در پی مشارکت در کنش ایستادگی مدنی تعدادی از زندانیان اوین (امتناع از شرکت در مراسم صبحگاه، نشستن در صف آمار و …) که توضیحاتی در باره آن پیشتر خدمتتان ارائه شده، از هجدهم آبان ۹۸ به مکانی با شرایطی محدود در زندان رجایی شهر منتقل شدم.
در شرایط جدید، امکان تعامل با عموم زندانیان دیگر حتی در قالب حضور همزمان با آنان در هواخوری به من داده نمیشد. سایر کنشگران در اوین هم تحت فشار بودند که ایستادگی مدنیشان را متوقف کنند وگرنه با تبعید یا مجازاتهای دیگر مواجه میشوند؛ اما آن عزیزان صبور و پایدار با پذیرش مخاطرات احتمالی، همچنان کنش را ادامه میدادند. به سبب شرایط جدید، امکان مشارکت در هرگونه کنش جمعی از من سلب شده بود؛ نمیتوانستم در کنارشان باشم یا مستقیما کمکی کنم. از سوی دیگر هم، نمیتوانستم فقط بایستم و نظارهگر تداوم فشارها بر آنان باشم. در این شرایط، تنها امکان کنش به صورت منفرد وجود داشت؛ اما نکته بسیار مهمی در میان بود:
از تجربه اعتصاب غذای سال گذشته (که البته آموزههای فردی ارزشمندی برایم داشت)، داغ یک شرمساری مستمر را همواره و همچنان با خود حمل میکردم. من در آن زمان گستره انعکاس احتمالی آن کنش را بسیار محدود میپنداشتم و اصلا به مخیلهام هم تصور یک صدم آن واکنشها، حمایتها و نیز نگرانیها و آزردگی خاطرهایی که روی داد خطور نمیکرد؛ بماند که به یک هزارم آنچه از لطف و مهر جاری شد هم شایسته نبودم. اما به هر حال بعد از پایان آن کنش، مستقل از نتایج مستقیماش، یک چیز هرگز گریبانم را رها نکرد و آن احساس مستمر شرمساری عمیق از ایجاد آن حجم نگرانی غیرمنتطره و آزردگی خاطر عزیزان دیده و نادیده بود که مسبب آن شده بودم.
بعد ترها وقتی دوست عزیزی در نهایت سلامت طبع، پاکدلی و حسن نیت در تلفن میگفت: “با دوستان قرار گذاشتهایم آزاد که شدی جمع شویم و قبل از هر کاری، اول بریزیم سرت و یک فصل کتک حسابی بهت بزنیم!” البته که هر دو با هم خندیدیم؛ اما این در عین حکایت از لطف و مهر باطنی در پوششی متناقضنما، ضمنا برایم تاییدی بر صحت موضوعیت آن احساس شرم و تقصیر مستمری بود که طی این مدت همواره با من بوده است. حال چطور میتوانستم یکبار دیگر چنان تصمیمی بگیرم و آن را اعلام هم بکنم؟! در چنین موقعیتی، تنها امکانام انتخاب کنش فردی به صورت اعتصاب غذا بدون انعکاس به بیرون از زندان بود تا در عین اهتراز از آنچه ذکرش رفت، منحصرا با ایجاد فشاری از داخل زندان، احتمال تشدید فشار بر کنشگران اوین تا حدودی کاهش یابد.
طی هفتههایی که گذشت آوار مسلسل فجایع، مصیبتها و بحرانهای عظیم ملی بر سر هموطنان عزیزمان چنان بود که در برابر آن همه مصیبتها و نیز تداوم خطرات بسیار بزرگ و حاد اجتماعی، پیگیری آنچه که ما در شرایطی متفاوت آغاز کرده بودیم به همان صورت پیشین در وضعیت جدید کم موضوعیتتر میتمود. با توجه به این که تعدادی از خواستههای کنشگران اوین هم در طی جریان کنش اجابت و تامین شده بود، پیشنهاد شد به سبب شرایط بسیار حادی که جامعه با آن مواجه شده، پیگیری باقی مطالبات تا مدتی از راههای دیگر تداوم یابد و قالب فعلی کنش به حالت تعلیق درآید. پس از آن، من نیز به اعتصاب غذایم پایان دادم؛ مجموعه تلاشهای کنشگران اثر خود را گذاشته بود و در کنار آنها، یک کنش بسیار کوچک منفرد و داخلی زندان، نه محلی از اعراب داشت و نه لزومی یا موضوعیتی برای طرح؛ به قول معروف (و البته بلا تشبیه)، نه خانی آمده بود و نه خانی رفته بود! در همین احوال ناگهان، در جریان انتشار خبر مربوط به این کنش کوچک داخلی قرار گرفتم که برایم بسیار شوکه کننده بود. به نظر میرسید نگرانی شدید دوست گرانقدری در پی یک اختلال ارتباطی چهار پنج روزه موجب تلفی اضطرار از وضعیت شده و در پی آن، خبری که موکدا بنایی بر انتشارش نبود، انتشار یافته بود. آنچه نمیبایست اتفاق میافتاد رخ داد.
در میان تلخیهای اجتماعی فراوان و کلان این روزها، حقیقتا روا نیست که مسئلهای کوچک مایه صرف انرژی روحی و مزید دغدغه برای عزیزانی و انحراف توجهات از مسائل اساسی شود. از موقعیت پیش آمده هنوز شوکهام، اما صرف این که اعلام کنم از بابت ایجاد چنین اختلالی عمیقا متاثر و عذرخواه هستم – که هستم- کافی نیست. آموختم که ماهیت این نوع کنش (اعتصاب غذا) به گونهای است که حتی در صورت داخلی بودن و عدم اعلام همچنان پتانسیل ایجاد عوارض و اختلالاتی پیشبینی نشده از همان نوع پیشین را دارد. در عین احساس شرمساری، جدیت چنین قصوری را بسیار بیش از آن میدانم که انتظار پذیرش عذرخواهی و شمول بخشایش سریع عزیزان را به صرف اظهار ندامت زبانی داشته باشم. با تمام توان تلاش خواهم کرد در طی زمان، با التزام و تعهد عملیام به اهتراز از تکرار این نوع کنش – حتی از نوع اعلام نشده آن – زمینه و شرایط تحقق احتمالی آن بخشش در آینده را فراهم آورم و اگر روزی بتوانم در این امر موفق و مشمول آن واقع شوم، قطعا ارزشمندترین دستاورد تمام زندگیام خواهد بود.
فرهاد میثمی
۹۸/۱۰/۲۹
زندان رجایی شهر