مجید دارابیگی؛ “این همه سال جنایت، مرگ بر این ولایت”، دروغ گو حیا کن، مملکت رو رها کن”، “فرمانده کل قوا، استعفا، استعفا”، ” به من نگو فتنه گر، فتنه توئی ستم گر”، دروغ گو، دروغ گو، مملکت رو رها کن”، “سپاهی حیا کن، مملکت رو رها کن”، و …
نمونه ای از شعارهای دانش جویان و مردم خشمگینی که از بامداد روز شنبه یازده ژانویه، در فضای ایران طنین انداز است. تظاهرات از آن جا آغاز شد که سید علی خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی سفیهانه و به دنبال او، حسن روحانی شیادانه و فرمانده موشکی سپاه، پاسدار امیرعلی حاجی زاده ردیلانه، پس از سه روز انکار و یاوه سرائی، به سرنگونی هواپیمای مسافربری اوکرائین با صد و هفتاد و شش سرنشین که بیش ترین شمار مسافران آن ایرانی بودند، به عنوان خطای انسانی اعتراف کردند، بدون این که باز هم با مردم ایران و جهان صادق باشند .
سید علی خامنه ای در سمت فرماندهی کل قوا اعلام کرد تا روز جمعه از ماجرا بی اطلاع بوده، آخر چه کسی باور می کند که آقا در سمت ولی امر مسلمین، رهبر نظام و فرمانده کل قوا، چهل و هشت ساعت در خواب خرگوشی باشد و اخبار کشور خود را هم نشنود. روحانی هم به جای این که اعتراف کند دولت کاره ای نیست و فرماندهان سپاه و شورای عالی امنیت ملی، به وی و یا سخن گوی دولت اجازه ی پخش خبر را نداده اند و بر اساس گزارش سایت “انصاف نیوز”، بر اثر تهدید وی به استعفا، اجازه ی بیان جزئی از ماجرا را داده اند، گستاخانه می گوید دولت در انتظار تحقیقات بوده! آقائی که ورای عنوان حوزوی حجت الاسلامی، دکترای حقوق را هم یدک می کشد، از خود نمی پرسد. اگر تحقیقات در میان بوده، پس چرا به دروغ می گفتیم که هواپیما نقص فنی داشته است. آخر هواپیمائی که پس از پرواز از فرودگاه، با شلیک دو موشک، در چند کیلومتری فرودگاه متلاشی شده، چه نیازی به سه، چهار روز بررسی دارد و اگر بررسی در میان است چرا تمام آثار جنایت را شتابان از روی زمین پاک می کنیم.
مقامات جمهوری اسلامی، پس از پنج روز تهدید و روضه خوانی، دایر بر انتقام قتل قاسم سلیمانی و همراهان اش، سرمست از شلیک چند موشک زمین به زمین، از پای گاه موشکی کرمانشاه، به دو پای گاه نظامی تخلیه شده ی آمریکا در خاک عراق، با کتمان سرنگونی هواپیمای مسافربری نمی خواهند از بار آوازه گری انتقام و دروغ پردازی کشته شدن هشتاد نظامی آمریکائی بکاهند و اگر در نهایت زیر فشار نخست وزیر کانادا و افشاگری بریتانیا و آمریکا دایر بر شلیک دو موشک، سرنگونی هواپیما را پذیرفته اند، هنوز آغاز ماجرا است و شخص خامنه ای در سمت فرماندهی کل قوا با انتصاب لومپن پاسداران به سمت های ارشد نظامی، مسولیت تام دارد و در این مورد هم مانند صدها فقره ی دیگر، می بایستی به جرم جنایت علیه بشریت باید محاکمه و مجازات شود.
ترور قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه تروریستی برون مرزی قدس، و ابومهدی المهندس فرمانده گروه نظامی تروریستی کتائب و معاون الحشد الشعبی عراق در بامداد روز جمعه، سوم ژانویه ی سال تازه، در فردوگاه بغداد، که به فرمان دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا، انجام گردید، بی گمان یک حادثه ی تاریخی بسیار مهم و نقطه ی عطفی از دگرگونی های پرشتاب خاورمیانه و مناسبات آمریکا و جمهوری اسلامی است که چه بسا پی آمدهای سنگینی داشته باشد که نخستین چشمه ی آن را در شلیک موشک پرانی جمهوری اسلامی به دو پای گاه نظامی آمریکا در خاک عراق، و سرنگونی جنایت کارانه ی هواپیمای مسافربری بوئینگ ۷۳۷ اوکرائین پس از پرواز از فرودگاه رباط کریم یا “امام خمینی”و متلاشی شدن در کنار شهریار در مسافت چند کیلومتری فرودگاه باید دانست.
