خاطرات خانه زندگان (قسمت ۳۵)؛ “وقتی همه یک نوع می‌اندیشیم‌، هیچ یک‌ از ما نمی‌اندیشد”

خاطرات خانه زندگان قصّه نیست، نردبان است. نردبان آسمان. آسمانِ نهانِ درون که در ژرفا و پهناوری کم از آسمان برون نیست.

در خاطرات خانه زندگان، شخصیت‌ها، موقعیت‌ها، رفتارها و حادثه‌ها، سرگذشته‌ها و تجربه‌ها هر کدام تمثیلی در خود نهفته دارند و باید از این زاویه به آن نگریست.

«خاطرات خانه زندگان» با نکات ظریفی همنشین است که تنها با شنیدن آن، می‌توان دریافت:


در بخش پیش به قرارگاه عملیاتی ساواک در بند یک زندان اوین، مرزبندی جریان راست با مبارزین و مجاهدین، و داستان «گروه سپاس» اشاره کردم.

منظور از گروه سپاس۶۶ نفری است که ۱۵ بهمن سال ۵۵ با سپاس سپاس اعلیحضرتا زندان را ترک کردند. به سیاست حقوق بشر کارتر که به جیمی‌کراسی مشهور شد هم اشاره نمودم.


اگر استبداد، حرف اول را نمی‌زد

ساواک عملیات به قول خودش خرابکارانه را در روزنامه‌ها برجسته می‌کرد و گاه از زبان مسئولین زندان به رخ زندانیان هم می‌کشید.

مبارزه‌ی آزادیخواهان میهن ما، تابوی قدرت مطلق و قاهر را شکست و ایستادگی در برابر بیداد، جدا از حس هم‌دلی اجتماعی، حالت تعارض دلیرانه‌ای را به جامعه منتقل نمود. در اینکه حق شورش و مبارزه علیه ستم و بیداد یکی از ارکان انکار ناپذیر حقوق بشر است هم، تردیدی نیست.

 اما در بازنگری عملیات مسلحانه که دهه پنجاه علیه رژیم سلطنتی روی داد، گاه بی‌اختیار دچار مکث شده، به فکر فرو می‌رویم و از خودمان می‌پرسیم این یا آن عملیات چه ضرورتی داشت؟ و آیا ارزش آن‌را داشت که انسانهای از خودگذشته و فداکار جان ببازند و یا به شکنجه های هولناک مبتلا گردند و احیاناً این یا آن عابر بیگناه هم آسیب ببینند؟

اصلاً چرا باید فرزندان مردم خانه و کاشانه و درس و مشق و زندگی راحت خود را رها کنند و به آب و آتش بزنند؟ اگر استبداد، حرف اول را نمی‌زد، به این گزینه‌ها کشیده می‌شدند؟ آب از کدامین سرچشمه گل‌آلود بود که چنین شد؟

ابتدا اشاره‌ای به عملیات ترور سرتیپ طاهری نموده، سپس برخی از عملیات مبارزین مسلح را در دهه پنجاه، با توجه به اینکه هر مسئله‌ای را باید در کانتکس و زمینه تاریخی خودش ببینیم نام می‌برم.

منظور از کانتکس محیط، متن، حالات، و شرایطی است، که این یا آن اتفاق در آن روی داده‌است.

ادامه متن بعد از ویدئو:

.


ترور سرتیپ طاهری و پیامدهای آن

با اطلاعات غلطی که به تشکیلات مجاهدین رسیده بود، تصور می‌شد که سرتیپ سعید طاهری رئیس کمیته مشترک ضد خرابکاری شده‌است. (که واقعیت نداشت.)

در حقیقت وی به سمت رییس اداره زندان های شهربانی کل کشور منصوب شده بود و رفت و آمدش به کمیته نیز در مورد امکان انتقال برخی از افسران نخبه گارد شهربانی به کمیته مشترک بوده است.

ترور وی را بهرام آرام طراحی کرد و شناسایی از منزل و نحوه تردد سرتیپ را مصطفی جوان خوشدل عهده‌دار شد. علیرضا سپاسی آشتیانی و محمد مفیدی هم برای اجرای عملیات انتخاب شدند.

علیرضا سپاسی و محمد مفیدی در یک کارخانه رنگسازی واقع در تهران پارس نزدیک منزل «سرتیپ طاهری»، چند روز به عنوان کارگر٬ مشغول شدند تا شناسایی کامل شود.

صبح ۲۲ مرداد سال ۵۱ ٬ هنگامی که نامبرده مقابل منزلش مشغول آماده کردن اتومبیل خود برای حرکت بود٬ هدف پنج گلوله علیرضا سپاسی آشتیانی قرار گرفت و در دم جان سپرد. در این عملیات محمد مفیدی راننده موتور بود و محمدباقر عباسی نیز مسلحانه از منطقه عملیات حفاظت می‌کرد. مهاجمین کلت و کلاه سرتیپ را به غنیمت بردند.

غیر از بهرام آرام٬ بقیه عوامل این عـملیات٬ از اعـضای گروه «حزب الله» بودند که البته در آن زمان در چارچوب سازمان مجاهدین خلق فعالیت می‌کردند.

حزب الله که می‌گویم با گروههایی که الآن در جامعه می شناسیم فرق دارد. منظور من جریانی است که در پیامد حزب ملل اسلامی شکل گرفت.

بهرام آرام  روز عملیات ساعت ۱۰ صبح در خیابان آب منگل واقع در خیابان ری با محمد مفیدی و باقر عباسی قرار داشت تا نتایج عملیات را بررسی کنند. آنجا یک پاسبان راهنمایی٬ که به آنها ظنین شده و می‌خواست بازرسی شان کند. با شلیک بهرام آرام کشته شد.

بعد از این حادثه، محمد مفیدی یک سرنشین موتور را پیاده کرد و موتورش را برداشت و گریخت. بهرام آرام هم قصد گرفتن یک موتور دیگر را داشت٬ که با مقاومت صاحب موتور روبرو شد. بهرام به او شلیک کرد و با موتورش گریخت. نام موتورسوار که کشته شد «حسین درویش» بود.

