خاطرات خانه زندگان قصّه نیست، نردبان است. نردبان آسمان. آسمانِ نهانِ درون که در ژرفا و پهناوری کم از آسمان برون نیست.
در خاطرات خانه زندگان، شخصیتها، موقعیتها، رفتارها و حادثهها، سرگذشتهها و تجربهها هر کدام تمثیلی در خود نهفته دارند و باید از این زاویه به آن نگریست.
«خاطرات خانه زندگان» با نکات ظریفی همنشین است که تنها با شنیدن آن، میتوان دریافت:
در قسمت پیش با اشاره به ترور سرتیپ رضا زندی پور و ژنرالهای آمریکایی، از پیامدهای دستگیری وحید افراخته، همچنین انتشار «بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک»، صحبت شد و گفتم بازجویان ساواک بخشی از پرونده وحید افراخته و منیژه اشرفزاده کرمانی را به چند روحانی از جمله آیتالله طالقانی نشان دادند و با انتشار سخنان منیژه اشرفزاده کرمانی در دادگاه تجدید نظر، امثال عسگراولادی و اسدالله بادامچیان به موج بیاعتمادی نسبت به مجاهدین و امر مبارزه دامن زدند و ساواک هم که نبض جامعه سنتی و مذهبی ایران در دستش بود دام و دانه پاشید.
بعدها شماری از روحانیون صحبت از فتوا علیه مارکسیستها و جدا کردن صف خودشان از مجاهدین وفادار به خط حنیفنژاد کردند که در بخشهای بعدی خاطرات خانه زندگان به آن خواهم پرداخت.
ادامه متن بعد از ویدئو:
.
تغئیر عقیده و نظرگاه، حق آدمی است
وی پس از ضربه شهریور سال ۵۰، در تدارک انفجار دکلهای برق شرکت داشت اما پیش از عملیات گیر افتاده بود. پس از دستگیری، در جریان مصاحبه تلویزیونی «پرویز ثابتی» او نیز به اجبار، مصاحبه کوتاهی انجام داد و به شرح بازداشت و توضیح در مورد عملیات ناموفق گروگانگیری شهرام پهلوینیا پرداخت.(دی ۱۳۵۰)
در دادگاه نظامی رژیم، ابتدا حبس ابد گرفت ولی اواسط سال ۱۳۵۱ مدت محکومیتش به سه سال تقلیل یافت و سرانجام در مهر ماه ۱۳۵۳ آزاد شد.
…
بعدها مشخص شد مجاهدین از مدتها پیش بر بیسیمهای ساواک و سیستم پلیسی او مسلط بوده، گزارشات روزانه مناطق شش گانه ساواک تهران به ساواک مرکز را که بصورت تلفن گرام ارسال میشد شنود میکردند…
آنان علاوه بر مکالمات گشتی های کمیته و تیم های تعقیب و مراقبت، بر مکالمات اعضای کابینه و حتی بخشی از دربار هم اشراف داشتند و اولین گروهی بودند که مجموعه اطلاعات و اسنادشان را، به «میکروفیلم» تبدیل نمودند.
وقتی ریچارد هلمز که پیشتر رئیس سازمان سیا بود به عنوان سفیر آمریکا در ایران انتخاب شد، آیتالله طالقانی گفته بود اصلیترین خطر برای رژیم، مجاهدین هستند و هلمز آمده که با این اصلیترین خطر مبارزه کند. ایشان این موضوع را به آقای محمد بستهنگار گفته بودند.
شیخنشینهای دور و بر ایران برای محافل نفتی، اهمیت بسیار داشت و باید جلوی خطر گرفته میشد. متاسفانه پیامدهای برادرکشی در مجاهدین ورق را به سود ارتجاع و ساواک برگرداند.
…
همانطور که پیشتر هم گفته ام تغئیر عقیده و نظرگاه، حق شناخته شده هر انسانی است. آنچه ضربه زد، نه تغئیر عقیده و نظرگاه، بلکه برخوردهای ناصادقانه، و تزریق و تحمیل نظرات بود. رهبری جریان جدید، تاب تحمل منتقدین را نداشت و برایشان پرونده سازی میکرد.