اقدام نظامی ـ تروریستی آمریکا، دایر بر ترور یکی از برجسته ترین، با تجربه ترین و گستاخ ترین تروریست های جمهوری اسلامی و همراهان اش که خود را در چهار کشور ایران، عراق، سوریه و لبنان، چون ماهی در آب شناور می دید، از چند جهت حائز اهمیت است.
نخست به اعتبار نفوذ و نقش سازمان های اطلاعاتی و جاسوسی آمریکا و اسرائیل، “سیا” و “موساد” که توانسته اند مسیر حرکت سلیمانی و زمان دقیق پرواز از فرودگاه دمشق تا ورود به بغداد را در پیوند تنگاتنگ با پنتاگون(ستاد مشترک نیروهای مسلح آمریکا) ردگیری کنند و پهپاد را به گونه ای روانه سازند که هم از ردیابی رادارهای دو کشور ایران و عراق در امان باشد و هم این که درست در ساعت تلاقی سلیمانی و مهندس با یک تیر دو نشان را بزند، هم از شر سلیمانی رها شوند و هم از شر مهندس از فرماندهان پیشین “جیش المهدی” عراق که دوش به دوش سلیمانی و مقتدا صدر، در عملیات ترویستی علیه اعراب سنی و دیگر اقلیت های مذهبی عراق و سربازان آمریکائی نقش بارزی داشته و با تشکیلات تروریستی کتائب، در مقام معاونت الحشد الشعبی، یکی از سازمان دهنده گان سازمان نظامی ـ سیاسی حزب اله عراق به نام “الحشد الشعبی” بود. این ضربه ی پلیسی ـ نظامی آمریکا، جدای از این که با وساطت اسرائیلیان انجام گرفته باشد، یا از کانال جاسوسان آمریکائی ـ اسرائیلی در دست گاه های امنیتی عراق، یا جمهوری اسلامی ردیابی شده باشد، پس از ترور “اوسامه بن لادن” در پاکستان، و ترور “ابوبکر البغدادی” در سوریه، به هنگام تلاش برای ورود به خاک ترکیه، در کنار ترور دانشمندان اتمی ایران در تهران، نشانه ی بارزی از عرصه ی نبرد جاسوسی و تروریستی اسرائیل و آمریکا است. اما آیا آمریکا و یا اسرائیل پیش از این نمی توانسته اند سلیمانی را ترور کنند، یا زمان ضربه زدن به این دو جریان تروریستی را مناسب نمی دانسته اند، چیزی از اهمیت این قضیه نمی کاهد.
قاسم سلیمانی کارمند ساده و تازه استخدام برق منطقه ای کرمان، با ورود به سپاه تازه تاسیس پاسداران انقلاب اسلامی، در ماه های نخست پس از قیام بهمن، مراحل ترقی را به برکت آدم کشی های گستاخانه، ترور مخالفان جمهوری اسلامی در استان های کرمان و بلوچستان و کشتار مبارزان کورد در یورش به کوردستان طی می نماید، با آغاز جنگ ایران و عراق، چند بار با دسته ای از نیروهای بسیجی از کرمان روانه ی جبهه های جنگ می شود.
پس از خروج ارتش عراق که زیر ضربات کاری ارتش انجام گرفت و سپاه نوبنیاد پاسداران انقلاب اسلامی، با خروج عراقی ها از خاک ایران، ابتکار عمل را از ارتش سلب نمود، سلیمانی به مقام فرماندهی جنگ رسید و به عنوان یکی از فرماندهان سپاه پاسداران، در عملیات نظامی جبهه های جنوب، به ویژه در عملیات “کربلا” و “والفجر” که مردم “والزجر” می نامیدند، در ادامه ی جنگ بدون نتیجه، و در اجرای شعارهای بی خردانه و ماجراجویانه ی جمهوری اسلامی “جنگ، جنگ تا پیروزی”، و “گشودن راه قدس از کربلا”، انبوه بی شماری از جوانان و نوجوانان فریب خورده را در کنار نیروهای ارتش به زیر توپ خانه ی عراق و یا به کام باتلاق های هویزه می فرستد، همان اقدامی که طی هشت سال گذشته، موج، موج از جوانان، ایرانی، عراقی، پاکستانی، افغانی و لبنانی را در جنگ با امواج انسانی در جبهه های جنگ سوریه، به کشتن و کشته شدن وامی دارد و به باور خود، از مرگ و نابودی مسلمانان راه قدس را می گشاید و آن هم به چه بهائی .