باقر عباسی اما بدشانسی آورد. حین فرار در همان آغاز راه با برخورد به پیت حلبی ـ که یک نجار برای جلوگیری از فرار وی پرتاب کرده بود ـ به زمین خورد. وی در همان حال٬ گلوله ای به سمت آن نجار شلیک کرد که وی به زمین افتاد. کسبه محل و شاگرد مغازه‌ها به روی باقر عباسی ریختند و دست و پای او را با طنابی که از یک نانوایی آوردند٬ محکم بستند. طبق اظهار اهالی مـحل و نـیز گـفته خـود عباسی، هرچقدر وی فریاد می‌کرد که «ما به خاطر شما مردم مبارزه می‌کنیم»٬ گوش شنوایی نمی‌یافت و حتی مردم از ضرب و شتم او دست نمی‌کشیدند. سرانجام پلیس سررسید و باقر عباسی را تحویل گرفت و زیر شکنجه برد.

«ناصر خدایاری» و «علی نقی نیک طبع بازجوی وی بودند و خشونت را به اوج رساندند.

برای دستگیری محمد مفیدی، که ساواک روی او حساسیت زیادی داشت٬ ردّی توسط عباسی به دست آمد و محمد مفیدی در یک قهوه خانه در خیابان گرگان٬ میدان ثریا به دام افتاد و همچون عباسی زیر شکنجه های هولناک رفت تا بالاخره مشخصات اجمالی خانه‌ای در حوالی میدان خراسان به دست آمد.

خلاصه، در حمله ساواک به خانه مزبور٬ که متعلق به «کبیری ها» بود٬ محمود شامخی، که در آنجا به سر می‌برد٬ با سیانور خودکشی کرد و مصطفی جوان خوشدل که موفق به خودکشی نشد٬ دستگیر گردید.

مرگ محمود شامخی ضربه بسیار سنگینی به مجاهدین بود. دکتر عباس شیبانی (شوهر خواهرمفیدی) و همسرش، مهدی افتخاری٬ علی زرکش یزدی٬ و تعدادی دیگر هم اسیر ساواک شدند.

ساواک بعد از تیزباران محمدباقر عباسی و محمد مفیدی دریافت آنان خیلی چیزها را نگفته‌بودند.آن دو مهر ماه سال ۵۱ اعدام شدند. مصطفی جوان خوشدل را با بیژن جزنی و دیگران کشتند. علیرضا سپاسی هم بعد از انقلاب به زندان افتاد و گفته می‌شود زیر شکنجه جان سپرد.

سازمان مجاهدین بعد از ترور سرتیپ طاهری، در اطلاعیه ای که منتشر نمود ضمن اشاره به قیام پانزده خرداد به رهبری آیت الله خمینی، طاهری را «چکمه پوش خیابان های تهران در روز خونین خرداد ۴۲ و سگ وحشی پاسدار منافع سرمایه داران غـارتگر و وابسـته داخـلی و خـارجـی٬ در حمله به کارگران بیگناه کارخانه جهان چیت… درحوالی کاروانسـرای سـنگی در راه کـرج..» نامید و نوشت:

«طاهری قاتل٬ همان کسی بودکه با ضربه چکـمه هایش چـارچـوب مـنزل آیـت الله خمینی را درهم شکست و مرجع مسلمانان را به اسارت برد.»

داده های اطلاعیه فوق دقیق نبود. حمله به کارگران جهان چیت توسط ژاندارمری صورت گرفت. در حمله به منزل آیت‌الله خمینی درقم نیز سرگرد عصار و سرهنگ مولوی نقش داشتند و طاهری از این مسئولیت برکنار بود.


عملیات مسلحانه در دهه ۵۰

پیش از اشاره به عملیات مسلحانه در دهه ۵۰ که بیشتر توسط مجاهدین و فدائیان صورت گرفت به چند عملیات دیگر اشاره می‌کنم.

۲۹ اردیبهشت ۱۳۴۷ – حمله به نمایندگی شرکت هواپیمایی «ال عال» پس از اتمام بازی تیم های ملی فوتبال ایران و اسرائیل.

ساواک این عملیات را به اسدالله لاجوردی و دوستانش نسبت داد.

حمله به بانک ایران و انگلیس در خیابان تخت جمشید در ۲۲ تیر سال ۱۳۴۸ و همچنین اقدام برای ربودن «داگلاس مک‌آرتور دوم» سفیر ایالات متحده در ایران در ۹ آذر ۱۳۴۹ توسط «سازمان رهایی‌بخش خلقهای ایران»


مجاهدین خلق

اول مهر ۱۳۵۰ – تلاش برای ربودن شهرام شفیق، پسر اشرف پهلوی

…۱۳۵۱– ترور نافرجام شعبان جعفری (شعبان بی مخ) (عزت شاهی در آن شرکت داشت با وحید افراخته)

۱۱ اردیبهشت ۱۳۵۱ – انفجار بمب زیر خودروی یک مستشار امریکایی بنام «هارولد پرایس» که به قطع دو پای او منجر شد. در این حادثه دو عابر (یک زن جوان و فرزند خردسالش) هم کشته شدند.

۱۴ اردیبهشت ۵۱ دفتر مجله «این هفته» که عکسهای سکسی منتشر می‌کرد. بمبی منفجر شد که ساواک به مهدی رضایی نسبت داد. همانروز در دفتر شرکت هواپیمایی بریتانیا نیز بمبی منفجر شد.

۱۰ خرداد ۱۳۵۱ بمب گذاری در اداره اطلاعات آمریکا، ساختمان انجمن ایران و آمریکا و ساختمان انجمن روابط فرهنگی ایران و انگلیس در تهران.

همچنین انفجار بمب صوتی در مقبره رضا شاه، همزمان با سفر نیکسون به تهران.

در خرداد ۵۱ در اصفهان نیز عملیاتی صورت گرفت. بمب گذاری در زیر یک اتوبوس مقابل ساختمان شهربانی اصفهان واقع در میدان چهارباغ، و انفجار بمب در هتل شاه عباس اصفهان که منجر به کشته‌شدن نظافتچی هتل گردید.

۱۲ مرداد سال ۵۱ مجاهدین به‌ نشانه‌ اعتراض‌ به‌ ورود ملک‌حسین‌، پادشاه‌ اردن‌ به‌ ایران‌ یک‌ بمب‌ در سفارت‌ اردن‌ منفجر شد.

