مرگ «دختر آبی»، تلنگری به جامعه مدنی تضعیف‌شده و غیر متحد

ما، زنانِ بی‌گذشته

ما، زنانِ بی‌تاریخ

بیایید، ای زنان اسیر به پا خاسته،

زنجیرهایمان را پاره کرده

و ایستادگی کنیم!

بیایید ای زنانِ اسیر،

ای زنان تحقیرشده،

ای زنان خشونت‌دیده،

ای زنان محبوس در خانه‌ها،

و اخراج‌شده از جهان بیرون

ما زنانِ تنها در اسارتمان،

یکی پس از دیگری فراموش شده‌ایم.

ما زنان را از هم،

از خواهرانمان جدا کرده‌اند

بیایید به پا خیزیم! بیایید ایستادگی کنیم!

(سرود زنان، سروده جمعی از فمینیست‌های کشور فرانسه در دهه ۷۰ میلادی)

 

ژوئن امسال، در بحبوحه‌ی رقابت‌های جام جهانی زنان ۲۰۱۹ در فرانسه، بحث‌ها و جدل‌های فمینیستی در گوشه و کنار، در رادیو و تلویزیون، در مجامع و نشست‌های کوچک و بزرگ زنان داغ بود. رسانه‌ها مملو از مقالات مطبوعاتی و گفتگوهای کنشگران و پژوهشگران و ورزشکاران و مردمی بود که تب فوتبال هم داشتند؛ اما فراتر از آن دغدغه‌ی زنان و آن‌چه که از رفع تبعیض جنسیتی در این عرصه‌ی ورزشی ایجاد شده است و خواهد شد.

یازدهم ژوئن همین امسال پیش از بازی دو تیم فوتبال سوئد و شیلی، آوای «سرود زنان» در سراسر ورزشگاه روژان پارک، یکی از بزرگ‌ترین و معروف‌ترین ورزشگاه‌های کشور فرانسه در شهر رن طنین‌انداز شد. سرودی که نخستین بار در بیست و هشتم مارس سال ۱۹۷۱ در یکی از تجمع‌های بزرگ فمینیستی و به یاد زنان «کمون پاریس» در خیابان‌ها خوانده شد. متن سرود که به «سرود ایستادگی زنان» نیز مشهور است توسط جمعی از زنان فمینیست سروده شده و در اغلب تجمعات فمینیستی در سراسر کشور فرانسه، هم‌چنان و با نزدیک شدن به سال ۲۰۲۰ نیز به گوش می‌رسد: «بیایید به پا خیزیم، ای زنان!»

جامعه‌ی مدنی ایران امروز، نوزدهم شهریور، سوگوار زنی است که به رسم «سوختن»، به رسم دیرینه‌ی زنان محروم ایران، تلاش کرد تا به زندگی‌اش پایان دهد و البته تلاشی موفق.

سحر خدایاری که به «دختر آبی» معروف شد هفته‌ی گذشته در برابر یکی از واحدهای قضائی تهران و پس از مراجعه برای پیگیری پرونده‌اش خود را آغشته به بنزین کرد و آتش را به زندگی‌اش کشید. زنی که شش ماه پیش و حین ورود به ورزشگاه «آزادی» و به منظور تماشای بازی تیم فوتبال محبوبش، استقلال تهران در برابر العین امارات، توسط نیروهای انتظامی ورزشگاه «آزادی» بازداشت شد و به گفته‌ی خانواده و دوستانش پس از آزادی از بازداشت موقت، هنگامی که برای پیگیری پرونده‌اش بارها و بارها مراجعه کرده بود متوجه شد که محکوم به تحمل شش ماه حبس تعزیری شده است؛ شش ماه حبس تنها به عشق و البته «جرم» تماشای فوتبال در ورزشگاه.

واکنش‌های اولیه‌ی غیر جامعه مدنی به خبر خودسوزی این زن از سوی هر شخص و نهادی که بود، تنها چند سویه منزجرکننده داشت:

«این زن، از بیماری روانی رنج می‌برد.»

«قاضی به خاطر فوت یکی از بستگانش در مجتمع حضور نداشت و جلسه‌ی رسیدگی به پرونده تنها تعویق افتاده بود!»

«خبر نداشتم به ورزشگاه می‌رود. اگر می‌دانستم، نمی‌گذاشتم. ورزشگاه که جای زن نیست.»

اگرچه مدت‌هاست فضای قطبی‌شده‌ی جامعه‌ی مدنی ایران، عرصه‌ی همفکری، اتحاد و انسجام ضروری را برای یافتن راه حل به هیچ کسی نمی‌دهد اما تلخی آن چه بر سر ما آمده آن قدر گزنده است و غیر قابل تحمل که خشم و غم و عزاداری و اندوه، یک طرف و قلم‌ها و واژگان و زبان‌های در جستجوی یک راه حل، این بار، طرف دیگر.

