خاطرات خانه زندگان قصّه نیست، نردبان است. نردبان آسمان. آسمانِ نهانِ درون که در ژرفا و پهناوری کم از آسمان برون نیست.
در خاطرات خانه زندگان، شخصیتها، موقعیتها، رفتارها و حادثهها، سرگذشتهها و تجربهها هر کدام تمثیلی در خود نهفته دارند و باید از این زاویه به آن نگریست.
«خاطرات خانه زندگان» با نکات ظریفی همنشین است که تنها با شنیدن آن، میتوان دریافت:
در قسمت پیش عملیات مبارزین مسلح در دهه پنجاه علیه رژیم شاه را تا آنجا که میدانستم برشمردم و یادآور شدم ساواک که از همکاری امثال عباس شهریاری، شاهمراد دلفانی، سیروس نهاوندی، احمد رضا کریمی و محمد توکلی خواه…برخوردار بود، به مبارزین و مجاهدین ضربههای زیادی زد.
وقتی اسم ساواک را میبرم منظورم اداره سوم موسوم به امنیت داخلی است که مدیریت آن با آقای پرویز ثابتی بود. سال ۵۳ ایشان چیزی بدین مضمون گفته بود که به زودی غائله گروههای مسلح خوانده میشود.
پس لرزههای وقایع بیرون زندان و بخصوص آنچه بر سر مجید شریف واقفی آمد خودش را در زندان هم نشان میداد. بخصوص که چشم انداز فروپاشی رژیم شاه مبهم بود.
توجه داشته باشیم که قتل و سوزاندن مجید شریف واقفی یک «کد» است و اشاره به وقایع درون سازمان مجاهدین (جریان تقی شهرام) در آن سالها دارد و به خاطر نقش پر رنگی که در صفبندیهای درون و بیرون زندان و وقایع اندوهبار بعد از انقلاب داشت، اهمیت بسیار دارد.
ماهیانِ ندیده غیر از آب، پُرسپُرسان ز هم که آب کجاست
یکی از روحانیون که در زندان از آیتالله خمینی جانبداری میکرد و مرد خوبی هم بود یکبار گفت اینطور که از ملاقاتیها دستگیرم شده، اوضاع بیرون تعریفی نداره، انگاری نفسها در سینه حبس شده و همه چیز در امن و امان است. کاش حوزه علمیه تکانی بخورد. کاش آیتالله گلپایگانی و بقیه درسشان را به عنوان اعتراض تعطیل میکردند. (شبیه این را اوائل دستگیریم از روحانی دیگری هم در کمیته مشترک شنیده بودم)
پرسیدم به نظر شما فایدهای خواهد داشت؟ گفت البته که فایده دارد. نبض جامعه ایران دست آنهاست. همه مردم که اهل کتاب و مبارزه و روشنفکری نیستند.
اینکه این نگاه و دیدگاهش ارتجاعی است و آن مترقی، حرف من و شماست. مردم عادی که پای روضه من و شما نمینشینند و اصلاً گوششان به این حرفها بدهکار نیست. اونا وضع دیگری دارند. اگر به آخوندها بد و بیراه هم بگویند که البته همه اینکار را نمیکنند، در هر عزا و عروسی میرند سراغشون تا برای رفتگانشان نماز میت بخوانند یا دختر و پسرشان را عقد کنند. یا مثلاً مسائل دینی از شون بپرستد. از این چیزا دیگه…
به درستی و غلط بودنش کاری ندارم. الآن توی جامعه ما وضعیت این جوریه که گفتم.
در هر محرم و صفر میلیونها نفر پای منبرشان میروند و هیچکس هم آنها را مجبور نمیکند. خلاصه نقش امثال آیتالله گلپایگانی در جامعه ما کم نیست و تا آنها نجنبند باور کن هیچ اعتراض جدی علیه این حکومت به سرانجام نمیرسد. ظلم و ستم به منتها درجه هم برسه مردم تازه میگند امتحان الهی است و باید قانع بود و از این حرفها…
همین الآن در مدارس طلبگی قم (فقط قم) بیش از ۶ هزار تن طلبه مشغول تحصیل هستند و بیشترشان ایام محرم و صفر به این شهر و آن روستا میروند و نبض مردم را در دست دارند.
ادامه متن بعد از ویدئو:
https://youtu.be/Yu8qmEX4nfc
سیاست با خودش غش میآورد
قصه پر غصه مجید شریف واقفی ایشان را هم بسیار متاثر کرده بود و یکبار گفت: به نظر من کار سیاسی با خودش غش میآورد و کثیف است. گفتم آقای امینی، حرف سرلشگر پاکروان هم وقتی آیتالله خمینی در حصر خانگی در تهران به سر میبرد همین بود که کار سیاست کثیف است و روحانیون نباید خود را به آن بیالایند.