۲۲ مرداد سال ۵۱ (همانطور که پیشتر گفتم) سرتیپ‌ سعید طاهری‌، رئیس‌ اطلاعات‌ شهربانی‌ در نزدیکی‌ خانه‌اش‌ با ضرب‌ گلوله‌ کشته شد.

شهریور سال ۵۱ در مراکز سازمان‌ دفاع‌ غیرنظامی‌، نمایشگاه‌ صنایع‌ نظامی‌، کلوپ‌ شاهنشاهی‌، فروشگاههای‌ کوروش‌ و فردوسی‌ و اسلحه‌خانه‌ پلیس‌ قم‌ بمب‌گذاری‌ شد. در یکی از این عملیات یکی از دستهای «حسین مشارزاده» قطع شد.

(سال ۸۲ بعد از اشغال عراق توسط ایالات متحده، حسین مشارزاده را گروههای مخالف حزب بعث با حمله به قرارگاه انزلی، به همراه شش نفر دیگر به اسارت گرفتند و سر بریدند.)

۴ بهمن سال ۵۱ در ساختمان هواپیمایی پان آمریکن انفجار صورت گرفت. در ساختمان سازمان برنامه واقع در حوالی میدان بهارستان هم بمبی منفجر شد که منجر به شکستن پنجره‌ها و درهای ورودی شیشه ای آن گشت. در ساختمان کمپانی «کالای تجارتی فیروز» واقع در خیابان جیحون هم بمبی منفجر شد که در و پنجره های آن را درهم شکست.

بمب دیگری نیز در ساختمان نمایندگی کمپانی رادیو ـ تـلویزیونی «آر.تی.آی» R.T.I آمریکا، واقع در خیابان جیحون منفجر شد و خساراتی به بار آورد. دو کمپانی فوق ـ متعلق به «ثابت پاسال» بود.

۶ بهمن سال ۵۱ در خیابان بلوار در شرکتهای نفتی شل، لاوان و فلات قاره، بمب‌گذاری شد. همچنین در دفتر شرکت مس سرچشمه انفجار روی داد.

بمبی هم در جوار ساختمان کلانتری ۹ واقع در میدان بهارستان منفجر شد و خساراتی به بار آورد.

دو بمب آتش‌زا هم در سینماهای پولیدور و رادیوسیتی منفجر شد که منجر به آتش‌سوزی در این سینماها گشت و تعدادی از صندلی های سالن های دو سینما را از بین برد.

۷ بهمن سال ۵۱ در کافه‌تریای هتل انترناسیونال در تهران هم بمبی منفجر شد.

۱۲ خرداد ۱۳۵۲ سرهنگ‌ «لویز هاوکینز» مستشار نظامی آمریکایی به‌ قتل‌ رسید.

۲۸ آبان ۱۳۵۲ – در لژ مخصوص سینما شهر فرنگ مشهد انفجاری صورت گرفت.

۱۱ اسفند ۱۳۵۲ – در اعتراض به سفر سلطان قابوس، پادشاه عمان به تهران در ساختمان بانک عمران، دفتر شرکت انگلیسی «گری مه‌کِنزی»، محوطه خارجی سفارت انگلیس و دفتر شرکت پان آمریکن بمب گذاری شد.

در اواخر همین‌ سال‌ به‌ یکی‌ ازمراکز پلیس‌ در اصفهان‌ هم حمله‌ شد.

۳۱ فروردین‌ سال‌ ۱۳۵۳ در دانشگاه‌ تهران‌ پیچید دفتر گارد منفجر شده‌است.

چهارم‌ خرداد ۱۳۵۳، در سه‌ ساختمان‌ شرکتهای‌ چند ملیتی‌ بمب‌ منفجر شد.

در اوایل‌ تیر ۵۳، پس‌ از اینکه‌ پلیس‌ برای‌ شکستن‌ اعتصاب‌ کارکنان‌ کارخانه‌ لندرور در تهران‌ به‌ زور متوسل‌ شد، در نزدیکی‌ پاسگاه‌ ژاندارمری‌ و پنج‌ کارخانه‌ دیگر که‌ شایع‌ بود با اسرائیل‌ ارتباط‌ دارند، بمب‌ منفجر شد.
۴ خرداد ۱۳۵۳ – بمب گذاری در شرکت جنرال موتورز که به کشته شدن سرایدار این شرکت منجر شد.

۵ خرداد ۱۳۵۳ – بمب گذاری در کارخانه نخ ریسی مشهد

۲۹ خرداد ۱۳۵۳ – انفجار در پاسگاه ژاندارمری کاروانسرا سنگی.

اوائل‌ تیر ۱۳۵۳ به‌ مناسبت‌ بازدید کیسینجر، وزیر خارجه‌ آمریکا از تهران‌، در دفتر کمپانی چند ملیتی «آی تی تی»، شرکت صنعتی و کشاورزی نراقی و کمپانی تراکتورسازی «جان دیر»، بمب‌ منفجر شد.

 ۵ تیر ۱۳۵۳ – انفجار در تأسیسات برق کارخانه ایرانا در کرج و کارخانه جیپ لندرور در کرج.

۲۷ آبان ۱۳۵۳ – در دفتر مجله هنر و سینما بمب‌گذاری شد.

بهمن‌ ۱۳۵۳ پاسگاه‌ ژاندارمری‌ لاهیجان‌ بمب‌گذاری شد.

۲۷ اسفند ۱۳۵۳ – سرتیپ زندی پور و راننده‌اش (توسط جریان تقی شهرام) ترور شد.

قتل استوار حمزه موسوی هم که اردیبهشت ماه ۱۳۵۴ روی داد ساواک به مجاهدین نسبت داد. آیا این استوار ژاندارمری همان کسی است که به هنگام بازرسی  صمدیه لباف  در مسجدی در خیابان هاشمی کشته شد؟ نمی‌دانم.

۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۴ – ترور مجید شریف واقفی و ترور نافرجام مرتضی صمدیه لباف

۲۲ اردیبهشت ۱۳۵۴ – در سینما کریستال مشهد بمبی منفجر شد.