تحریم استادیوم‌های ایران بحث تازه‌ای نیست که به عنوان راه حلی از جانب زنان و فمینیست‌ها ارائه شده باشد. سال‌هاست زنان پس از هر باری که پشت حصارهای استادیوم می‌مانند و برای دیدن بازی تیم‌های مورد علاقه‌شان به پای تلویزیون و در خانه‌هایشان باز گردانده می‌شوند با خشم از خودمان و دیگران می‌پرسیم: «چرا مردان استادیوم‌ها را تحریم نمی‌کنند؟». پاسخ عموماً این است که «مردانی که برای دیدن بازی‌ها به استادیوم می‌روند از این خواست‌های مدنی کیلومترها فاصله دارند!»

به نظر می‌رسد که جامعه‌ی ما به تحقیر، ناچیز شمرده شدن و قربانی بودن کم کم عادت می‌کند. عادت می‌کند تا به ندانستن و عاجز بودن از دست به کار شدن نسبتش بدهند. جامعه‌ای که خود می‌داند شاید ناآگاه نگهش داشته باشند اما نمی‌گذارند گامی نیز برای رفع این ناآگاهی بردارد. در چنین جامعه‌ای با جامعه‌ی مدنی نه چندان قدرتمندی که زیر فشار سرکوب سیستماتیک حکومت‌های مختلف، قرن‌ها له شده و امروز نیز قربانی اصلی قطبی‌سازی فضای اپوزیسیونی است که از تکثر آرا، دوقطبی نه، چندقطبی بودن را تنها آموخته است، سوگ‌ها می‌آیند و می‌روند و البته که این میان تحرکات رادیکال، انگ «غیر معقول» می‌خورند و حرکت‌های فرهنگی آهسته و پیوسته، «خارج از حوصله» و «بیهوده». گویی این جامعه‌ی مدنی با تکثر روش، دیدگاه و کنش است که کیلومترها فاصله دارد نه با فهم تبعیض، رنج، گرسنگی، خشم و اندوه که می‌تواند به پا خیزاندش برای تغییر.

امروز، دهم سپتامبر، روز جهانی مقابله با خودکشی است و تعدد اخبار و آرا اجازه نمی‌دهد بدانیم سحر خدایاری بالاخره چه روزی درگذشته است. در شرایطی که هر چیزی امنیتی محسوب می‌شود تا تنها امنیت آن‌هایی حفظ شود که هیچ علاقه‌ای به دیدن زنان در کنار خود در ورزشگاه‌ها ندارند و آن را «بی‌ناموسی» نیز ارزیابی می‌کنند، عده‌ای که البته از قدرت جمعی زنان در هراسند و آن‌هایی که نه مردانِ به قول دیگران «فحاش»، «لومپن» و از طبقه «بی‌فرهنگ و فقیر» جامعه‌اند و این گونه، لایه‌ای از جامعه را که می‌تواند دیواره‌های کاخ‌های تبعیض، ریا و سرکوب را در هم بشکند، از خود منزجر، در خود تباه و با دیگران بیگانه می‌سازند، تنها یک پرسش مطرح می‌شود:

«چه بکنیم تا پیش از آن‌که خود به تحقیر و سرکوب خود دست بزنیم از تحقیر و سرکوب بگریزیم و مبارزه‌هایمان را به لایه‌های زیرین‌تر، محروم‌تر، و خشمگین‌تر جامعه بکشانیم؟ چه بکنیم تا در عین معقول بودن، رادیکال باشیم و در عین عدم رخوت، عمیق باشیم و معتقد به تغییر ریشه‌ای؟»

امیل دورکیم، جامعه‌شناس بزرگ قرن نوزدهم، اگر امروز بود و می‌نوشت، چارچوب‌هایی را که در تحقیقات مفصلش در باب «خودکشی» بست، به یک‌باره در هم می‌شکست. خودکشی «دختر آبی» «خودمدارانه» بود تا از رنج ناشی از یک سیستم قضائی ناکارآمد که تحملش را نداشت، رها شود. خودکشی «دختر آبی»، «ایثارگرانه» هم بود، تا تلنگری باشد به یک جامعه مدنی در حال فروپاشی. خودکشی «دختر آبی»، «بی‌هنجاری» یا ناشی از بی‌انضباطی و بی‌قانونی هم بود، در جامعه‌ای که استانداردها، ضوابط و ارزش‌های اجتماعی آن فروریخته و عدم ثبات اجتماعی در آن فراگیر شده است. در نهایت خودکشی «دختر آبی» «جبرگرایانه» هم بود  چرا که فشار ضوابط، قوانین و ارزش‌های اجتماعی، امروز، آن‌چنان سنگینی می‌کند که فرد اسیر را ناچار به خودکشی می‌کند.

آخر آن که راه نجات ما چه تحریم ورزشگاه باشد چه هم‌صدایی و خواندن سرود «آزادی» در ورزشگاه‌هایی که «آزاد» نیستند، اما از مسیری می‌گذرد به موازات تقویت جامعه مدنی، ترویج نگرش جمع‌گرایانه به جای فردگرایی و البته و از همه مهم‌تر نقد جریان و گفتمان و محتوا به جای آزار و سرکوب افراد و نام‌ها.
منبع: بیدار‌زنی

بدون دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

لطفا دیدگاه خود را در اینجا بنویسید
لطفا نام خود را در اینجا بنویسید

یک × چهار =

خروج از نسخه موبایل