آن چه که قاسم سلیمانی را به ارشدترین مقام نظامی، سیاسی و اطلاعاتی سپاه پاسداران و شخصیت دوم جمهوری اسلامی ارتقا می دهد، که حتا فرماندهان ارشد سپاه، رئیس جمهور، وزیر دفاع و وزیر امور خارجه را هم به بازی نمی گیرد، خود به دیدار پوتین می رود، یا بشار اسد را بدون اطلاع ظریف به دیدار خامنه ای می آورد، بیش از آن که ناشی از توان مدیریت و سازماندهی نظامی و پلیسی وی باشد که البته به نوبه ی خود مطرح است، از چاکرمنشی در برابر سید علی خامنه ای، شدت خشونت در برخورد با مخالفان داخلی و خارجی نظام و اجرای خشونت آمیز سیاست های تروریستی برون مرزی رژیم مایه می گیرد. برای نمونه، به ترور بیش از پنجاه تن از اعضای سازمان مجاهدین خلق در خواب گاهی در قرارگاه اشرف، می توان اشاره کرد، که هم زمان با ترور آنان در خواب، به مجاهد بریده ی خائنی به نام جوادی هم که وی را با گروه تروریستی اش به بالین مجاهدین(در خواب) می کشاند، ترحمی نمی نماید و برای رد گم کردن، به گلوله می بندد. یا ترور فردی شمار زیادی از بیش مرگه های احزاب دموکرات و کومه له در کوردستان عراق، بمب گذاری هم زمان در مقر دو جریان از کومه له ی زحمت کشان، و آخرین مورد آن به شلیک موشک به یکی از قرارگاه های حزب دموکرات باید اشاره نمود که جان باختن چند تن از رهبران و کادرهای حزبی و زنان و کودکان را در پی داشت.
پس از برگزاری یک همه پرسی در باره ی استقلال اقلیم کوردستان، در یک صدمین سال به اجرا درآمدن قرارداد”سایکس ـ پیکو” وزیران امور خارجه ی دو کشور بریتانیا و فرانسه، دایر بر تقسیم مستعمرات عثمانی و تجزیه ی کوردستان، این سردار سلیمانی فرمانده سپاه قدس است که به نماینده گی از دولت پوشالی عراق، شهر کرکوک و مناطق نفتی اقلیم کوردستان را به اشغال خود در می آورد و با نیروی سپاه قدس و الحشد الشعبی تا دروازه اربیل پیش می رود و به بارزانی برای الغای نتیجه ی همه پرسی اولتیماتوم می دهد.
همان گونه که رژیم جمهوری اسلامی در پرتو هشت سال جنگ با عراق، توانست در برابر ارتش سنتی، سپاه نوبنیاد پاسداران انقلاب اسلامی را به عنوان ارتش ویژه ی نظام اسلام فقاهتی بر پای دارد، و ورای تثبیت عملی نقش همه جانبه و برجسته ی آن در امور نظامی و امنیتی کشور، کنترل مقام های ارشد سلسله مراتب فرماندهی نیروهای سه گانه، زمینی، دریائی و هوائی ارتش سنتی، کنترل انحصاری بر صنایع موشکی، غنی سازی آورانیوم و تسلیحاتی مدرن، ارتش را به یک نیروی ذخیره ی حاشیه ای تحت کنترل خود مبدل سازد ؛ اینک در پرتو جنگ هشت ساله ی سوریه، پا به پای رشد کمی و کیفی حزب اله لبنان که در خدمت آماج های توسعه طلبانه و باج خوری های جمهوری اسلامی در منطقه است، سازمان دادن مزدوران پاکستانی به نام “زینبیه”، مهاجران افغانی به نام “فاطمیه”، و عراقی به نام “الحشد الشعبی” به عنوان “پاسداران حرم زینبیه”، نیروی تازه نفسی فراهم آمده، تا پس از پایان جنگ سوریه و دیگر جنگ های منطقه ای، اگر در آینده نیروی کنونی سپاه و بسیج کارآمدی خود را در سرکوب داخلی از دست بدهد، این تیپ نظامی ـ امنیتی برون مرزی، با گسیل به داخل به کار آید. نقش سپاه قدس و غلام حلقه به گوشی به نام قاسم سلیمانی و جانشین اش، سردار پاسدار “اسماعیل قاآنی” را از این زاویه هم باید دید.