۳۱ اردیبهشت ۱۳۵۴ – ترور دو مستشار آمریکایی بنام های سرهنگ جان ترنر و پل شفرد و یک‌ افسر نیروی‌ هوایی‌ ایران‌ که اسمش را نمی‌دانم. (توسط جریان تقی شهرام)

۱۲ تیر ۱۳۵۴ – تلاش برای ترور کنسول آمریکا در تهران که تنها به کشته شدن حسن حسنان، کارمند ایرانی سفارت آمریکا و مرتبط با جریان تقی شهرام منجر شد.

۳۰ تیر ۱۳۵۴ – انفجار بمب در انجمن ایران و آمریکا و کنسولگری انگلیس در مشهد

۱۱ آذر ۱۳۵۴ – ترور رضا خالقی، راننده وزارت دربار توسط برادر زن وی جمال شریف‌زاده (از جریان تقی شهرام)

۶ شهریور ۱۳۵۵ – ترور «دونالد جی اسمیت»، «رابرت آر کرون گارد» و «ویلیام سی کاترل» از کارمندان کمپانی آمریکایی راکول اینترنشنال (توسط جریان تقی شهرام)

۱۸ فروردین ۱۳۵۵ – ربودن و قتل آیت الله ابوالحسن شمس آبادی توسط گروه سید مهدی هاشمی در اصفهان هم خیلی سر و صدا کرد و تاثیر منفی در افکار عمومی داشت.


چریک‌های فدایی خلق

آبان ماه ۱۳۴۹ – حمله مسلحانه به بانک ملی شعبه ونک تهران و ضبط ۳۳۰ هزار تومان موجودی بانک

۱۹ بهمن ۱۳۴۹ – واقعه سیاهکل

حمله مسلحانه به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل، به ادعای ساواک یک گروهبان کشته و یک سرباز مجروح شد.

اسفند ماه ۱۳۴۹ – حمله به کلانتری ۵ تبریز، کشتن یک نفر و مجروح کردن فردی دیگر

۱۶ فروردین ۱۳۵۰ – حمله مسلحانه به کلانتری قلهک تهران که به قتل نگهبان کلانتری انجامید.

۱۹ فروردین ۱۳۵۰ – ترور سرلشگر ضیاء فرسیو در مقابل منزلش در قلهک. در این عملیات فرزند فرسیو هم مجروح شد.

اردیبهشت ماه ۱۳۵۰ – حمله مسلحانه به بانک صادرات شعبه تهران نو، و بانک ملی شعبه خیابان آیزنهاور تهران و ضبط ۳۰ هزار تومان پول…

اینطور که روزنامه‌ها نوشتند در جریان حمله به بانک ملی شعبه صفویه، سرباز محافظ بانک و رییس شعبه را مهاجمین به قتل رساندند. در یک مورد دیگر، به هنگام سرقت اتومبیل حامل پول بانک، یک افسر راهنمایی توسط مهاجمین به قتل رسید.

چریک های فدایی در مجموع ۱۱ مـورد  حمله به بانک داشتند. روزنامه‌ها از آن با عنوان دستبرد مسلحانه به بانک ها یاد می‌کردند.

۸ مرداد ۱۳۵۱ – حمله مسلحانه و تیراندازی به ماموران پلیس در خیابان سلیمانیه و فردوسی تهران که به کشته شدن تعدادی از ماموران پلیس و نیز عاملین حمله انجامید.

۸ مرداد ۱۳۵۱ – انفجار بمب ساعتی در یک تاکسی که منجر به کشته شدن همه سرنشینان خودرو گردید. جایی شنیدم سرنشینان آن از گشتی های ساواک بودند اما در اسناد ساواک این موضوع تأئید نشده‌است.

۱۳ مرداد و ۱۹ مرداد ۱۳۵۱ – بمب گذاری در خیابان شاهرضا تهران که ساواک ادعا نمود بر اثر آن شماری از رهگذران کشته و زخمی شدند.

۱۰ مرداد ۱۳۵۳ – قتل محمد صادق فاتح یزدی صاحب کارخانه «جهان چیت» که تاثیر خوبی نداشت. کارگران کارخانه تصور کرده بودند که ترور فاتح کار ساواک بوده است.

دی ماه ۱۳۵۳ – ترور بازجوی ساواک علینقی نیک طبع.

۱۲ اسفند ۱۳۵۳ – قتل سروان یدالله نوروزی از افسران گارد شهربانی

۱۴ اسفند ۱۳۵۳ – ترور عباس شهریاری (عباسعلی شهریاری نژاد) معروف به آقای اسلامی و «مرد هزار چهره»

۳۱ اردیبهشت سال ۱۳۵۴ – ترور «ابراهیم نوشیروان‌پور کوچکسرایی» از اعضای پقدیمی سازمان چریکهای فدایی خلق به اتهام همکاری با ساواک…(نامبرده مصاحبه تلویزیونی کرده بود اما اسنادی که بعد از انقلاب از ساواک و…به دست آمده بر همکاری اطلاعاتی وی دلالت ندارد.)

۱۴ بهمن سال ۱۳۵۴ – ترور حسین ناهیدی بازجوی ساواک

۱۲ اردیبهشت ۱۳۵۵، بمب گذاری در اداره کار و امور اجتماعی خراسان (در طبقه سوم که منجر به کشته شدن دو کارمند شد و واکنش منفی به دنبال داشت.)

۱۹ بهمن ۱۳۵۶ بمب گذاری در کلانتری چهار و همچنین در ساختمان حزب رستاخیز شعبه قم

شهریور ۵۷ (بعد از ۱۷ شهریور؟) حمله به نیروهای شهربانی در میدان عشرت آباد (تهران)

۹ مهر ۵۷ ترور سرهنگ مرتضی زمانی‌پور و راننده اش در مشهد

۴ آذر ۵۷ حمله با بمب و مسلسل به اداره شهربانی در زنجان

۱۳ مهر ۵۷ حمله به قرارگاه شماره ۲ مرکز هدایت گشتی‌های پلیس تهران

با بررسی روزنامه های سال های ۱۳۴۹ـــ۱۳۵۶ و اطلاعیه های رسمی مجاهدین و فدائیان درمجموع٬ ۷۴ مورد عملیات اعلام شده و چند مورد اعلام نشده٬ توسط دو سازمان مزبورانجام گرفته است.