این برداشت پذیرفتنی نیست که چون سیاست با خودش غش میآورد پس بیاییم فقط ناظر صحنه باشیم. چگونه به تاولهای کف پایمان بگوییم تمام مسیر طی شده اشتباه بودهاست؟ سکوت کرد.
ایشان بعد از انقلاب هم با قاتلین زندانیان سیاسی همراه نشد.
…
گاهی فکر میکنم بیان این جمله از سوی سرلشگر پاکروان که «کار سیاست کثیف است و روحانیون نباید خود را به آن بیالایند.»، چه بسا از سر خیرخواهی بوده و نمیشود همه چیز را به دوز و کلک نسبت داد.
آرمانهای خوب کافی نیست
اﯾﻤﺎن راﺳﺨﯽ ﮐﻪ در ﺷﮏ ﺻﺎدﻗﺎﻧﻪ وﺟﻮد دارد، در اﻋﺘﻘﺎد ﻧﺎﻗﺺ ﻣﻮﺟﻮد ﻧﯿﺴﺖ و کم نیستند کسانی که در دیدگاه مذهبی خودشان صادقانه شک میکنند. (شک مقدس)
تغئیر نظرگاه و ایدئولوژی حق طبیعی هر انسانی است اما داستان شریف واقفی به آن ربط ندارد. اگر مسئله فقط تغئیر نظرگاه و ایدئولوژی بود که آنهمه تلفات نداشت. کسان دیگر پیش و بعد از تقی شهرام، در زندان و بیرون از زندان، مذهب را کنار گذاشتند اما بذر کینه نکاشتند و بهانه به دست ساواک ندادند. به بیرق مرتجعین، پیراهن عثمان نیانداختند، ادای فرعون را درنیآوردند و مرز منتقد و مزدور را بهم نریختند.
اقدام برای ترور شریف واقفی و صمدیه لباف یا قصد کشتن سعید شاهسوندی در آن ایام (آنچنان که برخی دوست دارند توجیه کنند) تنها بخشی از نتایج اجتناب ناپذیر مشی چریکی نیست و صرفاً به منشاء طبقاتی نیروهای درگیر و شرایط خفقان و دیکتاتوری، ربط ندارد. آن اقدام نادرست فقط به خشونت پلیس، وضعیت جنگی سازمان و ضوابط و مقررات ناشی از آن یا جوانی و بی تجربگی جنبش در حل معضلات هم، مربوط نمیشد. پس به چی مربوط بود؟ به خود بزرگ بینی و قدرت طلبی
چه زیبا گفته بود مصطفی شعاعیان در نامه به فدائیان: «سازمانی که به هنگام ناتوانی از پخش اندیشهای که نمیپسندد جلو میگیرد به هنگام توانایی آن مغزی را میترکاند که بخواهد اندیشهای کند سوای آنچه سازمان دیکته کند.»
البته اگر بنا بر تقصیر باشد نباید تنها روی تقی شهرام تمرکز کرد. دور و بریهای وی از جمله جواد قائدی، بهرام آرام، حسین سیاه کلاه و جمال شریف زاده شیرازی و… در بنای آن سیستم کج و معوج بی نقش نبودند.
دیگران را به اطاعت وامیداشتند تا با آنان موافق و هم رأی باشند. همآنها تقی شهرام را تقی شهرام کردند، و اینگونه، انسان مبارز و پرشوری چون او به کبر و غرور کشیده شد و هوا برش داشت این منم طاووس علیین شده…
حالا حمید اشرف هم باید حرف مرا بخواند…
…
البته کسانیکه (در درون مجاهدین) مارکسیست شدند همه از نوع وحید افراخته (بعد از دستگیری) نبودند و تمامشان هم قتل شریف واقفی را تأیید نمیکردند. حتی شماری، آن تصفیه خونین را جنایت نامیدند.
در آرمانخواهی تقی شهرام و دوستانش و اینکه ازخودگذشته و شیفته سوسیالیسم بودند هم تردیدی نیست اما «آرمانهای خوب آدمها، هر چقدر هم بزرگ باشد، نمیتواند ماهیت اقدامات زشت و نادرست آنها را بپوشاند.»
…
درست است که اختلافات درونی یک سازمان انقلابی که منجر به برخورد میان عده ای از اعضای آن میشود، ماهیت سیاسی – تشکیلاتی دارد اما ماهیت سیاسی تشکیلاتی، خصلت ضدانسانی آنرا نمیپوشاند.
نقد متدیک روش و محتوای اندیشه تقی شهرام، توجه به این نکته اساسی است که بفهمیم داستان وی پایان نیافتهاست. به پایان آمد این دفتر، اما حکایت همچنان باقی است.
آن رفتار مستبدانه و ویرانگر میتواند بازتولید شود. مسئله همین نکته است و باقی فسانه.