وجه دومی از عملیات ضربتی آمریکا در کشتن سلیمانی و پنج تن دیگر از چهره های زبده ی سپاه قدس و دو تن از جریان الحشد الشعبی، نشانه ی آن است که ورای ادامه ی جنگ های نیابتی در منطقه، کشور عراق می تواند تجلی گاه جبهه ی رویاروئی جمهوری اسلامی و آمریکا باشد. زیرا جمهوری اسلامی در پیوند با جریان های شبه نظامی و گروه های تروریستی در عراق ریشه دوانیده و با بهره وری از وجود آنان، می تواند علیه آمریکائیان به عمیلیات ایذائی بپردازد. آمریکا هم که در پنج منطقه ی عراق پای گاه نظامی دارد و بر اساس یک توافق نامه ی دو جانبه که پس از یورش داعش در سال دوهزار و پانزده میلادی به تصویب پارلمان عراق رسیده و شرایط بازگشت دوباره ی آمریکا به خاک عراق را ممکن ساخته، به آسانی حاضر به ترک عراق نخواهد شد. زیرا بستن پای گاه های کنونی آمریکا که می تواند به شانزده پای گاه نظامی گسترش یابد، مستلزم پرداخت بیش از یک هزار میلیارد دلار خسارت مادی است. جدای از این که آمریکا از بابت هزینه ی اشغال عراق و سرنگونی رژیم صدام، درخواست بیش از یک هزار میلیارد دلار هزینه ی جنگی دارد. با این وجود مخالفت با حضور نیروهای خارجی، اعم از نیروهای امریکائی و جمهوری اسلامی، در شکل یک خواست عمومی متجلی است .
بازتاب ترور سلیمانی
خمینی در نخستین دیدار با فلسفی و دیگر مداحان تهران، گفت ما هر چه داریم از عزاداری سید الشهدا داریم. ورای این گفته ی خمینی، یکی از دلایل وجودی و بقای مذهب شیعه در ایران، همین شغل پردرآمد مداحی، شهیدسازی، شهید پرستی و به بیان روشن تر مرده پرستی و مرده خوری است و جمهوری اسلامی به همین سبب، در طی چهل سال گذشته، جدای از افزایش شمار امام زاده های جعلی و مساجد، از هر کشته، یک قهرمان و یک سیدالشهدا ساخته است تا برای او، این جا و آن جا، حجله برپا دارد، سینه زنی و نوحه خوانی راه بیندازند و مردم را به مساجد و یا به گورستان بکشاند. سینه زنی حرفه ای، مادر شهید شدن و نوحه خوانی در جمهوری اسلامی، شغل و منبع درآمد است و شمار زیادی از آنان، به هر مناسبت برای گرمی مجلس فراخوانده می شوند. چه کسب کم دردسر و پر درآمدی! اما ورای کسب و کار، سینه زنی و نوحه خوانی، برای انبوهی از مردم هم که سرگرمی دیگری ندارند، یک سرگرمی است. نوحه خوانی و سینه زنی، به شیوه ی مدرن، با نت و آهنگ، در طی سه دهه ی گذشته آن چنان رواج یافته، که با اشعار انقلابی فرخی یزدی هم سینه می زنند.
هر کوچه و خیابان، هر کوی و برزن، یا مدرسه و موسسه های دولتی و غیر دولتی، نام یک شهید را با خود دارد. به همین جهت، جمهوری اسلامی با مرگ پاسدار سلیمانی از وی سید الشهدای دیگری ساخت، تالی امام حسین، که بدون درنگ زیارت قبر وی را رایج ساخت. برای وی سه روز عزای عمومی اعلام داشتند و در سومین روز سید علی خامنه ای در کنار آخوند رئیسی ، مشهور به آیت اله اعدام، که ردای ریاست قوه ی قضائیه را بر دوش می کشد، بر جنازه اش دعای آمرزش خواند.
جمهوری اسلامی، برای بزرگ داشت سلیمانی، در سرتاسر کشور به بزرگ ترین بسیج توده ای ممکن دست زد، تا هم محبوبیت کاذب این جنایت کار را در ایران، منطقه و جهان بالا ببرد و هم این که خود از این بسیج توده ای بهره برداری نموده، به آمریکا و دولت های غربی نشان دهد که از پشتیبانی انبوهی از شهروندان ایرانی برخوردار است.
پس از برگزاری مراسم بزرگداشت در تهران، جنازه سلیمانی و دیگر پاسداران کشته شده، برای خاک سپاری روانه ی کرمان زادگاه آن ها شد. بسیج نیرو برای خاک سپاری در کرمان هم ادامه یافت و در کرمان، چوب بستی که برای جنازه ها ساخته بودند، در هم شکست، در میان جمعیت ولوله افتاد، شمار زیادی زیر دست و پا ماندند و به اعلام خبرگزاری رسمی دولتی، پنجاه و هشت تن کشته و پنجاه تن مجروح بر جای گذاشت که قربانی سیاست آوازه گری رژیم و بی خردی خود شدند.
