارگرى نیستند دورى نکرد. نمىتوان تا ابد نشست تا همهى مردم کمونیست کارگرى شوند. این دوستان باید یاد بگیرند که اتحاد تاکتیکى طبقه کارگر با اقشار مختلف جامعه در مقاطع مختلف تاریخى چگونه باید باشد و چگونه میتوان به آن دست یافت.
اگر این سند دهها بار از “مردم” نام میبرد باید بافت طبقاتى این مردم را روشن بسازد تا معلوم گردد متحدین طبقاتى طبقهى کارگر در فاز انقلاب سیاسى کیانند و طبقهى کارگر چه برنامهاى براى این اتحاد باید به جنبش عرضه کند تا هژمونیاش در انقلاب تثبیت گردد. آیا به اعتقاد این دوستان طبقهى کارگر به رهبرى حزب انقلابیاش (حزب کمونیست کارگرى) به تنهایى میخواهد انقلاب کند یا این که در اتحاد با دیگر اقشار و طبقات محروم و تحت ستم جامعه میخواهد این مهم را به انجام برساند؟ پرداختن به پیشزمینهها و برنامههاى عملى این اتحاد آن چیزى است که در تحلیل این رفقا غایب میباشد.
به اعتقاد من این سند علیرغم کمبودهاى اساسى در برنامه و در رابطه با چگونگى به اجرا درآوردن ایدههاى آزادیخواهانه و برابرىطلبانه آن، سندى است در مجموع مترقى که خواندن و نقد کردن آن را به همه کسانى که میخواهند در برنامهریزى آینده ایران شرکت کنند توصیه میکنم.
سند دیگرى در سطح جنبش مطرح است که به نام پلاتفرم از طرف “شوراى ملى مقاومت ایران” مطرح شده است. این سند علیرغم بهکارگیرى واژگان و کلماتى انتزاعى، کلى و چندجانبه آشِ شله قلمکارى از تناقضات را در خود دارد. در این سند از یک طرف به کلىگویى در مورد آزادى و برابرى برخورد میکنیم و از طرف دیگر در مبحث اقتصادىاش به لزوم داشتن اقتصاد بازار آزاد و سیستم سرمایهدارى. من نمیدانم بر طبق کدام تحلیل نظرى و اجتماعى این اساتید نشستهاند و فکر کردهاند که جامعهى بىطبقهى توحیدى چگونه کارگر و سرمایهدار را در درون خود جاى داده و سازماندهى کرده است که هم کارگر آزاد است که استثمار نگردد و هم سرمایهدار آزاد است که به سود اضافهاش برسد!؟ و اصولا این چگونه جامعهى بىطبقهاى است که هم طبقه کارگر دارد و هم طبقهى سرمایهدار! در این سند از ضرورت جدایى دین از دولت گفتگو شده است اما کافى است تا به برنامههاى تلویزیونى “سیماى آزادى” نگاه کنید که چگونه به مراسم و اعیاد مذهبى (آن هم فقط اسلامى) میپردازند و رهبرانشان دائما به توضیح و تفسیر قرآن و متون مذهبى اسلام میپردازند. اگر این جدایى دین از دولت و برنامههاى دولتى است قبل از رسیدن به قدرت که واى به حالمان.
به اعتقاد من بررسى، تحلیل و نقد پلاتفرم شوراى ملى مقاومت از طرف نیروهاى انقلابى و مبارز جامعه اگر به صورت جامع صورت بگیرد میتواند گامى مهم در آشکار ساختن صفبندى مبارزات اجتماعى و پولاریزه شدن جامعه واقع گردد. در این سند به هیچگونه راهعملىاى که منجر به رسیدن به همین اهداف کلى و ضد و نقیض مطروحه گردد اشاره نشده است. بى دلیل نیست که رهبران این شورا در سالنها و راهروهاى پارلمانها و مجامع دولتى سرمایهداران و امپریالیستهایى که با تمامِ وجود از جمهورى اسلامى پشتیبانى میکنند به دنبال کمک میگردند و در پى یافتن و تشدید تضاد مابین آنها مابقى هستى این “خلق نیمهخواب” را به هدر و غارت میدهند. علیرغم مطرح ساختن شعار آزادى و برابرى در این سند و نوید آزادسازى ایران از اختناق آخوندى و بردن آزادى به سطح جامعه! شوراى ملى مقاومت از شنیدن صداى انتقاد آن هم از طرف نیروهاى مبارز و انقلابى جامعه در مورد برنامهشان در “سیماى آزادى” نه تنها حمایت نمیکند بلکه جلوگیرى هم میکند. آیا این است مختصات جامعهاى که نویدش را میدهند؟ میگویید نه، خود امتحان کنید و سعى کنید همین انتقادات جزیى را در برنامههایشان جویا شوید.
نیروها و دیگر افراد صاحبنام در اپوزیسیون ایرانى مثل جمهوریخواهان، طرفداران راه زندهیاد مصدق (مشروطهخواهان و ملیون)، کمونیستها (طیفهاى مختلفشان)، سوسیالیستها (انواع و اقسامشان)، دموکراتها و فعالین منفرد اسناد و یا مدارکى درمورد برنامه و راهحل عملى براى برونرفت از وضعیت فعلى جامعه به غیر از شعارها و کلىگویىهایى دهانپرکن نداشتهاند. در واقع برنامههای مطروحه از طرف این جریانات بیشتر به خواستههای فردی و گروهی کوچک شبیه است تا به خواستههای اجتماعی. و پرداختن به آنها مانند پرداختن به تکتک افراد با نقطه نظرات و آمالهایشان است که از حوصلهی این مقاله خارج است.
برنامه ى عملى جنبش مانند (blueprint) میباشد که مثلا براى ساختن یک رآکتور اتمى احتیاج است.