مکالمات ساواک شنود میشود
مامورین امنیتی تصمیم گرفتند آنان را دستگیر نکنند و تا خانه تیمی و مقر اصلیشان تعقیب نمایند. این تعقیب٬ که با تدارک وسیعی همراه بود٬ از خیابان حافظ شروع شد و در طول خیابان شاهرضا (انقلاب فعلی) به سمت میدان شهناز (فوزیه ـ امام حسین فعلی) ادامه یافت.
جریان تقی شهرام٬ که از طریق دستگاهها و رادیوهای خود این تعقیب را پی گرفته بود٬ به سرعت موضوع را به چریکها اطلاع داد و حمید اشرف خودش به صحنه رفت و از درون یک وانت بار٬ علامت لازم را به منظور هشدار به آن دو نفر ارسال کرد. مرضیه و شیرین که متوجه اوضاع شده بودند٬ در حوالی میدان شهناز٬ از یکدیگر جدا شدند. مأموران جلو مسجد امام حسین به شیرین فضیلت کلام حمله کردند که وی از سیانور استفاده کرد و کشته شد.
سپس مسیر مرضیه احمدی اسکویی را از طریق خیابان شهباز و میدان ژاله (شهدای فعلی) به سمت سه راه امین حضور و خیابان ری٬ تعقیب کردند و در حوالی میدان شاه (قیام فعلی) برای دستگیری او اقدام کردند که وی نیز سیانور استفاده کرد و جان داد.
در جریان بازجوییهای بهجت و ابراهیم محجوبی نمین، از جمله مسائلی کـه مـطرح شـده بود٬ نـحوه ارتـباط چریکهای فدایی با مجاهدین بود.
این موضوع برای مامورین ساواک بسیار اهمیت داشت و میخواستند سر درآورند چرا عملیاتی که علیه «خرابکاران» تدارک میبینند هی به نقطه کور میرسد و میسوزد.
معلوم شد که ارتباط و مکالمات نیروهای مختلف پلیس و ساواک توسط مجاهدین شنود میشود و اطلاعات مربوط به هر نوع دستگیری و تعقیب٬ متعلق به هر گروه و سازمان و بخصوص چریکهای فدایی خلق٬ بلافاصله جهت خنثی کردن عملیات پلیس، به طرف ذی نفع انتقال مییابد.
…
بعد از این واقعه انتقاد شدیدی نسبت به چریکهای فدایی صورت گرفت که اولاً ـ چرا یک عضو خارج از مرکزیت٬ از این موضوع اطلاع داشته و درثانی چرا این مطلب را٬ بی هیچ ضرورت و الزامی٬ لو دادهاست. بنابرایـن عـمل او خـیانت مـحسوب میشود و در این خیانت٬ مرکزیت چریکها سهیم است.
…
بـهار سال بعد (۱۳۵۴) جریان تقی شهرام از طریق رادیوهای خود٬ متوجه شد که تیمهای تعقیب و مراقبت ساواک٬ خـانهای را در قزوین کشف کردهاند و عنقریب در تهران و کرج و قزوین٬ ضربه خواهند زد. از طریق شنود بی سیم کامل مشخص بود که ساواک دقیقاً میداند که خانه مورد نظر متعلق بـه یکـی از تیمهای نظامی چریکهای فدایی است اما جریان تقی شهرام این مطلب را به اطلاع فداییها نرساند٬ در نتیجه خانه مذکور ضربه خورد و چند تن از جمله خشایار سنجری٬ ضمن عملیات کشته شدند و مدتها رابطه دو سازمان شکرآب بود.
ضربات ساواک به فدائیان
در سالهای ۵۴ و ۵۵ ضربات ساواک به مجاهدین و فدائیان اوج گرفت. از آنجا که پس لرزههای این ضربات در زندان هم عمل میکرد، بخشی از آن را (از هر دو سازمان) اشاره میکنم.
پس از عملیات ساواک علیه فدائیان در سال ۵۳ که حمید اشرف آنرا یورشی سهمگین توصیف میکند، ۱۵ پایگاه از دست میرود و ۱۴ فدائی جان میبازند.
مرضیه احمدی اسکویی، علیرضا شهاب رضوی، حبیب برادران خسروشاهی، فتحعلی پناهیان، عباس کابلی، محمدرضا چمنی، ابراهیم پوررضا خلیق، سعید پایان، حسن جان لنگوری، ایرج سپهری، سیروس سپهری، شیرین (معاضد) فضیلت کلام و عباس جمشیدی رودباری،در میان جانباختگان بودند.
(عباس جمشیدی رودباری در لاله زار با گلولهای که به سمت وی شلیک می شود و پس از اصابت به دیوار، کمانه کرده و به سرش میخورد، دستگیر میشود اما ساواک برای این که ردهای او نسوزد به دروغ اعلام کرد که در درگیری کشته شده است.)