باز، این دژخیم پلید، از گلستان خلق، گلهای تازه رس، از هراسش ربود.
باز موج خشمی عظیم، از دل خرد و پیر، جوشان گشت و به پیش، سوی دشمن شتافت.
آنها رفتند و لیکن، از هر قطره خون، در بستانِ رزمِ خلق، زان پس تا کنون، هزاران گل شگفت.
رزمِ خلق، جاویدان است، دشمن سرنگون، پیکاری قهرآمیز، راهی بس گلگون، مملو از خیز و افت.
خیانت چیست؟ خائن کیست؟
تقی شهرام در بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک، وحید افراخته را ستوده و از مجید شریف واقفی و صمدیه لباف به عنوان خائن یاد کرده بود.
اما دوستی که سرود را با صدای خوش میخواند از اینکه وحید خائن است و خیانت کرده، کوتاه نمیآمد و میگفت از تکنویسیهای او، ساواک بهرهها برد و خیلیها هم گیر افتادند.
واژههای خائن و خیانت راحت به کار برده میشد. آنزمان که هیچ، جلو تر هم اینگونه بود.
گزارش ناظم الاسلام کرمانی در تاریخ بیداری ایرانیان، تاریخ مشروطه کسروی، وقایع اتفاقیه در نهضت جنگل، دادگاه ۵۳ نفر، دوران دکتر مصدق و زمانه دکتر خلیل ملکی و… نشان میدهد، پیشتر هم، آش همین آش و کاسه همین کاسه بوده و واژه های خائن و خیانت مثل نقل و نبات رایج بوده است.
این مسئله فقط مربوط به ایران نیست. لنین که درگذشت و جزمّیت فلسفه حزبی هر منقدی را دشمن و نفوذی بیگانه و «وراک نارودا» (دشمن خلق=Враг народа) جلوه داد، دستگیری و تیرباران به اصطلاح خائنین (امثال بوخارین، مارشال نوخاچفسکی، چرویاکوف…) کلید خورد
…
من از همان ایام این سئوال را داشتم که خیانت چیست و خائن کیست؟ با هر کس در میان میگذاشتم جز پاسخهای کلی و کلیشهای نمیشنیدم…
خائن، اسم فاعل خیانه یا خیانت است و در لغتنامهها و از جمله «مفردات راغب» آمده: خیانت مشتق از «خَوَن» به معنای مخالفت با حق و پیمان در پنهانی است و…
کمتر به این فکر میافتادیم که خیانت امری نسبی است…
به قول مولوی:
آن یکی در چشم تو باشد چو مار
هم وی اندر چشم آن دیگر، نگار
یوسف اندر چشم اخوان چون ستور
هم وی اندر چشم یعقوبی چو حور
آیا تقی شهرام مأمور بود و از پیش نقشه داشت؟
گویی تضادهای درون سازمان تضادهای درون خلق (است)، و او نماینده جامعه ایران است.
در زندان برخی میگفتند شهرام «پیش افتاده» و رهبریطلب است و میخواهد همیشه سر باشد و سازمان را به سمت خط مورد پذیرش خودش سوق دهد. پس از بیست و پنجم خرداد سال ۵۲ که رضا رضایی در پی تعقیب و گریز پا ساواک جان باخت دُور، دست او افتاد و در مرکزیت سازمان هم که بهرام آرام و شریف واقفی حضور داشتند اعمال نفوذ میکرد…
…
آیا او از پیش برنامه داشت و آنطور که برخی زندانیان به ناروا میگفتند «هدایت شده و مشکوک» بود؟
خیر، این قضاوت صحیح نیست و او مبارز خستگی ناپذیری بود. اینکه کبر و نخوت داشت و ساواک و مرتجعین میوه عملکرد ناپسندش را چیدند دلیل نمیشود که به داوری غیرمنصفانه درغلطیم.
فکر میکردیم جامعه ایران فئودالی است
در شرایطی که روی مبارزه مسلحانه اجماع بود شهرام به مصلحت نمیدید خطر کند و به طور شفاف مبارزه مسلحانه را رد نماید. این را دیگر نمیتوانست به امثال بهرام آرام بقبولاند.
