«من را چهارراه ولیعصر تهران گرفتند. همهمان را به کلانتری “حر” بردند. آنجا هم کتک میزدند و هم فحاشی میکردند. به خاطر فحاشیها درگیر شدم که بیشتر کتک خوردم. از کلانتری به پلیس امنیت بردند. آنجا هم کتک میزدند. اما مهمتر، شلوغی جمعیت بود. در یک فضای بیست متری ۳۰۰ نفر را یک روز و نیم نگه داشتند. جا برای نشستن نبود. ایستاده به خواب میرفتیم. نه غذا دادند و نه حتی یک لیوان آب. روز دوم قرار بازداشت صادر شد و همه را به زندان “تهران بزرگ” یا همان “فشافویه” منتقل کردند.»
روایت یکی از دانشجویانی که در ۲۶ آبان ماه بازداشت شد و ساعت ۲ نصف شب ۲۸ آبان، او را به زندان “فشافویه” منتقل کردند. برای حفظ امنیت او که حالا به قید وثیقه آزاد شده، هویتاش نزد ما امانت است. هجده روز را در این زندان گذراند و حالا راوی عینی شرایطی است که بر بازداشتیهای اعتراضات آبان ۹۸ در “فشافویه” گذشت. به روایت او، بسیاری از بازداشتیها از شهرهای مختلف مثل اسلامشهر، قرچک، ورامین و شهریار بودند.
نام مستعارش را «حامد» میگذاریم. او را به همراه جمعی دیگر از بازداشتیها از ساعت ۲ تا ۴.۳۰ صبح در بازداشتگاه نگه داشتند. سپس لباسها تعویض شد و کفشهایشان را هم تحویل زندان دادند و به نمازخانه منتقل شدند. تا ساعت هفت صبح که رییس زندان و مسوولان دیگر به نمازخانه وارد شدند: «از هفت صبح شروع شد. نسبت به پلیس امنیت یا وزارت اطلاعات، برخورد مسوولان زندان بهتر بود. هر نوع آدمی را گرفته بودند. چه من و امثال من که معترض بودیم و چه کسانی که در خیابان قدم میزدند یا از خرید به خانههایشان بازمیگشتند. آدم فلج یا بیمار را هم بازداشت کرده بودند. به هیچکس رحم نکرده بودند.»
به روایت «حامد» در حدود هشتاد هکتار محوطه زندان “فشافویه” پنج تیپ قابل استفاده است که دو تیپ آن به جرایم مالی و جرم و جنایت تعلق یافته و دو تیپ را به بازداشتیهای اعتراضات اخیر اختصاص دادهاند. هر تیپ ۱۰ سالن دارد یعنی ۲۰ سالن مخصوص بازداشتیهای این اعتراضات بوده است. به گفته «حامد» هر سالن با شانزده اتاق، حدود ۳۰۰ نفر جمعیت داشت. او هم در اتاقی با پانزده تخت و ۲۱ زندانی هجده روز را گذراند.
بعد از یک هفته نگهداری بازداشتیها، قضاتی که قرار بازداشت و کفالت صادر کرده بودند در “فشافویه” حاضر میشوند: «از ساعت چهار تا ۱۲ شب به شکل ضربتی به پروندهها رسیدگی میکردند. پرونده من نهایتا یک دقیقه وقت گرفت و قرار کفالت صادر شد. سه روز در زندان بودند و در همین مدت زمان تا نیمهشب به پروندهها مشغول میشدند. بعد از صدور و ثبت قرارهای کفالت یا وثیقه که چهار پنج روز طول کشید، نصف جمعیت را آزاد کردند.»
در سالنی که «حامد» نگهداری میشد، پانزده نفر مجروح بودند. معترضانی که در جریان اعتراض زخمی شده بودند و برخی بعد از چند روز بستری شدن در بیمارستان، بدون توجه به جراحاتشان در زندان نگهداری میشدند: «بیشتر از پا و شکم تیر خورده بودند. برای سرماخوردگی خودم به بهداری مراجعه کردم و یک نفر آنجا بود که به شکمش چندین تیر خورده بود. میگفتند اجازه اعزام به بیمارستان ندارند. آن فرد داد میزد که “دارم میمیرم.” اما هیچ کاری برایش نکردند. زخمها عفونت میکرد و حتی دارو هم نداشتند که به آنها بدهند.»