گروه ابوذر

در مورد هواداران «دکتر اعظمی»، «گروه آرمان خلق»، «ستاره سرخ»، و…در بخشهای پیشین خاطرات خانه زندگان اشاراتی کرده‌ام…

و اما «گروه ابوذر»

تعدادشان به دوازده نفر می‌رسید اما ستاره‌های درخشان آن‌ها شش نفر و در راس آن‌ها «ولی الله سیف» بود، یاران دیگرش روح الله و ماشاءالله سیف و عبادالله خدارحمی و بهمن منشط و حجت الله عبدلی بودند، افراد بی‌باکی که از مرگ هراسی در دل نداشتند. در دادگاه اول شش نفرشان هر کدام به سه بار اعدام محکوم شده بودند. می‌گفتند موقع ورود به بند بسیار شاد بودند انگار نه انگار که چندی بعد تیرباران می‌شوند…

قتل «محمود مومنی» که اعضای گروه ابوذر از وی با تعبیراتی چون «سرمایه دار و نزول خوار منفور»٬ و «دُخا» یعنی سگ و «زالو» و…یاد کردند، همچنین قتل «سرپاسبان محمد رضا مدنی» در داگاه نظامی مطرح شد و دو تن از اعضای گروه (عبدالله خدارحمی و بهمن منشط) از آن دفاع کردند و توجیه نمودند.

آتش کشیدن اتومبیل های «شرکت تعاونی روستایی نهاوند»، انفجار سازمان زنان نهاوند و «قصد» آتش زدن سینما نیز در پرونده گروه ابوذر ثبت شده‌است.

اگرچه بهمن منشط ٬ در دفاعیاتش  بیان کرد «به هـیچ وجـه قـصد قتل ِ خود پاسبان را نداشـتیم. فـقط سـلاحش را مـی خواسـتیم ولی بـه عـلت مـقاومت او متأسفانه جریان منجر به قتل شد.»،  از تاثیر بسیار منفی که در ذهن مردم گذاشت کاسته نشد. نشریه پیام مجاهد٬ که سخنگو و ارگان غیر رسمی مجاهدین خلق در خارج از کشور بود (ولی رسما به عنوان ارگان نهضت آزادی خارج از کشور انتشار می یافت) در مورد فوق اخبار درهم برهم و نادرستی منتشر نمود.

پیام مجاهد درمقاله ای باعنوان «توطئه ای دیگر»مدعی شد که:

[…] پاسبان مقتول از طرفداران جدی و مسلم آیت الله خمینی بـوده است و بـه هـمین جـهت چندین بار به نقاط دوردست تبعید شده بود و باز به همین  دلیـل٬ بـین  مـردم  مـحبوب و بـا حسن شهرت بوده است. دراین صورت چگونه ممکن است انقلابیون به اوحمله کنند؟!

 نشریه پیام مجاهد٬ش ٬۱۴ شهریور ۱۳۵۲:ص ۴.

[…] سه نفر مهاجم هیچ کدام اهل قم نبوده و نیستند و هر سه ساکن نهاوند بوده و با مـاشین «دکتر نهاوندی» رییس دانشگاه پهلوی شیراز به قم آمده‌اند.

پیام مجاهد درتحلیل خود نتیجه می‌گیرد که اصل ماجرا توطئه رژیم بوده است. به این دلیل:

۱ـ برانگیختن حس تنفر مردم نسبت به انقلابیون به خصوص مجاهدین؛

۲ـ داشتن بهانه موجهی برای دستگیری آیت الله ربانی شیرازی وجمع کثیری از طلاب مبارز؛

۳ـ اعلام خطر به مأمورین خود که هرکس در صف مردم قـرار گـیرد٬ چـنین سـرنوشتی در انتظارش خواهدبود؛

۴ـ لکه دارکردن انقلابیون در انظار مردم که اینها افراد بی گناه را بدون دلیل می کشند؛

۵ـ اعدام های انقلابی را که توسط انقلابیون [انجام] می‌شود (نظیر اعدام سرتیپ طـاهری) درنظر مردم باکشتن پاسبان مذکور یکی جلوه دهند و…

آثار منفی اجتماعی عملیات آخر گروه٬ بدان حد بود که گفته شد: «ا‌ین پاسبان٬درحقیقت٬ به دست خود رژیم و به علت عدم شلیک به سوی مجاهدین کشته شده بود…»

نشریه پیام مجاهد٬ ش ٬۱۹ اسفند ۱۳۵۲: ص ۵


چشم انداز سرنگونی ۱۵ سال دیگر است

به دنبال حوادث سال ۵۴ در سازمان مجاهدین و بازتاب قتل و سوزاندن مجید شریف واقفی و باقی قضایا، ساواک که از همکاری امثال عباس شهریاری، الله مراد دلفانی، سیروس نهاوندی و محمد توکلی خواه و مسعود بطحایی…برخوردار بود، در ضربه زدن و قلع و قمع مبارزین مسلح به موفقیتهای بزرگ نائل شد.

جدا از به تورافتادن و کشته‌شدن بهرام آرام، تعداد دیگری از حلقه تقی شهرام در درگیریها جان باختند یا دستگیر شدند. «حمید اشرف» هم که رهبری سازمان چریکهای فدایی خلق را در دست داشت جان باخت و پس لرزه های این وقایع خودش را در زندان هم نشان می‌داد. واقعش این است که در آن شرایط چشم انداز فروپاشی رژیم شاه مبهم بود و هرکس جز این گزارش کند واقعیت را نگفته‌است. جدا از اعضا و هواداران گروههای سیاسی، در بیرون هم خیلی‌ها از جمله سید علی خامنه‌ای از این اوضاع متاثر بودند. ایشان یکبار به صراحت به یکی از زندانیان زمان شاه چیزی بدین مضمون گفته بود هیچ امیدی به حوزه نیست و با نشان دادن نعلین زرد رنگ خودش به شوخی و جدی گفته بود وقتی اینها را که رنگ پوست خربزه دارد پایم می‌کنم و از خانه بیرون می‌روم، [خیلی‌ها] مثل گوسفند به هوای اینکه نکند پوست خربزه پای من است به دنبالم راه می‌افتند…

سال ۵۶ «جلال هدشی» از عناصر مرتبط با مجاهدین شنیده هایش را اینگونه منتقل کرده بود که مینیمم، چشم انداز سرنگونی ۱۵ سال دیگر است.