…
وقتی به گرایش ضدمذهبی (و نه غیرمذهبی) جریان تقی شهرام اشاره میشد، هوادارانش، آن را رد کرده و میگفتند یک هسته مذهبی در کنار سازمان ایجاد شده بود و کارها دموکراتیک پیش میرفت اما معترضین مدعی بودند در جمع بچههای مذهبی و هسته ادعایی، جریان مزبور نفوذی میگذاشت و وی با ایجاد تردید در بین افراد، در پی یارگیری بود.
آیا واقعاً چنین بودهاست؟
آیا دنیای سیاست دنیای منافع است؟ دنیای حفظ منافع و برگرداندن منافع به صورت ایدهها است؟ آیا سیاست با خودش غل و غش میآورد؟
ویتکونگها چطور کشته میشوند؟
…
سال ۱۳۴۸ بهمن بازرگانی در انتقاد به ایدئولوژی سازمان جزوهای نوشته بود. وی در زندان هم به شماری از پرسشهای پیشین خود گریز میزد که البته برای مجاهدین جدید نبود. بهمن بازرگانی سال ۱۳۵۰ دیدگاههای خودش را در زندان اوین طرح و سال ۱۳۵۱ در زندان قصر به مارکسیست شدن خودش گوشه میزند. (البته وی میپذیرد که موضع جدید خودش را علنی نکند و حتی برای رفع شک و شبهه، پیشنماز هم باشد.)
گفته بود کتاب «اقتصاد به زبان ساده» چکیده نظرات اقتصادی فردینال لاسال، دیوید ریکاردو و کارل مارکس است…
…
بهمن بازرگانی به قول خودش بعد از مطالعه کتب شـناخت٬ راه انـبیاء راه بشـر٬ و تکامل، مسئله دار شده و پرسیده بود:
اگر بدون مذهب هیچ انگیزه ای برای مبارزه نمیماند٬ پس ویتکونگها چطور کشته میشوند؟ اگر حقیقت این است کـه کسـی کـه دین نـدارد مـرگ را نمیتواند بپذیرد٬ پس ویتکونگها چه هستند؟ کوبا و آمریکای لاتین را چه کار میکنیم؟
او به این تصور انتقاد داشت که مارکسیسم با قرار دادن ماتریالیسم فلسفی به عنوان جهانبینی و مبنای علم مبارزه و انقلاب٬ دچار تناقض و تضاد درونی است و اگر به جای آن٬ عقیده به خدا و وحی زیربنای مارکسیسم قرار گـیرد٬ آن تـناقض حـل میشود.
…
بنا بر دیدگاه وی دگرگونی سال ۵۴ «مجزا و مستقل از جوهر التقاطی ایدئولوژی سازمان» نبوده است. طبیعی است که امثال تقی شهرام از او که عضو کادر مرکزی بود، تاثیر بگیرند.
بهمن بازرگانی ﭘﺲ از ﻣﺎﺟﺮای ﻫﻮاﭘﯿﻤﺎ رﺑﺎﯾﯽ ﺳﺎزﻣﺎن در ۱۳۴۹، ﺑﻪ ﻫﻤـﺮاه ﻧـﻪ ﻧﻔـﺮ دﯾﮕـﺮ ﺑـﺮای آﻣﻮزش ﻧﻈﺎﻣﯽ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﮕﺎهﻫﺎی اﻟﻔﺘﺢ در ﻟﺒﻨﺎن، ﺳﻮرﯾﻪ و اردن رﻓﺖ. وی در سال ۵۱ از مرکزیت زندان کناره گرفت و پس از مارکسیستشدن نیز گرد هیچ تشکیلاتی نرفت. «محمد بازرگانی» برادر اوست. محمد ۳۰ فروردین سال ۵۱ با ناصر صادق، علی باکری، و علی میهندوست اعدام شد.