در ویدئو (دقیقه ۱۹) به اشتباه نام «اعظمالسادات روحی آهنگران» را هم در میان جانباختگان سال ۵۳، گفته و پوزش میخواهم. نامبرده هفتم شهریور سال ۵۵ تیرباران شد.
…
میرسیم به سال ۱۳۵۴
در سال ۵۴ بازهم و بازهم فدائیان به خاک و خون میغلطند و در درگیریهای مسلحانه مامورین ساواک با آنها، نزدیک به ۳۰ نفر به خاک میافتند.
یا گلوله میخورند و یا مجبور به استفاده از سیانور میشوند.
۱۴ فروردین ۵۴ حبیبالله مومنی در درگیری کشته میشود.
ده روز بعد ۲۴ فروردین ۵۴ ، منصور فرشیدی در درگیری جان میدهد.
خشایار سنجری هم در قزوین در درگیری با ساواک، سیانور میخورد و کشته میشود.
۲۹ فروردین ۱۳۵۴ نُه زندانی (به قول ساواک) «در حین فرار» کشته شدند. ۷ نفر آنها در رابطه با فدائیان بودند از جمله بیژن جزنی…
خرداد ۵۴ نادر عطایی و حسن رومینا، هم در درگیری کشته میشوند.
در تیر ماه ۵۴ محمود عظیمی بلوریان در درگیری از پای در میآید.
(مواردی که اشاره میکنم همه به بیرون زندان مربوط است. جانباختن زیر شکنجه با اعدامها به این بحث مربوط نمیشود.)
تیر سال ۵۴ نزهت السادات روحی آهنگران در کرج و یدالله زارع کاریزی (در تهران) و مارتیک قازاریان، همه در درگیری جان میبازند.
هفده مرداد ۵۴ غلامرضا بانژاد در مشهد و (…مرداد) عبدالله سعیدی بیدختی و حسینعلی الله یاری و جهانبخش پایداری در تهران در درگیری به قتل میرسند.
مرداد ۵۴ زین العابدین رشتجی در تهران بعد از رویارویی با مامورین ساواک، سیانور میخورد و جان میدهد.
افراد زیر هم در درگیری با مامورین امنیتی به خاک میافتند:
شهریور ۵۴ هاشم بابا علی رحیمی
۵ مهر ۵۴ جهانگیر باقری پور
۸ مهر ۵۴ پروین فاطمی
اواخر همین ماه (۲۵ تا ۲۸ مهر ۵۵) هادی فرجاد
۳۰ آذر ۵۴ علی دبیری فرد
۱۷ دی ۵۴ کاووس رهگذر
…
۱۷ دی ۵۴ اتفاق دردناک دیگری روی میدهد که پیامدهای وخیمی به دنبال داشت.
۱۷ دی ۵۴ بهمن روحی آهنگران مسئول شاخه مازندران، در تهران مورد شناسایی احمد رضا کریمی (یکی از زندانیان خائن) که به همراه مامورین کمیته مشترک به گشت زنی مشغول بوده، قرار گرفته، و علیرغم تلاش برای بلعیدن سیانور و کوشش برای انفجار نارنجک خود، دستگیر میشود.
متاسفانه، ساواک تعدادی شماره تلفن و یادداشتهای رمز شده در نزد او پیدا کرده و ضربات بعدی به فدائیان را تدارک میبیند.
شدت شکنجهها به بهمن روحی آهنگران در ظرف مدت کوتاهی منجر به سیاه شدن پاهای او شد و چند روز بعد از دستگیری جان داد.
…
در پی این ماجرا شاخه مازندران سازمان چریکهای فدائی خلق، ضربات هولناک میخورد.
زهرا آقا نبی قلهکی در محاصره خانهای تیمی در ساری دستگیر شده، و مسرور فرهنگ در خانه دیگری در گرگان از پای در میآید.
فاطمه حسن پور هم در حمله ساواک به خانه تیمی در گرگان به خاک میافتد.
۲۱ دی ۵۴ فاطمه (شمسی) نهانی در جریان یک درگیری با مامورین ساواک در ساری، با انفجار نارنجکی خود را از بین میبرد.
۶ بهمن ۱۳۵۴ حمله ساواک به خانه تیمی سازمان در محله مارالان تبریز در صدر اخبار مینشیند و در این درگیری مسعود پرورش، عبدالمجید پیرزاده جهرمی، فاطمه افدرنیا، مصطفی دقیق همدانی، و جعفر محتشمی کشته میشوند.
۱۶ بهمن سال ۵۴ مصطفی شعاعیان هم در خیابان استخر تهران (پس از اینکه مورد سوظن واقع میشود) با سیانور خودکشی میکند.
در خاطرات خانه زندگان(۳۰)
هر چیز و هر امری در «شدن» خود است که «حقیقت» مییابد.
به مصطفی شعاعیان اشاره کردهام.