اینجا و آنجا صحبت از رفورم های شاه می‌شد و اینکه با توجه به رشد طبقه متوسط که به رفاه هم رسیده حکومت توانسته سرنگونی را به عقب بیاندازد.

سردرگمی و ناامیدی اگرچه در زندان حاکم نبود اما به نوعی خود را نشان می‌داد. در میان زندانیان متمایل به مجاهدین برخی از بچه‌ها رو به نماز شب آوردند که معنی خاص خودش را در آن ایام داشت. سایرین هم درخود بودند.

این واقعیت دارد که حول و حوش انقلاب از دو سازمان فعال و رزمنده مجاهدین و فدائیان، جز چند تیم در بیرون به معنی واقعی کلمه فعال نبود و چنانچه سال ۵۷ انقلاب روی نمی‌داد معلوم نبود کارشان به کجا می‌کشید.

البته وقتی زندانیان ملی‌کش‌ آزاد می‌شدند، مجاهدین تلاش خودشان را برای وصل و ارتباط نیروهای مبارز و فعال به کار بردند. دیگر گروهها نیز….

این وقتی است که جریان راست ارتجاعی زمین خورده و خط مسعود رجوی توانسته بر دیگر گروههای مدعی مجاهدین از جریان تقی شهرام گرفته تا گروه لطف‌الله میثمی و…پیشی بگیرد و خود را به عنوان ادامه دهنده راه محمد حنیف نژاد تثبیت کند.

در زندان قصر جریانی که لطف الله میثمی در رأس آن بود و به مسعود رجوی انتقاد می‌کرد، مطرح بود اما با آمدن محمد رضا سعادتی (سیکو) به قصر و پیش بردن خط مسعود رجوی، جریان میثمی از اکثریت افتاد. آنزمان حسن صادق، علی خدایی صفت، حسین ابریشمچی، مهدی غنی و خیلی‌های دیگر سمت میثمی بودند.

سعادتی نماینده مسعود رجوی بود و می‌گفت مجاهدین واقعی ما هستیم. میثمی را قبول نداریم.

افرادی که می‌خواستند از میثمی جدا شوند و به سعادتی بپیوندند به سادگی پذیرفته نمی‌شدند. میبایست اول از خودشان انتقاد کنید بعد بپیوندند…

کسانی مثل کیوان صمیمی برادر ساسان صمیمی شهید، نسبت به رهبری مجاهدین انتقاد داشتند و به دلیل آنچه خودشان «عدم اصلاح رویه ها» ‌نامیدند از سال ۵۵ با سازمان زاویه و فاصله گرفتند.

محمد رضا سعادتی با کیوان صمیمی و سایر انشعابیون وارد بحث شد. علی خدایی صفت، حسن صادق، جواد زنجیره فروش، و ابوالقاسم اثنی عشری قانع شدند و مجدداً به جمع مجاهدین پیوستند ولی کیوان صمیمی، رضا دادی زاده و محمود اشجع بر مواضع خود باقی ماندند.

برخی از زندانیان از تنظیم رابطه مجاهدین با خودشان دل خوشی نداشتند و برخورد آنان را با جریان راست ارتجاعی نمی‌پسندیدند و ایراد می‌گرفتند که با مخالفین‌شان مثل بیگانه و مانند شئی رفتار می‌کنند. می‌گفتند در دنیای کالاها، مناسبات میان آدمها به قالب مناسبات میان اشیا درمی‌آید. حالا اون روابط را مجاهدین دارند نشان می‌دهند. با آنها باشی هیچ، نباشی میشوی شئی و اصلاً انکارت می‌کنند…

مجاهدین با جریان راست ارتجاعی کنار نمی‌آمدند اما برای موضعگیری خودشان دلیل و برهان داشتند و می‌گفتند آنان درنهایت روبروی ما خواهند ایستاد که همین طور هم شد. برخی از مخالفین آنان بعد از انقلاب سردسته بگیر و ببندها شدند. آن همه فریاد آزادی زدند. فرصتی کردند و زندانبان شدند.

هیچکس از فردای خویش خبر ندارد. نیما فرمود: در آئینه جهان ما، از همه ناشناس‌تر خود ماست.


منشاء اخلاق کجاست؟

با مهندس اصغر شریفی که در دانشکده نفت آبادان درس خوانده بود در مورد استبداد رژیم شاه صحبت می‌کردیم. پرسید به نظر تو چرا استبداد بد است گفتم چون اخلاق را زیر پا می‌گذارد و چون اخلاق را زیر پا می‌گذارد به شکنجه و بگیر و ببند و سرکوب آزادی راه می‌برد.

یکی از بچه‌ها که در رابطه با گاهنامه «اینزمان آنزمان» که دانشجویان دانشگاه فروسی مشهد، پنهانی منتشرکرده بودند، دستگیر شده بود وسط حرف ما دوید و پرسید اخلاق که می‌گویند روبناست. تازه منشاء اخلاق کجاست. همه‌اش صحبت سر تکامل است…

همین جا بگویم که گاهنامه اینزمان آنزمان داستانی به نام « آن‌ها هم…» داشت که نویسنده جوانش غلامحسین بیگی بود. «غلامحسین بیگی» عضو یک محفل هنری ادبی بود که همگی آنها (حسین سلیم، زین‌العابدین رشتچی، عسگر حسینی ابرده و غلامرضا بانژاد) به چریک‌های فدایی خلق پیوستند. عسگر حسینی ابره و غلامرضا بانژاد  ۱۵ فروردین سال ۵۱ دستگیر شدند و مدتی در زندان مشهد بودند.

غلامرضا پانژاد، و زین‌العابدین رشتجی، ۱۷ مرداد ۵۴ در درگیری با مامورین ساواک جان باختند. عسگر حسینی ابره، در شمار کسانی است که ۸ تیر ۵۵، با حمید اشرف کشته شدند. غلامحسین بیگی دوم شهریور ۵۶ در درگیری با ماموران ساواک به خاک افتاد. (محل دفن او قطعه ۳۹ ردیف ۵۴ است)

بگذریم…

دوست ما پرسید منشاء اخلاق کجاست. همه اش صحبت سر تکامل است.