پرسشهای مهمی که پیش آمد
تقی شهرام از اوائل پاییز سال ٬۵۲ در نشریه داخلی سازمان طرح سؤالات و شبهاتی را آغاز کرد. چون اولین جزوه ای که این موارد در آن چاپ شد٬ به دلیل کمبود کاغذ سفید تحریر٬ روی کاغذ سبز تجارتی چاپ شد٬ به «جزوه سبز» معروف گردید. اما کسانیکه در مورد «پرچمدار» جریان جدید، بد را بدتر میدیدند میگفتند «تقی قامپز اسم جزوه را با یک رنگ خاص، مشخص کرده بود تا ادای کتاب سرخ مائو یا کتاب سبز قذافی را درآورد» (آنزمان قذافی برو و بیا داشت.)
در شمار شبهات مندرج در جزوه سبز آمده بود:
چرا در کتاب شناخت به جای به کاربردن کلمه «دیالکتیک»٬ به طور محافظهکارانه٬ لفظ ناکافی و نارسای «دینامیک» انتخاب شده است؟
آیا میتوان به «وحی» و «نبوت» باور داشت و در عین حال «ماتریالیسم تاریخی» و روند دورههای تاریخی را که توسط مارکسیسم تبیین شده پذیرفت؟
چرا مسئولین سازمان قبلاً مباحثی را که مربوط به مسائل متافیزیک ـ فیالمثل راجع به ملائکه و امثال آن ـ بود٬ از آموزش حذف میکردند و مطالعه آن را در نهجالبلاغه (به خصوص خطبه هایی که مربوط به این موضوعات است) به تعلیق و تعویق واگذار میکردند؟
(سعیدمحسن گفته بود از روی صفات خدا و ملائکه رد شویم و روی اموری برویم که راهبرد دارد.)
…
چرا مسئولین قبلی سازمان سئوالات و مشکلات اعضا را در خصوص آنچه حضرت علی درباره «زن» در نهجالبلاغه گفته و آنچه در قرآن در این مورد آمده٬ با سکوت برگزار میکردهاند؟ آیـا مطالبی که در قرآن و نهجالبلاغه در مورد «زن» آمده٬ شما را قانع میکند؟
تحقیر «مردم» (ناس) را در قرآن چگونه تبیین و توجیه کنیم؟
آیا تا به حال٬ به طور جدی٬ با مسئله «برده داری در اسلام» برخوردکردهاید؟
آیا به نظر شما آنها که در جریان مبارزه مسلحانه نماز نمیخوانند و روزه نمیگیرند٬ موفق اند یا خیر؟ در مسئله مبارزه٬ فرق ما که مسلمانیم با چریک های فدایی که مارکسیست اند چیست؟
آنهایی که به خدا اعتقاد ندارند ولی مبارزه میکنند٬ با ما چه تفاوتی دارند؟ اگر اعتقاد به خدا پیدا کنند٬ چه تغییری درعملشان ایجاد خواهد شد؟
به نظر شما محدودیتهایی را که به دلیل اخلاق مذهبی در روند عمل تشکیلاتی و مبارزه ایجاد میشود٬ چگونه میتوان برداشت و در عین حال آن اخلاق و اعتقاد را هم حفظ کرد؟
با دقت در عملکرد سازمان٬ طی این چند سال٬ سعی کنید علل ضربهها را پیدا و بررسی کنید.
ایده آلیسم پنهان در متن ایدئولوژی سازمان چگونه با شرایط عینی مبارزه قابل انطباق است؟
…
امروز اینگونه سئوالات پیشپا افتاده است و کسانیکه به لحاظ فلسفی مارکسیست نیستند از آن عبور کردهاند اما آنزمان کشش داشت. بخصوص که گفتمان سنتی را زیر ضرب میبُرد. توجه کنیم که نیروهای عملیاتی هر آن در انتظار درگیری و دستگیری بودند و عملاً فرصتی برای بحثهای پیچیده دینی و فلسفی نداشتند و همانها در معرض سئوالات و شبهاتی که از بالا به پایین میآمد قرار میگرفتند.
شماری از آنان به هر دری میزدند اما جوابهای ساده و پیش پا افتاده که میشنیدند، قانعشان نمیکرد.