در سوگ پاسدار قاسم سلیمانی که عنوان هائی چون حاج و درجه ی سپهبدی را هم به دم وی بستند، از شخص خامنه ای، تا حسن روحانی و ظریف، نماینده گان مجلس، که طی مصوبه ای تمام نظامیان آمریکا را تروریست نامیدند، فرماندهان ریز و درشت سپاه پاسداران، گروه های تروریستی و اسلامی، عراق، لبنان و فلسطین، هر کدام به نوبه ی خود، به گونه ای برای آمریکا خط و نشان کشیدند که انتقام خواهند گرفت. اما از سویی دیگر، رهبران آمریکا هم از ترامپ، تا پنس، و از مارک اسپر تا پمپیو، وزرای دفاع و امور خارجه، در برابر این رجزخوانی ها به تهدید متقابل پرداختند و ترامپ از حمله به پنجاه و چهار نقطه ایران، از جمله مراکز فرهنگی، به شماره دیپلمات های گروگان اشغال سفارت سخن گفت.
اما مرگ پاسدار سلیمانی جامعه ی ایرانی را در عرصه ی ملی، یک بار دیگر در برابر آزمایشی دشوار قرار داد. از اعلام خبر آمریکا و تائید دولت عراق و جمهوری اسلامی دایر بر ترور سلیمانی و مهندس، جمعی به شادمانی پرداختند و جمعی به ماتم نشستند!
بی گمان انسان آگاه نمی تواند نسبت به مرگ یک تروریست جنایت کار حرفه ای مانند سلیمانی که دست اش به خون هزاران ایرانی، عراقی، افغانی، سوری و آمریکائی آلوده است و او را آیشمن جمهوری اسلامی باید نامید، بی تفاوت باشد و واکنشی بروز ندهد. اگر چه مرگ چهره ی دژخیمی چون سلیمانی هم مشکلی را حل نمی کند و با مرگ هر چهره ی سیاسی، پلیسی، نظامی و یا انتظامی، هر مرتبت که باشد، ده ها تن دیگر، برای جانشینی اش صف می بندند و سر و دست می شکنند، یا رهبران دولتی در آستین دارند. همان گونه که خامنه ای بدون درنگ جانشین وی “قاآنی” را که در آستین داشت و به فرماندهی سپاه قدس ارتقا داد. از این روی، مادام که در بر پاشنه ی کنونی بچرخد، ماجراجوئی جمهوری اسلامی برای صدور انقلاب اسلامی در منطقه و ایجاد هلال سبز شیعه، با چهره های دیگری دنبال خواهد داشت و چه بسا، چهره هایی با مشت آهنین، کارکردی خشن تر، و شدت عملی شدیدتر، برای نشان دادن نقش خود و کوبیدن مهر خود به روی دادهای ریز و درشت!.
با این وجود نباید فراموش نمود که جمهوری اسلامی بر روی قاسم سلیمانی سرمایه گذاری نموده و امید آینده ی رژیم محسوب می شد که چه بسا در دور آتی انتخابات ریاست جمهوری، با نامزدی وی، بار دیگر توده ی مردم را به پای صندوق های رای بکشانند و رهبری دولت و مقام ولایت را طی سال های آتی یک پارچه تر سازند. بگذریم از این که در یک خیزش توده ای،که چندان هم دور از اتظار نیست، نه از تاک نشانی خواهد ماند و نه از تاک نشان!
در مدح قاسم سلیمانی می گفتند که چنین است و چنان است. او بود که در عراق در برابر داعش ایستاد و اجازه نداد داعشیان از مرز ایران گذر کنند. آیا از این بی شرمانه تر می توان دروغ گفت. اگر چنین بود پس چرا دولت عراق هم پیمان و تیول جمهوری اسلامی، از آمریکا درخواست نمود پس از سه سال، بار دیگر به عراق برگردد. چرا سلیمانی و گروه بندی های شیعی به یاری یزیدی های عراق نشتافتند وداعشیان به شیوه صدر اسلام و دوره ی محمد، شمار زیادی از آنان را با شمشیر گردن زدند. چرا به داعش امکان دادند یک سوم خاک عراق و از جمله شهر سه میلیونی موصل و بخشی از سوریه را به اشغال خود در آورد.
داعشی ها را که نیرویی زبده، ایدئولوژیک، سازمان یافته و تحت پشتیبانی لجستیکی ترکیه و پشتیبانی تسلیحاتی و مالی کشورهای حوزه ی خلیج فارس بودند و آمریکائیان در راه اندازی اولیه ی انان نقش اصلی را داشتند و دیرتر آن ها را رها ساختند، نه سلیمانی و سپاه قدس، که شیرزنان و دلاور مردان روژآوا، یا کوردستان سوریه، در کوبانی از پیش روی باز داشتند و به همین سبب هم آمریکا با پوشش هوائی خود، به پشتیبانی از آنان برخاست. اگر چه در پایان چیره شدن به داعش، آنان را به اردوغان فروخت. اما هم اکنون این جنبش انقلابی و خودمختار روژآوا است که دوازده هزار تن از نیروی جنگنده ی داعش را در اسارت دارد و به بازآموزی آنان می پردازد، نه جمهوری اسلامی، یا دولت عراق و یا رژیم اسد! و نیز باید یادآور شد، که هجوم داعشیان به شهر سنجار در خاک عراق، قتل عام مردان یزیدی و به روسپی اسلامی واداشتن زنان و دختران آنان، با همت پیش مرگه های پ، کا، کا، حزب کارگران کوردستان، اکه کریدوری برای گریختن آنان به مناطق امن فراهم آوردند، ناتمام ماند.