از نظر من تئوری تکامل نمی‌توانست مبنایی برای حرمت و کرامت آدمی و اخلاق باشد. چرا؟ چون انسان یا باید خودش را پاره ای از طبیعت حساب کند مثل پاره های دیگر طبیعت یا برای شخصیت و حرمت خود دست به وضع قرارداد بزند.

این وضع و قرارداد هم باید مبنا داشته باشد، مبنایی که فرو نریزد یعنی خودش بالذات واجد بها، ارزش و کرامت باشد. آدمی فقط پاره ای از طبیعت نیست و باید به یک منبع بزرگتری از خود تکیه بزند.

اینگونه، آدمی خود را می‌شناسد و حقوق و تکالیف خود را می‌یابد و «کرامت انسانی» Human dignity معنا پیدا می‌کند. با این نگاه آدمی جاودانه است و هیچ کمالی از بین نخواهد رفت بلکه این کمال تداوم پیدا خواهد کرد…(…)

اصغر شریفی گفت من از دید خودم می‌گویم اگر ما حکومت مستبدی نداشتیم حتی به لحاظ اکتشاف و استخراج نفت وضع بسیار بهتری داشتیم. الانه مخازن نفت را بی‌رویه تخلیه می‌کنند. سکندری ریکووری Secondary Recovery یعنی بازیافت مجدد صورت نمی‌گیرد. باید در چاههای نفت با تزریق آب مقطر یا گاز، چاههای نفت را دوباره زنده کرد. مسئله به این سادگی در یک حکومت مستبد زیرپا گذاشته می‌شود.

همین موضوع را از لطف‌الله میثمی هم شنیده بودم.

می‌گفت سر این داستان یعنی سکندری ریکووری، بارها و بارها با مسئولین بحث کرده‌ام حتی برای پرویز ثابتی هم استدلال کردم که استخراج بی رویه نفت جفاست. در آمریکا هر چاه نفتی پرونده‌ای دارد و نمی‌گذارند از یک حد بیشتر استخراج شود و شن‌ها در چاه ریزش کند و به آب نمک بخورد. در ایران بر عکس است و گوش شنوایی هم نیست.


ای ایران ای مرز پر گهر

هواداران مجاهدین در زندان سرودی بر وزن سرود زیبای ای ایران می‌خواندند. آن سرود «پیکار خلق» نام داشت و گفته می‌شد محمدسیدی کاشانی (بابا) سروده‌است. کم و بیش از دیگر زندانیان می‌شنیدم که به این موضوع انتقاد می‌کردند و می‌گفتند سرود ای ایران میهنی و ملی‌گرایانه است و هیچ ربطی به رژیم شاه ندارد که بیاییم بدَلش را بسازیم.

سرود مورد اشاره اینگونه شروع می‌شد:

ای رزم آورِ خلق قهرمان

ای رزمت الگوی هر زمان

موج طوفانِ نبرد و کین

راه تو راه مجاهدین (…)

راه تو چون راه خداست

جز این بود راهی خطاست…

الی آخر…

جریان راست ارتجاعی هم متقابلاً سرودی بر وزن ای ایران (و سرود پیکار خلق مجاهدین) ساخته بود که بعد از انقلاب هم با اضافه کردن نام آیت الله خمینی خوانده می‌شد.

ای اسلام ای دین جاودان / ای راهت پر جود و پر توان

دور از تو اندیشه بدان / پاینده هستی و جاودان

ای دشمن ار تو سنگ خاره ای من آهنم

جان من فدای حرف پیغمبرم

اسلام ما دین برتر است

پیغمبرش بهترین عالم است…

الی آخر

….

چریک‌های فدائی هم بر وزن سرود ای ایران، سرودی ساختند که بخشی از آن را بیاد دارم.

ای پرچم‌دار ستم‌کشان
دشمن را در خاک و خون نشان
پیروزی تو مُسَجّل است
تـا در دسـت تـو مُسلسَـل اســت
ای خلق قهرمان ز خصم بُزدل حقیر
انتقـام خـون هـر شهیـد خـود بگیـر
بهروزی‌ات پاینده باد
از آن تــو آینــده بـــاد
(رزم چریک های فدائی خلق رزم ماست
آری رهــائــی خلــق عــزم مــاســـت)…


در مورد سرود ایران زمین اضافه کنم که این قطعه را روح‌الله خالقی در سال ۱۳۲۳ در آواز دشتی بر روی شعری از حسین گل‌گلاب ساخت و ویژگی شعر آن این است که تقریباً همهٔ واژگان آن به فارسی است و در کل سرود تنها چهار واژهٔ «فدا»، «دُر»، «دُوْر» و «نور» عربی است.

دکتر حسین گل گلاب، گفته‌است: در سال ۱۳۲۳ که ایران تحت اشغال متفقین بود. شاهد حرکات توهین آمیز و زشت بعضی از سربازان انگلیسی با مردم وطنم بودم و از ناراحتی نمی‌دانستم چه کنم، بی‌اختیار راه انجمن موسیقی را که تازه تأسیس شده بود، پیش گرفتم. وقتی روح الله خالقی حال مرا دید گفت: چی‌شده؟ واقعه را برایش تعریف کردم. گفت ناراحتی فایده‌ای ندارد بیا کاری کنیم و سرودی بسازیم. این بود که سرود ای ایران خلق گردید.

نخستین اجرای آن، در ۲۷ مهرماه ۱۳۲۳ در تالار دبستان نظامی دانشکدهٔ افسری برگزار شد. اجرای دیگر، مربوط به سال‌های ۱۳۳۷ تا ۱۳۴۲ در برنامه گلها است که غلامحسین بنان آن را خواند. در سال ۱۳۵۰ نیز اُپرای رادیویی این سرود با همکاری ارکستر بزرگ رادیو تلویزیون ملی ایران با رهبری فرهاد فخرالدینی و خوانندگی اسفندیار قره‌باغی انجام گرفت. دو اجرای دیگر از این اثر نیز یکی با صدای حسین سرشار و دیگری با صدای رشید وطن‌دوست موجود است.