۲۳ بهمن سال ۵۴ حمید مومنی مورد شلیکهای پیدرپی مامورین ساواک قرار گرفته و کشته میشود. حمید نویسنده بود و یکی از افراد موثر فدائیان.
بهمن ۵۴ حمید رضا هزارخانی در درگیری کشته میشود.
سال ۵۵
سال ۱۳۵۵ ضربات ساواک باز هم ادامه دارد.
۱۸ فروردین ۵۵ حمید اکرامی در درگیری کشته میشود.
۲۹ فروردین ۵۵ محمد کامیابی
۲۵ اردیبهشت ۵۵ دکتر هوشنگ اعظمی لرستانی به خاک میافتد.
بر خلاف اعلامیه فدائیان در مورد آن واقعه که تعدادی توانستند بگریزند، تنها حمید اشرف موفق به فرار میشود. البته او زخم برمیدارد.
در تاریخ فوق، خانه تیمی کوی کن نیز مورد یورش قرار گرفته و قربانعلی زرکاری، محمد رضا قنبرپور و جهانگیر باقری پور، کشته میشوند. تورج اشتری تلخستانی هم در درگیری کشته میشود.
(نام فرزاد دادگر هم در شمار جانباختگان خانه تیمی کوی کن، ذکر شده که واقعی نیست. فرزاد دادگر در آستانه انقلاب یکی از افراد گروهی بود که از سازمان چریک های فدایی خلق جدا شد و به حزب توده پیوست. فرزاد دادگر، ۱۷ بهمن ۱۳۶۱ دستگیر شد و در اسیرکشی سال ۶۷ به دارش کشیدند.)
دو روز بعد (۲۸ اردیبهشت سال ۵۵) یک خانه تیمی در رشت مورد حمله قرار گرفته و بهروز ارمغانی و زهره مدیر شانه چی و منوچهر حامدی و… کشته میشوند.
میترا بلبل صفت و اسماعیل عابدی هم در قزوین به خاک افتادند.
در کرج فریده (فاطمه) غروی، عزت غروی (مادر)، حسین فاطمی و هوشنگ قربانی کندروی، کشته شدند. مصطفی حسن پور اصیل هم در درگیری در تهران کشته میشود.
دوم خرداد ۵۵ نسترن آل آقا و نادعلی پورنغمه، طی یک درگیری خیابانی با مامورین ساواک کشته میشوند
سوم خرداد ۵۵ مامورین کمیته مشترک، درخیابان عبید زاکانی در درگیری متقابل، شهرزاد (گلرخ مهدوی) را از پای درمیآورند.
۲۱ خرداد ۵۵ علی رضا رحیمی علی آبادی در خیابان عباس آباد حوالی سینما شهر فرنگ، و حسین موسی دوست دموچالی در خیابان تهران نو در درگیری با مامورین گشت کمیته مشترک کشته میشوند.
۸ خرداد ۵۵ مینا طالب زاده شوشتری کشته میشود.
پنج تیر ۵۵ مریم شاهی در جریان فرار از تعقیب مامورین ساواک، مورد حمله مامورین شهربانی قرار گرفته و در خیابان میمنت از پا در میآید.
«روز واقعه» (جانباختن حمید اشرف) در راه است…
هشت تیر ۵۵ در جریان حمله ساواک به محل نشست مسئولین سازمان چریکهای فدایی خلق ایران حمید اشرف جان باخت. علاوه بر وی افراد زیر نیز به رگبار بسته شدند:
طاهره خرّم، رضا یثربی، غلامعلی خراطپور، علیاکبر وزیری اسفرجانی، محمّدمهدی فوقانی، یوسف قانع خشکه بیجاری، فاطمه حسینی، غلامرضا لایق مهربانی، عسگر حسینی ابرده و سید محمد حسینی حقنواز
گفته می شود در این عملیات ساواک از هلیکوپتر هم استفاده کرده(که نمیدانم چقدر واقعی است)
مهدی سامع گفتهاست بعد از عملیات، بازجویان، او و زهرا آقا نبی قلهکی را به محل حادثه بردند تا تأیید کنند حمید اشرف در میان کشتگان است.
(این موضوع با اما و اگر زیادی همراه است، بخصوص که حداقل یکی از بازجویان حمید اشرف را از نزدیک دیده و می شناخت. نیاز به تأئید کس دیگری – آنهم درست روز واقعه – نبود.)
…
۹ تیر ۵۵ حمید آریان، در خیابان تیموری و بهزاد امیری دوان در سه راه آذری در درگیری کشته میشوند.
۱۰ تیرماه ۵۵ افسرالسادات حسینی در سر پل جوادیه از پا در میآید.
۲۱ مرداد ۵۵ مرتضی (امیر) فاطمی به تور ساواک میافتد و با سیانور خودکشی میکند.