ادعا می شود که سردار سلیمانی برای سربلندی ایران و ایرانی می جنگید! آیا می توان باور کرد مردمی که در تظاهرات شعار می دهند: “نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران”، یا “خامنه ای خامنه ای، فلسطین را رها کن، فکری به حال ما کن”، انگیزه ای برای رسیدن به اسرائیل داشته باشند. حتا از جنگ سوریه، که همه ی کشورهای منطقه از عربستان و قطر تا ترکیه در آن مباشرت دارند، چه عایدی نصیب مردم ایران می شود، جز این که هزینه ی جنگ از سفره ی کارگران و زحمت کشان تامین می شود. مردمی که از دین و حکومت دینی نفرت دارند، چه انگیزه ای برای کشورگشائی اسلامی و هلال سبز شیعی می توانند داشته باشند.
بی گمان برای مردمی که حافظه ی تاریخی ندارند، باید افسوس خورد. مردمی از خرد و کلان، که بخشی از سر کنج کاوی، بخشی از بیم واکنش رژیم و بخشی از موضع ایدئولوژیکی به صفوف حکومی ها پیوستند. نه از مردم عادی می توان توقع چندانی داشت و نه از مردمی که نان به نرخ روز می خورند، اما از مدعیان روشن فکری چه طور؟
در میان چهره هائی که در هم سوئی با سران رژیم، از قاسم سلیمانی بت دیگری ساخته اند می توان به چند نمونه اشاره نمود:
هاشمی رفسنجانی، یکی از معماران اصلی نظام اسلامی، با توجه به اهمیت تلویزیون “بی بی سی”، شماری از آدم های خود، از جمله مسعود بهنود و عطااله مهاجرانی را به لندن فرستاد تا در بی بی سی، آوازه گر رژیم و سخن گوی کلیت نظام باشند. هر دوی آنان، پس از مرگ هاشمی به زیر قبای خامنه ای خزیدند و از این روی از موضع گیری آنان نمی باید دچار شگفتی شد که هر دو و هر کدام به نحوی مامورند و معذور! مهاجرانی ورای تمجید آن چنانی از سلیمانی، پس از بیان ریاکارانه ی سردار حاجی زاده که گفت با شنیدن سرنگونی هواپیمای مسافربری به مرگ خود راضی بودم، می نویسد با این اعتراف شجاعانه که سردار حاجی زاده، مسولیت را بر عهده گرفته، غربی ها دیگر چه می خواهند. به راستی از این سانسورچی دیروزی در سمت وزیر ارشاد جمهوری اسلامی و غلام حلقه به گوش لندن نشین که هر یاوه ای را سخنی شجاعانه توصیف می کند باید پرسید حاج آقا تکلیف سه روز دروغ گفتن زعمای اسلام و آیات عظام و لومپن سردارها و صد و هفتاد وشش نفر را جنایت کارانه کشتن چه می شود؟
عبدل کریم سروش، آقای فرج اله حاجی دباغی، که دوش به دوش دکتر شریعت مداری، یکی از دو چهره ی شاخص انقلاب فرهنگی و تصفیه ی دگراندیشان از آموزش عالی کشور و نویسنده ی بیش از سی جلد آراجیف فقهی ـ اسلامی، در نوشته ای تحت عنوان “حدیثی با حاکمان”پس از تمجید فراوان و آن چنانی از قاسم سلیمانی و اشاره به این که انبوه جمعیت شرکت کننده در مراسم خاک سپاری او، هم تراز آتاتورک، جمال عبدل ناصر و خمینی بوده، با نومیدی از تغییر حکومت، سید علی خامنه ای را پند می دهد که بخشی از اختیارات خود را به دولت و رئیس جمهور واگذار کند و به مقام امامت ادامه دهد. مردم فریاد می زنند خامنه ای حیا کن، مملکت رو رها کن، آقای سروش قربان صدقه ی سید علی می رود که کمی از اختیارات خود را واگذار کند، با اهل سنت و دیگر مذاهب خوب باشد، خیرخواهان مملکت را ـ که منظور خود وی و هم پالکی های اش است ـ به کشور برگرداند و اجازه دهد انتخابات آزاد برگزار شود. آقای فیلسوف، از خود نمی پرسد در چهارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی و نقش ممتاز شورای نگهبان، وزارت اطلاعات و امنیت، واحد امنیتی سپاه، و مداخله ی مداوم رهبر، چه گونه می توان از انتخابات آزاد دم زد.
