روایت پروین محمدی از ۱۶ روز حبس در زندان آگاهی کرج

پروین محمدی عضو هیات مدیره اتحادیه آزاد کارگران ایران که به تازگی حکم یک سال حبس او پس از تائید در دادگاه تجدید نظر و ارسال به اجرای احکام، ابلاغیه اجرای حکم را دریافت کرده، با انتشار یادداشتی  که در وب‌سایت این اتحادیه منتشر شده روایت ۱۶ روز از حضور خود در بازداشتگاه موقت آگاهی کرج را تشریح کرده است.

نماینده سابق کارگران صنایع فلزی ایران در این یادداشت با اشاره به شرایط غیرانسانی و غیربهداشتی حاکم بر آن پرداخته و گوشه‌ای از آنچه در بازداشتگاههای کوچک و بزرگ نهادهای انتظامی را توضیح داده است. این فعال کارگری روز سوم آبان ماه جاری نیز با انتشار یادداشتی به تشریح آنچه در ایام بازداشت موقت او در زندان کچویی به چشم دیده است، پرداخته بود. متن روایت تازه او را در ادامه بخوانید:

ششم اردیبهشت ۱۳۹۸ پس از بازداشت در پارک جهان نمای کرج، توسط همان تیمی که در ۹ بهمن پارسال من و جعفر عظیم زاده را دستگیر کرده بودند، با چشم بند جهت بازجویی به زندان گوهردشت منتقل شدیم. سپس به بهانه این که در زندان گوهردشت بند زنان موجود نیست، من و هاله صفرزاده را به مکان دیگری منتقل کردند.
بعد از برداشتن چشم بند دیدم که به بازداشتگاه موقت آگاهی کرج منتقل شده‌ایم. این مکان را می‌شناختم چرا که در بازداشت سال گذشته، دو شب در این مکان نگهداری شدم.  این بازداشتگاه دارای یک سالن ۲۰ یا ۳۰ متر مربعی، یک سلول ۳ متری، یک محوطه مسقف ۴۰ متری، سه توالت و یک حمام با سه دوش که یکی از آن‌ها سالم بود.
همگی بازداشتی‌ها در این سالن اصلی که با موکت فرش شده بود با ۱۰ پتوی سربازی سبز رنگ به‌سر می‌بردند. موکت و پتویی که معلوم نبود تاریخ آخرین شستشوی آن‌ها چه زمانی بوده است. پتوها با جمعیت قرار گرفته در این سالن که تا ۳۰ نفر را هم شامل می‌شد، تناسبی نداشت. هیچ کس پتوی شخصی نداشت. به همین جهت پتوی امشب با فردا شب متفاوت بود. به‌علت کمبود پتوها و جمعیت زیاد اکثرا سرما خورده بودیم. یک پتو را لوله می‌کردیم در طول سالن به جای بالش برای همه.
اکثر دستگیرهای روزانه نیروهای انتظامی از ساعت ۱۱ شب تا پاسی از نیمه شب صورت می‌گرفت. به همین دلیل هر فردی که جدید وارد سالن می‌شد همه بیدار می‌شدند. چرا که فرد دستگیر شده از یک شوک و درگیری آمده بود و حسابی پریشان و نالان بود و با سر و صدای زیاد به سالن منتقل می‌شد.  به همین جهت همه بلند می‌شدیم و می‌نشستیم و به فرد دستگیر شده روحیه می‌دادیم که دست از گریه زاری بردارد.
همه شروع می‌کردند به معرفی و دلیل دستگیری‌شان، تا این فرد آرام می‌شد و زیر پتوی نایاب، جا برای خواب باز می‌کرد.

تا کمی چشم‌مان به خواب گرم می‌شد، نفر بعدی دستگیر شده وارد می‌شد و داستان دوباره شروع می‌شد.
عملا هیچ خواب آرومی نداشتیم. آب خوردن را باید از شیرهای دستشویی اکثرا با دست می‌خوردیم چرا که آب سرد کن وجود نداشت. لیوان یک‌بار مصرف به اندازه کافی توزیع نمی‌شد. زنانی که پریود می‌شدند مکافات تهیه نوار بهداشتی را داشتند. نه فروشگاهی برای خرید بود و نه ملزومات کافی در اختیار زندانی قرار می‌گرفت.