پرسشها مستقیم و غیر مستقیم در اختیار نویسنده تفسیر المیزان (علامه طباطبایی)، آیت الله طالقانی، محمد تقی جعفری، محمد تقی شریعتی، مرتضی مطهری، سید علی خامنهای، هاشمی رفسنجانی، عزتالله سحابی، مهندس بازرگان، دکتر شریعتی و… قرار میگرفت و آنان کم و بیش در جریان این موضوع بودند…
به هاشمی رفسنجانی گفته شده بود چنانچه نظریهای غیر از نظریه «ارزش اضافی» دارد مطرح کند تا در رادیو میهنپرستان و در سطح جهانی اعلام شود اما خبری نمیشود.
…
بهرام آرام پرسیده بود نقش خدا در خطمشی و استراتژی چیست؟ چگونه از خدا مدد بگیریم؟ مکانیزمش چیست؟
قرآن آیات ضدظلم هم دارد اما با چه مکانیزمی از سوی خداست؟
وقتی این وطن پر از ظلمت شبانه شد
کل جهان سرمایه داری (و آمریکا بخصوص) با «تورم و رکود همراه باهم» Stagflation (استاگفلیشن)، دست و پنجه نرم میکرد.
ویتنامیها، ضربات بزرگی به ارتش متجاوز آمریکا زده بودند و در گوشه و کنار جهان خروش آزادیخواهی به گوش میرسید.
در تاثیر از این فضا و در چالش با ابتذال دنیای سرمایهداری، هنرمندان، شعراء و نویسندگان مردمی، بهترین فیلم ها، نمایشنامه ها، تندیس ها، ملودی ها، سرودها و کتب انقلابی را خلق میکردند و بیشتر آنها اگر مارکسیست هم نبودند جانبدار «سنت مارکسی» بودند.
سنت مارکسی (سنت فلسفی، علمی و اندیشمندانه مارکس)، لزوماً با «مارکسیسم» و بهویژه نسخههای لنینیستی آن، یکی نیست.
درست است که مجاهدین به سهم خویش رهگشا بودند. درست است که وقتی این وطن پر از ظلمت شبانه شد چون اختری درخشان قلب تیرگی را دریدند. درست است که باب شناخت، باب تشکیلات، باب استراتژی و راهبرد را که مهجور مانده بود باز کردند، اما مثل همه رهروان در مسیر راه با گردنه های بسیار هم روبرو شدند.
مجموعه مدونی که برای مبارزه و زندگی مردم راهنما باشد در اختیار نبود و لاجرم علم مبارزه و تجربه انقلابی از مارکسیسم گرفته میشد.
قران و نهج البلاغه اگرچه آیات و فرازهای قابل تأمل و ضد ظلم داشت اما آنچه ایدئولوژی توحیدی نام گرفت، تدوین نشده بود.
حتی یک ترجمه متین و سلیس از کتب اربعه (کتب منبع شیعه= الکافی، من لایحضره الفقیه، تهذیب الاحکام، الاستبصار فِیمَا اختُلف مِن الاخبار) در اختیار نبود، در حالیکه مارکسیسم مدون شده و در همه زمینهها (از روانشناسی گرفته تا فلسفه و…) کار شده بود. بیش از ۱۳۰ سال (تا آنوقت) کار شده بود. لغتنامه فلسفی چاپ دایرهالمعارف شوروی، فقط یک نمونهاست.
…
پیامبر چگونه به خدا پل میزند؟
دستاورد مسعود رجوی در آن سالهای بحرانی
پس از اعلام تغییر ایدئولوژی، مجاهدین با نقشآفرینی مسعود رجوی و موسی خیابانی ضمن محکوم کردن آن تحت عنوان (اپورتونیسم چپنما) بر وفاداری به ایدئولوژی رسمی سازمان پافشاری نمودند. آنان تغییر ایدئولوژی را یک انحرافی در بدنه سازمان میدانستند و از برتری اسلام « الإسلام یعلو و لایعلی علیه» (اسلام برتـر از همه چیز و هیچ چیز بـرتـر از اسلام نیست) صحبت کردند.
حدیث مزبور (نهجالفصاحه ص ۲۱۴ حدیث. ۱۰۵۶) که در فقه هم به آن استناد میشود شعار فداییان اسلام بود.