روز پنجم بود که سرماخوردگی میان معترضان بازداشتی شیوع پیدا کرد. همه ترسیده بودند که مبادا به آنفولانزا مبتلا شده باشند: «از بهداشت عمومی آمدند و گفتند آنفولانزا نیست. از نظر بهداشت و درمان وضعیت افتضاح بود.»
«حامد» را برای دو روز به اطلاعات سپاه بردند: «چشمبند داشتم و نمیدانم دقیقا کجا رفتم. اما به شکل رندوم از هر اتاق سه یا چهار نفر را به اطلاعات سپاه برای بازجویی میبرددند. برخوردها خیلی بد بود. من معترض بودم و میدانستم چه کردهام اما بسیاری که بیگناه بودند، بعد از احضار برای بازجویی خودشان هم فکر میکردند لابد کاری کردند یا مدرکی مثل عکس از آنها پیدا شده است. فشارهای روانی و فیزیکی باعث میشد در سوال و جوابها، اسامی دیگری هم لو برود. مجبور میشدند بگویند مثلا جلوی فلان بانک یا پمپ بنزین بودهاند. بچهها را کتک میزدند. من را کمتر زدند ولی یکی از بازداشتیها را چنان زده بودند که حس میکردی هر لحظه ممکن است پایش از ورم بترکد.»
در دو روز که «حامد» در اطلاعات سپاه به سرمیبرد، بازی بازجوی خوب و بد جریان داشته. بسیاری از افرادی که بازداشت و بازجویی را تجربه کردهاند از این سناریوی حرف میزنند: «یک روز غذا نمیدادند تا مامور خوب بیاید و غذایی بدهد و بگوید ببین من حواسم به تو هست و اگر همکاری کنی، سریع آزاد میشوی. من و امثال من که این بازی را میشناختیم میدانستیم دروغ میگویند اما خیلیهاا با همین حرفها گول خوردند و اسم میدادند. روزهای آخر یکسری بازداشتی جدید اضافه شده بود که از همین اسامی بود. بدون آنکه در اعتراضات شرکت کرده باشند.»
روزهای پایانی بازداشت اما شرایط در “فشافویه” مدام بدتر میشد: «آنهایی که “التزام به حضور” میزدند آزاد میشدند یعنی تعهد میدادند که در تماس باشند، گروه بعدی کسانی بودند که قرار وثیقههایشان ثبت و بعد پرداخت میشد، ماندند آنهایی که یا وثیقههای سنگین داشتند یا واقعا کارهای بودند. سه چهار روز اخر تنشها بیشتر شده بود. قرار بود بازداشتیها را در هوای سرد بیرون نبرند اما ما را دو ساعت زیر باران برای آمارگیری نگه داشتند. از روز دهم کیفیت و کمیت غذاها پایین آمد. برای هر پنج نفر یک پنیر کوچک میدادند یا روزهای آخر سوپهایی میدادند که اصلا قابل خوردن نبود.»
«حامد» میگوید هنوز حدود ۲۰۰ نفر در زندان باقی مانده بودند. همانهایی که به خاطر وثیقههای سنگین نتوانستهاند، تامین قرار کنند. به گفته او بنا به جغرافیای بازداشت، وثیقهها متفاوت بود: «سمت ورامین و قرچک را بین ۵۰ تا ۱۰۰ میلیون تومان میزدند. اسلامشهر بین ۱۰۰ تا ۱۵۰ میلیون تومان. آنهایی که اتهامشان تخریب بود ۱۰۰ میلیون تومان. اما تهرانیها بین ۵۰۰ میلیون تا یک میلیارد تومان.»