در میان کشاکش جنگ لفظی خامنه ای و ترامپ که هر لحظه می تواند درگیری موضعی دیگری را با خود داشته باشد. بیانیه ی علنی هفتاد و هفت تن از جریان به اصطلاح، اصلاح طلب حکومتی که از شخص خامنه ای درخواست می نمایند، دست به اقدامی نزند، که کشور تحت تهاجم آمریکا قرار گیرد، همان اندازه دریوزه گری است که موضع خاتمی دایر بر شرکت حزب او در انتخابات و یا درخواست سروش برای گدائی مهربانی از دیکتاتور خون خوار اسلامی، که با فرمان آتش به اختیار، فراتر از فرماندهان سپاه، دست هر عضو نابالغ بسیجی را هم برای کشتن و آتش گشودن بر روی تظاهر کننده گان باز گذاشته است.
آقای اردشیر زاهدی، داماد شاه، فرزند سرلشکر زاهدی نخست وزیر کودتا و فاسدترین نخست وزیر تاریخ ایران، سفیر شاه در لندن، واشنگتن، و وزیر امور خارجه در دولت هویدا، با تمجید از سلیمانی که برای سربلندی ملت ایران جنگیده، باد شکم بیرون می دهد که در نود ساله گی نمی تواند بجنگد و روزانه به مراقبت و پرستاری نیازمند است که اگر شصت ساله بود لابد به سپاه قدس می پیوست و برای سربلندی ایران، به عراق و شام می رفت. راستی اردشیر زاهدی در این بیانیه جز خرفتی چه چیز را به نمایش می گذارد و چرا از خود نمی پرسد با اغاز جنگ ایران و عراق که پنجاه ساله بود چرا چنین درخواستی نکرد.
موضع گیری کوتاه آقای محمود دولت آبادی چهره ی شاخص ادبیات داستانی، در سوگ سردار سلیمانی، که چرا فرزندان این ملت با هر گرایشی کشته می شوند، آن چنان حساسیت برانگیز است که برادر کوچک تر ایشان، آقای حسین دولت آبادی را هم به واکنشی تند و اهانت آمیز علیه خود بر انگیخته است. راستی چرا چنین است؟ آیا ما در اشتباه هستیم و از هم میهنان خود، چه از جناح دولتی و راست، و چه از مدعیان چپ و سوسیالیست شناخت درستی نداریم، یا دامنه ی توقع ما بالا است.
چرا باید از امثال آقای محمود دولت آبادی، یا هوشنگ ابتهاج که در جریان انتخابات ریاست جمهوری گذشته به پای صندوق های رای رفتند و برای شرکت در انتخابات آوازه گری نمودند، انتظار دیگری داشت. مگر همین آقای دولت آبادی نبود که دو سال پیش از این، به مناسبتی نوشت هم به آقای ظریف احتیاج داریم و هم به سردار سلیمانی، یا همین چند ماه پیش به دعوت شرکت در مراسم افطار حسن روحانی پاسخ مثبت داد و پشت سر وی قامت بست و به نماز نشست.
اگر چه در این نوشته بنای نقد نوشته های آقای محمود دولت آبادی را ندارم اما برای درک موضع کنونی وی نیازی نیست مانند برادراش به نامه نوشتن اش به خانم فرح دیبا اشاره کنیم و یا از دریوزه گی او سخن گوئیم. نگاهی گذرا به برجسته ترین نوشته ی محمود دولت آبادی می تواند گویای موضع گیری های کنونی وی باشد و کسانی، از جمله برادر نویسنده اش که انتظار دیگری از وی دارند، دست کم کلیدر را به درستی نخوانده و یا به درستی درک ننموده اند. مگر نقش گل محمد، به عنوان قهرمان رمان ده جلدی کلیدر، غیر از نقش سردار سلیمانی است؟ جز این که گل محمد یاغی، لومپنی است در خدمت خان ها و اربابان زمین دار که روستائیان بی نوا، بی سلاح و بی دفاع را غارت می کند و سردار سلیمانی، پاسدار لومپنی در سمت فرماندهی سپاه قدس، در خدمت سید علی و تداوم نظام آخوندی در ایران و گسترش آن به عنوان هلال شیعه در منطقه ی پرآشوب خاورمیانه، شروری که مخالفان رژیم را در خواب می کشد، زن و کودک پیش مرگه ی کورد را که از حانه و کاشانه ی خود آواره ساخته اند به موشک می بندد. به عنوان نشانه ی دیگری از عقب مانده گی دولت آبادی، چهره ی بورژوازی در کلیدر یک بقال روستائی است، نه یک بازرگان و یا کارخانه دار، چهره ی مخفی حزبی، از افسران فراری، قربان بلوچ است در نقش یک نوکر حلقه به گوش بقال روستا برای رد گم کردن، و چهره ی کارگری، یک پینه دوز، که برای پیوند حزب با یاغیان تلاش می ورزد و نه یک کارگر انقلابی شاغل در کارخانه، در تلاش سازماندهی حزبی و صنفی کارگران! آیا از این تفکر جز گذشته گرائی و ستایش کهنه پرستی چیز دیگری عاید می شود.