(پاییز ۵۵، زمزمههای انشعاب، و یک و دو کردن در مورد ضرورت مبارزه مسلحانه شنیده میشود…)
۱۲ مهر ۵۵ تورج حیدری بیگوند (یکی از منشعبین) سر یک قرار به رگبار نیروهای ساواک بسته شد.
۶ آبان ۵۵ رحیم خدادادی در درگیری به قتل میرسد.
افراد زیر هم در درگیری با مامورین امنیتی به خاک میافتند:
آذر ۵۵ حسین فرجودی در مشهد
۹ بهمن ۵۵ کیومرث سنجری در مشهد
۱۰ بهمن ۵۵ حسین برادران چوخاچی در تهران در درگیری
…بهمن ۵۵ انوشه فضیلت کلام در درگیری
۲۲ بهمن ۵۵ (که دو سال بعد در کوچه ها و خیابانها غوعاست) خدابخش شالی و حسینعلی پرورش را به رگبار میبندند.
۲۸ بهمن ۵۵ فردوس آقا ابراهیما در حمله ساواک به خانه تیمی در خیابان فرح آباد ژاله در حالیکه زخمی بود، سیانورش را جوید و جان داد.
۸ اسفند ۵۵ صبا بیژنزاده در تهران در درگیری
۹ اسفند ۵۵ بهنام امیری دوان در درگیری
در سال ۵۵ اصغر (جعفر) پشامی هم در درگیری (در تهران) کشته میشود.
همچنین محمد کاسه چی
سال ۵۶
۱۰ فروردین ۵۶ در خیابان مدائن نارمک، سیمین پنجه شاهی، نسرین پنجه شاهی، پریدخت (غزال) آیتی و عباسعلی هوشمند کشته میشوند.
۹ تیر سال ۵۶ کاظم غبرایی در حوالی روستای خلج در مشهد به تور یک موتور سوار سمج از اهالی روستا میافتد که به حرکات وی مشکوک شده و از او اوراق هویت میخواهد.
شهریور ۵۶ غلامحسن بیگی در درگیری کشته میشود.
۱۰ فروردین ۵۷ یدالله سلسبیلی در قزوین در درگیری کشته میشود.
دوم خرداد ۵۷ در کرج سلیمان پیوسته حاجی محله در درگیری کشته میشود. نفر همراه وی رفعت معماران میگریزد اما دو روز بعد، در منزلی که پناه آورده محاصره و به رگبار بسته میشود.
ضرباتی که به مجاهدین (جریان تقی شهرام) وارد شد
طبق قراری که از طریق لیلا زمردیان به شریف واقفی (همسرش) ابلاغ شد، وحید افراخته و او در ساعت ۴ بعد از ظهر روز ۱۶ اردیبهشت ماه ۱۳۵۴ در سـه راه بـوذرجـمهری نـو (۱۵ خـرداد شـرقی)٬ بـاید یکـدیگر را میدیدند.
همانروز حسین سیاه کلاه و وحید افراخته مجید شریف واقفی را به قتل میرسانند. آن روز در محلی دیگر به مرتضی صمدیه لباف نیز شلیک شد اما او جان به در برد.
۵ مرداد ٬۵۴ وحید افراخته و سیدمحسن سید خاموشی، دستگیر میشوند. در این عملیات «بختیاری» یکی از ورزیده ترین افراد کمیته مشترک، حمید را خلع سلاح کرده و بر زمین میکوبد و خاموشی آن طرفتر به خیال اینکه حالا وحید، مهاجم را از پا درمیآورد و «سلاح و ماشین ساواکیها را برمیداریم و فرار میکنیم»، ناظر صحنه است. او را هم می گیرند.
وحید انسان مبارز و پرشوری بود اما متاسفانه با اینکه در آغاز دستگیری اش بسیار مقاومت کرد و آزار دید اما کم کم به جلد دشمنانش رفت و «دیگر شد.»
متاسفانه کمکی نبود که به بازجویان نکند. حتی تلاش کرد صمدیه را هم به تسلیم وادارد که موفق نشد…
دستگیری وحید افراخته مقدمه دستگیریهای تازه بود. (پیش از وحید، خواهر و برادرانش را دستگیر کرده بودند.)
دستگیری محمد توکلی خواه
۲۷ آبان ۵۴ محمد توکلی خواه دستگیر می شود و وی خدمات بسیار مهمی به دستگاه سرکوب می کند.
کمیته مشترک حداکثر استفاده را از وی برد. در اواخر سـال ۵۶ او را به خارج هم (ابتدا ترکیه و بعد اروپا) فرستادند و همکاری اش در سطح وسیع ادامه داد.
با راهنمایی او بازجویان ساواک به موفقیتهای بزرگ نائل آمدند.