برنامهى عملىِ برآمده از یک تحلیل مشخص به ما میگوید که چگونه، در کجا و در چه زمان میتوان جنبشهاى مختلف اجتماعى را در راه کسب قدرت سیاسى بهم پیوند داد. حالا هر طبقه و قشر اجتماعى که از این فرمول استفاده کند قدرت سیاسى را به دست میگیرد. هنگامی که نیروهاى چپ و کمونیست جامعهى خارج از کشور که به امر شورا در مقولهى قدرت سیاسى معتقد هستند نتوانند در چارچوب یک شورایى حول مسایل مشخصى گرد هم بیایند و دوستانه به حل و فصل مسایل و مشکلاتشان (در همان محدودهى چپ) همت گمارند، چگونه مردم عادى به ما و شعار “زندهباد حکومت شورایى” ما اعتماد میکنند که حول پرچم ما جمع گردند؟
برنامهى عملى یعنى ضرورتِ پرداختن به بحث دربارهى مقولهاى به نام جبهه. آیا واقعا در سایتها و روزنامهها و مدیاى نیروهاى اپوزیسیون از باز کردن مبحث جبهه، مختصات آن، شرایط ایجاد آن و ضرورت یا عدم ضرورت آن بحثى جدى دیدهاید؟
برنامه ى عملى یعنى کار در مجامع کارگرى و ارتقای مبارزات کارگرى. آیا مبارزهى کارگران شرکت واحد به صورت یک جمعبندى در اختیار جنبش قرار گرفت؟ من که به غیر از چند مقالهى پراکنده از سینهچاکان کارگرى و آنهایى که میگویند “به صفوف ما بپیوندید” تحلیلى همهجانبه از شرایط عینى و ذهنى این مبارزه و جمعبندى شکستها و پیروزیهاى روانشناختى این مبارزه ندیدم.
به درستى که هر انسانى محصول شرایط اجتماعى خود میباشد و در هر مقطعى از زمان بازگوکنندهى آن چیزى است که در آن شرایط و محیط قرار دارد. رهبران و کمیتهى مرکزىنشینان جنبش چپ و کمونیستى ما که در خارج از کشور زندگى میکنند از این امر مستثنى نیستند. اگر فلان رهبر را بگیریم و ببریم و در ایران بگذاریم و یا به فلان رهبر بگوییم لطفا از هشت ساعت کارى، چهار ساعت کار فکرى کن و چهار ساعت کار یدى، خصوصا در کارخانهاى (در جامعهى کمونیستى تضاد بین کار فکرى و کار یدى از بین میرود، رفقاى کمیته مرکزىنشین از حالا تمرین کنید و نشان بدهید کمونیسم شما با دیگر کمونیسمها فرق دارد) آنوقت مىبینیم که چه تحولى از نظر فکر مبارزاتى و ریختن برنامهى عملى براى پیوستن نیروها و اقشار مختلف جامعه در راستاى انقلاب سیاسى به وجود میآید. این که در خارج از کشور و در سایهى رفاهِ نسبى و حداقلِ آزادیهاى جوامع صنعتى زندگى کنى و از دور دستى بر آتش داشته باشى کجا و این که در زیر ضربات شدید مادى زندگى کارگرى و اختناق و سرکوب جمهورى اسلامى در ایران باشى کجا. در غم مردم و کارگران از دور بودن با این که در غم خود و مردم در میدان و گود رزم باشى از نظر روانشناختى زمین تا آسمان تفاوت میکند و تاثیرات مختلفى روى عمل مبارزاتى فرد میگذارد. این که نوعى لیبرالیسم در افکار و حرکات مبارزینى که به خارج از کشور پناه آوردهاند را شاهد میباشیم از زاویهى دید همین موضوع مهم باید ارزیابى نمود.
نتیجه: اپوزیسیون برانداز ایرانى در یک اغتشاش فکرى به سر میبرد. هیچگونه برنامهى عملى براى فاز سیاسى انقلاب اجتماعى ندارد. میداند چه نمىخواهد و به این درک نزدیک شده که باید چه بخواهد اما راهِ دست یافتن به رسیدنِ آرمانهایش را نمیداند. دو دستى به باورهاى خود چسبیده و از یک نقد جدى به خود و برنامههایش عاجز است. از ایجاد یک چارچوب مشخص براى نزدیک شدن به یکدیگر و نقد و انتقاد برنامههاى همدیگر گریزان است. چشمانداز قدرت سیاسى را براى خود و همسنگرانش تنها و تنها مىبیند. در خارج از گود مبارزهى درون ایران به نوعى لیبرالیسم گرایش پیدا کرده است. مبارزه را عمدتا به پخش اخبار، اکسیونهاى اعتراضى و تا حدودى کمک به پناهندگان محدود ساخته است. از اتحاد عمل مبارزاتى گریزان است. ایران را فقط براى خود و گروهش میخواهد. به پلورالیسم سیاسى در عمل باور ندارد. یک جمعبندى علمى از جامعهى طبقاتى ایران و روابط اقتصادى، اجتماعى، فرهنگى تاکنون به جنبش عرضه نکرده است.
اگر روانشناسى اپوزیسیون ایرانى را باید در متن روانشناختى کل جامعهى ایرانى مورد تجزیه و تحلیل قرار داد آیا به این نتیجه نمیرسیم که “هر ملتى لیاقت آن چیزى را دارد که بر او حکومت میکند؟”
آیا اپوزیسیون ایرانى لیاقت آن را دارد که این معادله را تغییر دهد؟ به امید آن روز.
سپهرداد گرگین، کانادا
sepehrdadgorgin@hotmail.com
www.sepehrdadgorgin.com