پاییز سال ۱۳۵۵ مسعود رجوی «اطلاعیه تعیین مواضع سازمان مجاهدین خلق ایران در برابر جریان اپورتونیستی (انحرافی) چپنما» را به عنوان تنها عضو باقیمانده از مرکزیت اولیه، در ۱۲ ماده تدوین کرد که راهنمای عمل آن سالها بود.
…
۱ـ سازمان مجاهدین خلق ایران، سازمانی است با ایدئولوژی اسلامی و معتقد به مبارزه مکتبی، که در سال ۱۳۴۴ توسط محمد حنیفنژاد، سعید محسن و علیاصغر بدیعزادگان، بنیانگذاری شده و مجاهدین ادامهدهندگان راه آنها میباشند.
۲ـ جریان اخیر (تغییردادن ایدئولوژی سازمان) یک جریان اپورتونیستی (انحرافی) چپنماست، که سردمداران آن به سازمان مجاهدین خلق ایران، و درنتیجه به جنبش خیانت کردهاند.
۳ـ این جریان اپورتونیستی چپنما، هیچگونه تغییری در تضاد اصلی ما ایجاد نکرده، دشمن اصلی ما همچنان رژیم و حامیان امپریالیست آن میباشند.
۴ـ این جریان اپورتونیستی چپنما، بههیچوجه حق استفاده از نام «مجاهدین» را ندارد و ادامه استفاده از آن، به منزله استمرار خیانت است. نام «مجاهد» متعلق به سازمان مجاهدین خلق ایران است که بایستی بدون هیچگونه تغییری، با همان آرم، آیه و سال تأسیس مورد استفاده قرار گیرد.
۵ـ هیچ جریان یا عنصر مسلمان، نبایستی با این اپورتونیستها ارتباط و همکاری داشته باشد. هرگونه ارتباط و همکاری، سازشکاری محسوب میشود.
۶ـ ما با این جریان اپورتونیستی چپنما مبارزه میکنیم، تا به خط صحیح بازگشته، یا منزوی گردد. مبارزه ما یک مبارزه سیاسی، با شیوههای افشاگرانه است، و هرگونه استفاده از شیوههای ارتجاعی از قبیل کشتن، لودادن، همکاری با پلیس و کمکگرفتن از امکانات رژیم را در این مبارزه، محکوم میکنیم.
۷ـ ما، بین این اپورتونیستها و سایر مارکسیستها تفاوت قائلیم، مگر اینکه آنها، این اپورتونیستها را تأیید کنند.
۸ـ ما، به تمام نیروهاییکه علیه امپریالیسم، ارتجاع و استثمار مبارزه میکنند، احترام میگذاریم و از دستاوردهای علمی و تجارب انقلابی آنها استفاده میکنیم.
۹ـ برادران مجاهد ما در داخل زندانها، نبایستی با این اپورتونیستها رابطهای، جز رابطه انسانی و حداقل رابطه صنفی برقرار کنند.
۱۰ـ این جریان اپورتونیستی چپنما، موجب بروز زودرس یک جریان راست ارتجاعی شده است، که در مرحله کنونی، تهدید اصلی درونی مجموعه نیروهایی است که تحت عنوان اسلام مبارزه میکنند، که ما با آن هم مبارزه میکنیم. جریان فوق، از ضدیت با نیروهای انقلابی بویژه مجاهدین شروع شده و سپس در مسیر رشد خود، با نفی مشی مسلحانه، به سازشکاری و تسلیمطلبی، و سرانجام خروج از جبهه خلق و تغییر تضاد اصلی منجر میشود. این جریان اپورتونیستی، خطر بروز و رشد خصایص ارتجاعی را، در درون نیروهای مترقی مسلمان، پیش میآورد. در مورد ادامهدهندگان راه مجاهدین، گرایشهای راست از تجدیدنظر در دیدگاههای بنیادی مجاهدین آغاز میشود.
۱۱ـ سلطه این جریان اپورتونیستی چپنما بر سازمان، با اِعمال شیوههای ضد انقلابی و استفاده فرصتطلبانه از موارد زیر صورت گرفته است:
الف: تکمیلنشدن کار ایدئولوژی سازمان و پیادهنکردن تعلیمات ایدئولوژیک، در سطح وسیعی از کادرها بهطور مکفی، به علت رشد کمّی نامتناسب با کیفیت.