اما فضای بازداشتیها چطور بود؟ نگاهشان به اعتراضات و بعد از آن چگونه بود؟
ما در جمعهای دانشجویی بودیم. بعضی از بچههای دانشگاه تهران هم در میانمان بودند که حتی از بازداشت ابراز خوشحالی میکردند. این همبستگی و نترسیدن دلمان را قرص میکرد. افرادی بودند که بیگناه بازداشت شده بودند، آنها خشمگین بودند و میگفتند در حرکتهای بعدی حتما شرکت میکنند چراکه اگر قرار است برای هیچ حرکتی بازداشت شوند و هزینه بدهند، لااقل یک کاری انجام بدهند. این نوع برخوردها هم دلگرم کننده بود. اما برخی هم میگفتند که دیگر حاضر به مشارکت در هیچ حرکتی نیستند. اما بینمان بیاعتمادی ایجاد کردند. بینمان مخبر گذاشته بودند.
چطور فهمیدید که مخبر هستند؟
به مرور میفهمیدیم که بینمان مخبر هست. در سالن ما ۱۰-۱۲ نفر بودند. حتی شایع شدن این مساله هم توانست بیاعتمادی ایجاد کند. مثلا یک نفر سمت خود من آمد که دمت گرم و چقدر کار درستی انجام دادی، بعد شماره تماسی داد که میتوانی با آن با خارج از کشور صحبت کنی. خب من میدانستم تلفنها شنود میشود، اما بعضیها به دام میفتادند. در واقع هم شناسایی بود و هم پروندهسازی. مثلا ۴ – ۵ نفر بودند که میگفتند در اعتراضات و تیراندازیها به عنوان نمونه در شهریار شرکت داشتند، از طریق خانوادهها پیگیر میشدیم و بعد میفهمیدیم اصلا همچین شخصی در اعتراضها نبوده. این افراد بدون هیچ قرار کفالت یا وثیقهای به ناگهان هم آزاد میشدند. در واقع توانستند با ایجاد این بیاعتمادی، بین حتی دانشجویان هم فاصله بیاندازند.
حالا «حامد» به قرار وثیقه آزاد شده است و به قول خودش، تازه از چند ماه دیگر دردسرهای بازداشتیها شروع میشود چون تازه دادگاهها برای بررسی پروندههای این گروه از معترضان به راه میفتد.
او میگوید: «بسیاری از بازداشتیها ۱۷ – ۱۸ ساله بودند. بسیاری بیسواد بودند و وقتی ما درخواست کتاب میکردیم، متعجب میشدند. بسیاری از بچهها بیکار و معتاد بودند. تحصیلات نداشتند. البته این هم ماحصل جمهوری اسلامی است. حتی روانششناس آورده بودند که بچهها میگفتند حالشان خوب نیست و حس افسردگی دارند، مقابل اسمشان مینوشتند افسرده است تا به مردم بگویند معترضان یک سری آدم افسرده یا بیکار و معتاد و اوباش هستند.»
«حامد» در پایان روایتهایش از هجده روز بازداشت در “فشافویه” میگوید: «اگر آزادی سیاسی و آزادی بیان بود حاضر بودم مدتها تحریم را به جان بخرم. اما مشکل ما اقتصادی نیست. انقلاب اقتصادی مایه سرافکندگی نظام نیست. بلکه وقتی نظامی نتواند آزادی مردماش را تامین کند، باید سرافکنده باشد. عموم مردم را به سمتی کشاندهاند که فکر کنند صرفا رفاه اقتصادی ندارند. در حالیکه ما هیچ نوع از آزادی را نداریم. مردم که در مشکلات اقتصادی دست و پا میزنند و روز به روز فقیرتر میشوند به سمتی رفتهاند که به دنبال یک منجی دیگر هستند. کسی که بیاید و آنها را نجات دهد حتی اگر دیکتاتور دیگری باشد. در حالیکه نمیدانند از آن منجی چه باید بخواهند. این جامعه و جوانانی است که جمهوری اسلامی تولید کرده تا بتواند بر آنها حکومت کند. اما ما همچنان میجنگیم.»
منبع: ایرانوایر