در رابطه با این سرود بعد از انقلاب تعدادی زندانی شدند…


سلمانی محمود کل بریهنه

رفتم پیش محمود آقا. محمود آقا پنجه طلایی. که سرم را اصلاح کند. ایام عید که می‌شد، سر ۱۰۰، صد و پنجاه نفر را می‌بایست کوتاه کند. او را خیلی دوست داشتم. در گذشته تعزیه خوان هم بود و نقش شمر و بیشتر علی‌اکبر را بازی کرده بود.

همچنین بعدها در نمایش «شبهای سفید» داستایفسکی نقش «آلکسی» را و در «چوب به دستهای قریه ورزیل» غلامحسین ساعدی هم بازی کرده بود. منظورم از محمود آقا پنجه طلایی، محمود دولت آبادی یا به قول خودش «محمود کل بریهنه» است. می‌گفت چون کلاه سرم نمی‌گذاشتم در سبزوار و روستای دولت آباد به من می‌گفتند محمود کل بریهنه یادم نمی‌رود همین طور که سرم را اصلاح می‌کرد او یا یکی دیگر شعری از مثنوی می‌خواند که چون باران در خاک، به عمق وجودم می‌رفت.

هندوان را اصطلاح هند مدح

سندیان را اصطلاح سند مدح

ما زبان را ننگریم و قال را

ما روان را بنگریم و حال را

آتشی از عشق در جان بر فروز

سر بسر فکر و عبارت را بسوز

لعل را گر مهر نبود باک نیست

عشق در دریای غم غمناک نیست

ساعتی بعد یکی از زندانیان که خوشبختانه زنده است و لابد این نوشته را هم می‌خواند مرا کنار کشید و با توپ و تشر قیم‌مآبانه گفت اگر محمود دولت آبادی یا هر کس دیگر خواست تبلیع مارکسیسم را بکند باید بزنیم توی دهنش. شما نمی‌بایستی سرت را پیش او اصلاح کنی؟

چی داشت می‌گفت. حتماً از «اصول مقدماتی فلسفه» ژرژ پولیستر و از این خزعبلات می‌فرمود… تقصیر توست دیگه که بهش رو می‌دی…

گفتم عزیز من شعر موسی و شبان مثنوی خوانده می‌شد. تازه فرض کنیم اینطور که شما گفتید باشد. چه اشکال دارد؟

تبختر آن دوست مبارز پایانی نداشت و با اخم و تخم گذاشت و رفت…

یاد سخن«والترلیپمن» افتادم که می‌گفت وقتی ما همه یک نوع می‌اندیشیم‌، هیچ یک‌ از ما نمی‌اندیشد.

خیلی دمغ شدم. چنان آمرانه حرف می‌زد که انگار بوعلی سیناست. تازه بوعلی هم وقتی با تبختر به طرف استادش «ابن مسکویه» گردویی انداخت و گفت سطحش را حساب کن،

اینطور شنید که باشد من سطح این گردو را حساب می‌کنم اما تو نیز افتادگی بیآموز…

اینکه کتاب شفا را نوشته ای دلیل نمی‌شود که هر کار دیگرت هم درست است.

پیش خودم فکر می‌کردم اگر ما (همه ما) گزافه خواه و بسته نگریم از جمله به خاطر این است که هنوز به معنی منفی کلمه، روستایی هستیم و خصائص فرهنگ خسیس بی‌باران را در خود داریم.


نویسندگان و شاعران زندانی

حالا که صحبت از خالق کلیدر شد خوب است تا آنجا که می‌دانم اسامی اهل قلم را که در زندانهای شاه بوده‌اند بگویم.

محمود دولت آبادی، ناصر رحمانی نژاد، محسن یلفانی، ابوذر ورداسپی، سعید سلطانپور، فریدون شایان، رضا علامه زاده، حشمت‌الله کامرانی، نسیم خاکسار، منصور خاکسار، عطاالله نوریان، موسوی گرمارودی، ابراهیم رهبر، فریدون‌ تنکابنی، عدنان غریفی، ناصر موذن، پرویز زاهدی. حسن حسام، عبدالحسین ناهیدی آذر، خسرو گلسرخی، محمد خلیلی. بیژن هیرمن‌پور، رضا مقصدی، نعمت میرزازاده، فریده لاشایی (خواهر کورش لاشایی)، هاتف رحمانی، محمد رضا زمانی، دکتر براهنی، دکتر ساعدی، دکتر شریعتی و خیلی های دیگر…

پیش تر نیز، عیدالحسین نوشین، علی محمد افغانی، احمد محمود، محمود اعتمادزاده (به اذین)، دکتر یدالله سحابی، مهندس مهدی بازرگان، محمد مهدی جعفری، مهدی اخوان ثالث، باقر مومنی، رضا مرزبان، شاهرخ مسکوب، احمد شاملو، مصطفی بی آزار، مرتضی راوندی، محمد حسین تمدن، فخرالدین میررمضانی، گالوس زاخاریان، مهدی خانباباتهرانی، امان الله قریشی، احمد قاسمی، خلیل ملکی، جهانگیر افکاری، هاشم بنی طرفی، مجید امین مؤید، پرویز شهریاری. نجف دریا بندری، سروژ استپانیان، بزرگ علوی،…و دیگرانی که نمی‌دانم…

همه گذارشان به زندان شاه افتاده بود.

روی سخن آنان تنها حکومت و حاکمان نبود. با مردم خویش نیز سخنها داشتند. بیشترشان از مناسبات رمه- شبانی و قیم سالاری بیزار بودند و جوهر رنج و زندگی‌شان این بود که پیدایش قیم پدیده‌ای نیست که یک جانبه و از بالا صورت گرفته باشد. یک روی دیگر رابطه، وجود سنخّیت و روحیه قیم‌پذیری است.

واقعش این است که ما به مثابه یک ملت، برای شناخت خود و تاریخ خود نیاز به فرصت و مجال داشتیم و این فرصت و مجال را استبداد ‌گرفت و می‌گیرد.

دیدگاهی بنویسید

لطفا دیدگاه خود را در اینجا بنویسید
لطفا نام خود را در اینجا بنویسید

4 × سه =