ب: ضربه شهریور ۵۰ و از دستدادن کادرهای ذیصلاح و درنتیجه عملزدگی و دنبالنکردن کار ایدئولوژیک.
ج: ترک تعلیمات ایدئولوژیک سازمان، که با توجه به نفوذ عملی و تئوریک مارکسیسم، در عصر ما، سلطه این اپورتونیستها را بر سازمان تسهیل کرده است.
۱۲ـ ایدئولوژی ما اسلام، مبتنی بر جهانبینی توحیدی است، که جامعه را با شیوههای انقلابی به سمت محو کامل استثمار، و استقرار نظام توحیدی(قسط) هدایت میکند، و لذا در هر شرایط تاریخی اساساً متکی بر محرومترین و بالندهترین نیروها و طبقات اجتماعی (مستضعفین) میباشد.
بنابراین مجاهد خلق، در پرتو ایدئولوژی اسلامی خود، با ویژگیهای ضد امپریالیستی، ضد ارتجاعی و ضد استثماری که در شرایط حاضر مشی مسلحانه را ایجاب میکند، مشخص میشود.
وظیفه ما در شرایط کنونی، حفظ و حراست میراث مجاهدین و تلاش در جهت احیا و بازسازی آن میباشد.
قرار بر این بود که هیچیک از مواد، کلمات و حتی حروف آن ۱۲ ماده عوض نشود.
تنظیم این ۱۲ ماده مهمترین دستاورد مسعود رجوی در آن سالهای بحرانی است و انصافاً او کار بزرگی کرد و توانست شیرازهای از هم گسیخته را سر و سامان دهد.
…
عناصر منفردی چون محمد ابراهیم (ناصر) جوهری که مارکسیست بودند، با حفظ انتقاد به جریان تقی شهرام راه دیگری رفتند.
لطف الله میثمی و دوستانش هم، تئوری سازمان را مشکل اصلی میدانستند و معتقد بودند ضعفهای تئوریک سازمان باعث ایجاد انحراف شده است
از ته دل کسی نمیخندید. انگار قلب زندگی شکسته بود.
پسلرزههای وقایع سال ۵۴ تاثیر مخربش را در زندان و تنظیم رابطهها نشان میداد. در میان کسانیکه تا دیروز سر یک سفره مینشستند و بههمدیگر احترام میگذاشتند برخی به بد و بیراه کشیده شده یا این و آن را گبر و کافر میدیدند و یا از ضدیت با مذهب و گیردادن به شعائر همبندیهای خودشان دلخوش بودند.
دوستی که از او انتظار نمیرفت یکبار گفت برای من نماز باد معده است. (… است) وی به جای باد معده واژه زشتی به کار برد…
دکتر مهدی سلیمانی ایستاده بود و ناگهان با عصبانیت گفت آقاجان با باد معده و روده شوخی نکن. گاه، ممات و حیات یک بیمار به وجود آن بستگی دارد. در همان چیزی که جنابعالی اح میپنداری یک دنیا رمز و راز نهفته است که تنها یک پزشک میفهمد.
…
دکتر سلیمانی که رفت، آن دوست گفت این بابا چون تودهای است گارد گرفت. گفتم خیر، چون انسان فهیم و نجیبی است من و شما را متوجه مطلبی کرد که نمیدانیم. گفت یعنی بنده نفهم و نانجیبم. بله؟… نزدیک بود دست به یقه شود.
بهتر دیدم سرم را زیر بیاندازم و دور شوم.
فکر کردم بروم پیش یکی از بچهها که صدای زیبایی داشت تا با شنیدن آواز او بر اندوهم غلبه کنم.
اهل بوئین زهرا بود. شهری که شهریور سال ۴۱ با زمینلرزه بزرگی روبرو شد و حدود ۲۰ هزار نفر قربانی گرفت و بسیاری از آثار تاریخی شهر از جمله قلعهٔ باستانی رودک را کنفیکون کرد.
میگفت در پی این زلزله، جهان پهلوان تختی پا به میدان گذاشت و مردم را به یاری طلبید. تلویزیون هم برنامه ویژهای با شرکت پوران، دلکش، الهه، اکبر گلپایگانی، ایرج، عماد رام، و نادر گلچین… ترتیب داد و از مردم طلب کمک کرد.