در شرایط خون چکان دهه ی شصت، که گلشیری، معصوم چهارم و شاه سیاه پوشان را می نویسد و شاملو شعر دهانت را می بویند، دولت آبادی در تلاش کش دادن داستان گل محمد است برای ایجاد سرگرمی و نه روایتی، یا اشاره ی به کشتار جمهوری اسلامی، از نیروهای انقلابی، شدت و دامنه ی سرکوب! اگر چهار جلد نخست کلیدر را به اعتبار ارزش ادبی ارج بگذاریم، خواندن شش جلد بقیه بیگاری است.
آنان که از دولت آبادی توقع دارند موضعی مردمی داشته باشد، باید توجه داشته باشند ملاشدن چه آسان! آدم شدن چه دشوار! مگر محمدعلی فروغی پشتیبان پادشاهی رضاشاه، در زمانه ی خود، یک ادیب برجسته نبود که سیر حکمت در اروپا را نوشت و ده ها اثر ادبی از چهره های برجسته ی ادب پارسی را بازخوانی و تصحیح نمود! مگر حسن تقی زاده با نوشتن تاریخ مشروطیت کم آدمی بود؟ یا علی دشتی، یا پرویز ناتل خانلری، یا شجاع الدین شفا و …
نگاهی به بیانیه ی اردشیر زاهدی که از پاسدار سلیمانی به عنوان فرزند قهرمان ایران نام می برد و بر مرگ وی افسوس می خورد به درستی بیانگر چه واقعیتی است؟ زاهدی دست پرورده امپریالیسم که با آمریکا و اسرائیل دشمنی و سرجنگ ندارد، با خانواده ی اسد هم الفتی ندارد که رابطه ی رزیم شاه با اسد سخت تیره بود. پس کدام عمل سلیمانی می تواند باب میل زاهدی و امثال زاهدیباشد.
از ده سال پیش که توده ی مردم در چند نوبت به پاخاسته اند و رژیم اسلامی به سراشیبی افتاده است از چپ تا راست، و از اصلاح طلبان حکومتی تا بقایای سلطنت طلبان، به هر بهانه از خطر تجزیه کشور دم می زنند. از این روی به ستایش پاسدار سلیمانی می پردازند که در سرکوب بلوچ ها، اعراب و کوردها، فراتر از کوردهای ایران، عراق و سوریه، که خواهان خودمختاری، رسمیت یافتن زبان مادری و اداره ی امور خود هستند، نقش دارد. بی گمان مبارزه ی ملیت های تحت ستم ایران و منطقه، خاری است در چشم همه ی آنان، به ویژه این که کمونیست های انقلابی و کارگران مبارز از این خواست دموکراتیک و انسانی اقلیت های تحت ستم دوگانه پشتیبانی می کنند. نباید فراموش نمود که شوینیسم ایرانی گری پا به پای اسلام گرائی شیعی رواج یافته و کم نیستند، آنانی که رویاهای تحقق نیافته ی خود را در جهان گشائی اسلامی می بینند. از این دیدگاه اگر هم خوانی دولت آبادی با جمهوری اسلامی و یا جناحی از جمهوری اسلامی را به حساب دریافت مجوز برای چاپ کتاب های اش بگذاریم برای موضع گیری امثال اردشیر زاهدی و انبوه خود فریبان شرکت کننده در مراسم خاک سپاری و تعزیه گردانی قاسم سلیمانی چه پاسخی داریم.
«مجید دارابیگی»
اشاره: مسوولیت محتوای نوشتارها و مقالههای ارسالی، بر عهده نویسنده است و گذار (سامانه دموکراسی و داد)، دیدگاهها و آرای مطرح شده در محتوای مطالب را ارزشگذاری نمیکند. هدف این سامانه مهیا کردن تریبونی آزاد برای بیان آرا و دیدگاههای مختلف در راستای گذار از حاکمیت اسلامی به دموکراسی است.