۸ آذر ۵۴ با راهنمایی و شرکت وحید افراخته (که مسلسل به او داده بودند)، حسن ابراری دسـتگیر و ۱۴ آذر ۱۳۵۵ تیرباران شد. (متاسفانه قضیه مسلسل واقعی است)
…
۴ بهمن ماه ۵۴ اعدام وحید افراخته، مرتضی صمدیه لباف، سیدمحسن سید خاموشی، محسن بطحایی، مرتضی لبافی نژاد، منیژه اشرف زاده کرمانی، عبدالرضا منیری جاوید، ساسان صمیمی بهبهانی و محمد طاهررحیمی
۱۹ اسفند ماه ۵۴ مأموران حفاظت از منزل «رضاعطّارپور» (دکتر حسین زاده ) در خیابان کاج٬ به فردی که در آن حوالی تردد میکرد مشکوک شدند. وی اقدام به فرار کرد ولی مـورد اصـابت گلولههای مأموران ساواک قرار گرفت و در دم کشته شد. در بررسی هویت وی٬ مشخص شد که مقتول فرهاد صفا است.
روزهای ۱۱ و ۱۲ فروردین سال ۵۵ دو تن از مرتبطین بهرام آرام ـ که شغل یکی از آنها٬ به نام حسن ملک، معمار بود، دستگیر میشوند.
۲۳ فروردین ۵۵ باز دو نفر دیگر دستگیر شدند و از آنان هم سر نخهایی به دست آمد.
آنروزها بازجویان شاد و شنگول بودند. بخصوص که روی دستگاههای بی سیم کد مخصوص نصب شده بود و بازجویان خیالشان نخت بود که این بار رکب نمیخورند، رکب میزنند.
۲۴ فروردین ۵۵ یک عضو علنی مرتبط با جریان تقی شهرام دستگیر شد و در پی بازجوییهای معمول٬ یک شاخه پنج نفری از دانشجویان دانشگاه تهران کشف و اعضای آن در فاصله روزهای ۲۴ تا ۲۸ فروردین ۵۵ دستگیر شدند. سپس از وابستگان به آن شاخه دانشجویی هفت نفر دیگر هم در تهران و اصفهان٬ به دام افتادند.
بگیر بگیر بود و آنروزها بازجویان به اندازه کافی ملات و سر نخ داشتند. روزهای بعد چهار نفر دیگر از اعضای علنی دستگیر شدند و حالا همه چیز برای ضربه به بهرام آرام آماده میشد. او رهبر نظامی سازمان و نفر دوم بعد از تقی شهرام بود.
…
اول اردیبهشت ۵۵ با راهنمایی محمد توکلی خواه که با گشتیهای کمیته مشترک همکاری نزدیک داشت و حتی یک ماشین در اختیار خودش بود و با اسلحه به شهر میرفت و برمی گشت، در خیابان امیریه تهران٬ سه نفر از جمله یک زن جوان که از عناصر مخفی سازمان بودند٬ محاصره شدند و هر سه نفر به قتل رسیدند یک عابر نیز کشته شد و عابر دیگر مجروح گردید. هویت این سه نفر بدین قرار بود:
مهدی موسوی قمی ٬ فاطمه (طاهره) میرزا جعفر علاف (همسرتقی شهرام ) و جمال شریف زاده شیرازی.
۲۵ آبـان ۵۵ با راهنمایی محمد توکلی خواه، بـهرام آرام شناسایی و در جنگ و گریزی که رخ میدهد در زمینی محصور گیر میافتد و پشت مـقداری آجـر و مصالح ساختمانی سنگر میگیرد. بعد از حدود یک ساعت تیراندازی متقابل٬ سرانجام بهرام آرام با انفجار نـارنجک خودکشی میکند.
از وی یادداشتهایی به دست ساواک افتاد. بخشی از آن که در روزنامهها به چاپ رسید تکان دهنده و تامل برانگیز بود. یادم میآید که به مسئله شرط و مبنا هم اشاره داشت و از تشتت نظر او حکایت میکرد.
۶ مهر ۵۵ محمد حسین اکبری آهنگر و همسرش سرور آلادپوش در جریان گشتهای محمد توکلی خواه شناسایی و مورد حمله مأموران قرار میگیرند و هر دو جان میدهند.
۱۴ دی ۵۵ لیلا زمردیان (همسر مجید شریف واقفی) کشته شد.