در آن برنامه، نادر گلچین به کمک عماد رام، (بدون تمرین قبلی) شعر میرزا حبیب خراسانی را به زیبایی تمام خواند.
الهی به مستان جام شهود…
میرزا حبیب از شاعران عارف خراسان بود و نَسب اش به شاه نعمتالله ولی میرسید.
از آن دوست خواهش کردم بخواند. صدایش مثل نادر گلچین زیبا بود. خودش هم مثل آن هنرمند با احساس، با وقار.
زد زیر آواز…
به عقل آفرینان بزم وجود
به آنان که بی باده مست آمدند
ننوشیده می، میپرست آمدند
دلم مجمر آتش طور کن
گِلم ساغر آب انگور کن
در این حال مستی صفا کردم
تو را ای خدا من صدا کردم
از این روزگاری که من دیدم
چه شبها خدایا خدا کردم
…
برادرکشی سال ۵۴ تأثیر مخربش را در زندان و تنظیم رابطهها نشان میداد. نه یکبار، چندبار کتاب منشاء حیات اپارین و کتابهای «ایلین سگال» مثل «انسان خود را میسازد» گم و گور شد… چرا؟ چون به نظر بعضی کفر و ضاله میآمد.
عکسش هم بود. کسی به عمد مهر نماز را مثل توپ از جلوی فردی که در حیاط به قنوت ایستاده بود پاس داد و بلند بلند خندید و درواقع مسخره کرد.
رفتار او اصلاً شبیه مارکسیستهای اصولی و خوب زندان نبود. گفتم دوست عزیز این کار چه دردی را دوا میکند جز ایجاد فاصله و دافعه؟ جز اینکه سرهنگ زمانی که مانع نماز صبح شده، کیف میکند؟ مهر نماز او را به گذشتهها و به خاطراتش وصل میکند. به پدرش، به مادرش، به مردم محله و خیلی چیزهای دیگر که ما نمیدانیم. این مهر برای یک زندانی رنجدیده سیاسی، تنها خاک نیست.
گفت مگر جز یک تکه گِل منجمد شده کثیف است؟ خاک است.
گفتم خاک هم چندان بی مقدار نیست حاوی عناصر اصلی حیات (کربن و اکسیژن و ازت و هیدرژن) است. سمبل زندگی است. ما از خاکیم و خاک از ما.
پیشتر جز با احترام صحبت نمیکردیم. دیدم ادای مرا درآورد…
ما از خاکیم و خاک از ما و بعد هرهر خندید…
گفت این حرفها به درد عمهات میخوره، خزعبلات است. پایه علمی ندارد…
…
این نوع برخوردها پیشتر دیده نمیشد یا بهتر بگویم زمینه بروز نداشت.
یکبار به مناسبت نوروز، مسئولین زندان اجازه دادند بچه ها در حیاط بند دور هم حلقه بزنند و عید را گرامی بدارند. آنروز محمود دولت آبادی خالق کلیدر یک آواز زیبای سبزواری سر داد و همه کف زدیم. ناگهان عده ای حدود ۲۰ نفر از آن حلقه با عصبانیت جدا شدند و رفتند آنطرفتر و بلندبلند صلوات فرستادند و الله اکبر و یا حسین گفتند و با حساسیت نگهبانان که از پشتبام روبرو شاهد ماجرا بودند، فاتحه مراسم عید خوانده شد.
من آنروز را خوب به خاطر دارم . ترس برم داشت. ترس از چی؟ ترس از مجهول، از فردا و فرداها…
از شکسته شدن آن حلقه و ختم مراسم اصلاً احساس خوبی نداشتم.
هیچکس نمیدانست یکی دو سال بعد همه چیز در ایران زیر و رو میشود و هر گروهی ساز خودش را میزند و خر خودش را سوار میشود.
…
برادرکشی سال ۵۴ و اشتباهات بزرگی که پس از آن روی داد نشان داد که ما در درک آزادی توفیق نداشتیم. هنوز اندر خم یک کوچهایم و حالا حالاها ول معطلیم.