درب حمام قفل بود و با التماس روزی نیم ساعت بعد از ظهرها باز می‌شد که اکثر مواقع آب گرم نبود و مجبور بودیم با آب سرد خودمان را بشوریم. صابونی برای شستشو نبود. یک سوم لیوان یک‌بار مصرف شامپو می‌دادند برای استحمام چند نفر.  پودری برای شستشوی لباس وجود نداشت. باید از مایع ظرفشویی رقیق شده توالت که با التماس ظرف خالی شده آن را پر می‌کردند، برای شستن لباس‌ها استفاده می‌کردیم.  جایی برای خشک و پهن کردن لباس‌ها وجود نداشت. تمام لباس‌های شسته شده روی درب توالت‌ها پهن می‌شد.

آفتاب و آسمانی را نمی‌دیدم. فقط زمانی که تیم بازجوهای پرونده از اوین به زندان گوهر دشت می‌آمدند، دو نفر با ماشین شخصی به دنبالم می‌آمدند و با چشم بند به گوهر دشت منتقل می‌شدم و بعد از ساعت‌ها بازجویی دوباره به بازداشتگاه آگاهی کرج برمی‌گشتم. در این رفت و آمد تابش آفتاب را از پشت شیشه‌های ماشین حس می‌کردم.

در طول مدتی که در این بازداشتگاه بودیم حق هیچ تماس تلفنی با خانواده و چایی و نوشیدنی گرم و میوه‌ای داده نشد. فقط در ایام ماه رمضان با خواهش و تمنا توانستیم یک‌بار نفری یک قاچ هندوانه بگیریم که مامورین می‌گفتند از سهمیه خودشان به ما دادند. مثل گرسنگان آفریقا، آن شب پوست هندوانه‌ها را هم خوردیم.
یک‌بار نیز با تعهد من که کسی خودش را نمی‌سوزاند، توانستیم چایی همگی را در یک قابلمه بگیریم. صبحانه همیشه نان و پنیر بود. البته بعلت مقدار ناچیز پنیر، باید گفت نان و بوی پنیر. چون بدون چایی سرو می‌شد گلوی همه ما از قورت دادن نان بیات، زخم می‌شد و با زور از گلوی‌مان پایین می‌رفت.
ناهار و شام همیشه سرد سرو می‌شد و مقدار و کیفیتش افتضاح بود. شرایط به گونه‌ای بود که رفتن به زندان کچویی که زمانی برایم حکم آخر دنیا را داشت را آرزو می‌کردم.

هر چه به مامورین، بازجوها اعتراض می‌کردیم که دارو و پتو و وسایل بهداشتی و فروشگاه برای خرید می‌خواهیم، گوش‌شان بدهکار نبود. می‌گفتند این بازداشتگاه مربوط به نیروی انتظامی است. ما نمی‌توانیم دخالتی کنیم. من جواب می‌دادم که چطور ما زندانیان به قول شما امنیتی که جایمان در چنین مکانی نیست را با نیروی انتظامی معامله کرده‌اید تا برای شما نگهداری کنند، ولی نمی‌توانید در این امور دخالت کنید؟

تا اینکه در روز آخری که آنجا بودیم، یکی دو ساعت قبل از آزادی، تیمی از رئیس نیروی انتظامی کرج و بازداشتگاه برای نظارت بر چگونگی وضعیت نگهداری زندانیان به میان ما آمدند. تمامی این موارد را من به نمایندگی از زندانیان انعکاس دادم.

نمی‌دانم کماکان وضعیت زندانیان در این مکان آنگونه هست یا نه؟ ولی لازم بود تصویری از زجرهایی که به جرم حق خواهی و مطالبه گری به سرمان آوردند را منعکس کنم.

دیدگاهی بنویسید

لطفا دیدگاه خود را در اینجا بنویسید
لطفا نام خود را در اینجا بنویسید

پنج + 15 =