۱۶ بهمن ماه ۱۳۵۵ فریبرز لبافی نژاد٬ صادق کرد احمدی و همسرش زهـرا نجفی در یک مصاحبه تلویزیونی مسائل تازه ای را طرح میکنند و بار دیگر مطالبی که منیژه اشرف زاده کرمانی در بازجویی و دادگاه تجدید نظر گفته بود و اصرار داشته قبل از مرگ بازگو کند بر سر زبانها افتاد…
وی در دادگاه تجدید نظر گفت:
«…آنـچه کـه بـیشتر مورد نظر من است٬ آن است که شرح کوتاهی از فساد اخلاقی٬ انحطاط و تزویر… اکثر به اصطلاح رهبران (سازمان) را بیان کنم. فساد اخلاق آنان در ایجاد رابطه نامشروع با زنان و دخترانی که به همکاری جلب میشدند…
رهبری گروه به اعضای متاهل دستور میدهد که از زن یا شوهر خود جدا شوند، چنانچه زن و شوهری حاضر به این کار نشوند، با بدگویی از یکی، دیگری را وادار به جدایی میکنند، و آینده فرزندان آنها به هیچ وجه مورد نظر نیست. دو خانواده از هم پاشیده شده، در همین دادگاه، قابل مثال است. یکی خود من…[که] قربانی هوسها و اهداف پوچ گروه شدهام…»
این سخن ناقص بماند و بیقرار
هین میاور این نشان را تو بگفت
وین سخن را دار اندر دل نهفت
چند در آتش نشستی همچو عود
چند پیش تیغ رفتی همچو خود
این نشان در حق او باشد که دید
آن دگر را کی نشان آید پدید
این سخن ناقص بماند و بیقرار
دل ندارم بیدلم معذور دار
ذرهها را کی تواند کس شمرد
خاصه آن کو عشق از وی عقل برد
اگرچه زندانیان را غم گرفته بود و بطور طبیعی در خود بودند با اینحال از پیروزی قطع امید نکردند و به انفعال کشیده نشدند. واکنش خشمآلود زندانبانان هم حاکی از این بود که با همه مصیبتها زندانیان سیاسی با تسلیم میانهای نداشتند و حوادث بعدی مثل اعتصاب غذای زندانیان زندان قصر در فروردین ۵۷، یا سیلی خوردن سرهنگ زمانی توسط «ایرج یوسفی» و روکم کنی از سرگرد یحیایی (داماد محرری) توسط «سعید صفوی» جو و روحیه زندانیان را نشان میداد
….
با یکی از بچهها در حیاط بند لباس میشستیم. او که گاه گداری سرود فلسطینی الشعب آمن بالحراب را میخواند با اندوه گفت:
الشعب آمن بالحراب دیگه مالید. فاتحه مع الصلوات…
حالا دیگر چه کسی به مبارزه ایمان میآورد؟ آخر سرود تصریح شده «فتحملوا فتحملوا» یعنی صبوری پیشه کنید و از میدان به در نروید. خب برای چی؟ برای اینکه یک عده خودخواه و قدرت طلب بیایند حاصل رنج یک ملت را به باد دهند؟
همین طور که لباس میشستیم از زیر هشت صدایم زدند. عیر از اسم من آن دوست را که اسم و فامیلش مثل من بود هم، صدا زدند.
تا مرا دید گفت نکند ببرندمون کمیته مشترک. هر دو سکوت کردیم. انگار تخته پارهای وسط دریا بودیم و اسیر جریان آب…
من و او همیشه با هم منتقل میشدیم. یک زندانی دیگر را هم صدا زدند. مثل ما دو تا ملی کشی میکرد ولی به فدائیان گرایش داشت.
کمی بعد در باز شد و نگهبان گفت بروید توی بند بی سر و صدا وسائلتون را جمع کنید ار اینجا منتقل میشوید. پرسیدیم کجا؟ گفت نمیدونم.
یکی آمد در گوشش چیزی گفت و نگهبان هم با ما داخل بند آمد و اشاره کرد عجله کنیم. دویدم لباسهای خیس و شستهشده را جمع کردم تا ببرم، نگهبان گفت خودت را معطل نکن. نمیزارند ببری. همین جور توی طشت بگذار و بیا…
با نگاههای گویا و خموش زندانیان برای همیشه از قصر رفتیم. مهربانانه نگاه میکردند و بیشترشان بعد از انقلاب جان باختند. یحیی رحیمی، یوسف کشی زاده، محمود میرمالک، چنگیز احمدی، حسین قانعفر، سلیمان تیکان تپه، علی ماهباز، مسعود عدل، حسین ذوالفقاری، علیرضا جلوخانی آبکناری، داود حاج فتحلی، رحیم حاج سید جوادی، ذبیح الله ملکی، بیژن چهرازی، مسعود ایزدخواه، سعید سلطانپور، عطاالله نوریان، رضیالله تابان، عباس همایوننژاد، هیبتالله معینی چاغروند، حسن صادق و خیلیهای دیگر…
نمیدونم چرا دلم گرفته بود.
رفتیم زیر هشت و بعد از تشریفات معمول هر سه نفرمون را به سمت یک ریوی ارتشی بردند و دستها و چشم هایمون را بستند…
یاد پدر و مادرم افتادم و گلپایگان…
با خودم تکرار میکردم این نیز بگذرد…
بار غم روی دلم بود و در عین حال شاد هم بودم. شاد، نه بی غم شاد