مذاکرات هسته ای و تحریم ها برای آنها و ما

مذاکرات هسته ای و تحریم ها

هربار که صرافی‌های فردوسی فردای بعد مذاکرات عزت‌مندانه یه صفر جدید میذارن جلوی قیمت دلار، وضعیت برای اونی که صبح از شهرک محلاتی، پاسداران و کنار دریاچه چیتگر سوار ماشین کره‌ای و آلمانی‌اش میشه، بخاری می‌گیره، آروم در ریموت‌دارش رو میزنه و تا دفترش در مرکز و شمال شهر میرونه و اونجا هم تو پارکینگ پیاده میشه و ته کارش اینه که صبح تا شب در جلسه‌های مختلف آدمهایی شبیه خودش رو می‌بینه، چندان فرقی نمی‌کنه. تهش زمان تغییر ماشینش یا خونه‌اش به تعویق افتاده و نمیتونه زمین کنار ویلای نمک‌آبرودش رو بخره و ضمیمه کنه. اما برای مایی که حوالی جنوب تهران زندگی می‌کنیم و کله صبح چشم باز نکرده، باید بیایم سر خیابون که به اولین ایستگاه اتوبوس و مترو برسیم، ماجرا فرق داره. ما تا سر کوچه قطعا با زنان و مردان همسن خودمون که خم شدن تو سطل و کمرشون زیر بار گونی خمیده شده و جلوی بقالی با التماس میتونن شیرکاکائو کیک بخرن، مواجه میشیم. سوار اتوبوس و مترو که میشیم، قیافه‌ها و تیپ‌ها کارگری و کارمندی میشن. آدمایی که هیچ خنده‌ای رو لبهاشون نیست، همه به نقطه نامعلومی خیره شدن و منتظر کوچیک‌ترین تلنگری‌ان که از کوره به در برن و با هم دعوا کنن.

تو همون مترو دستفروشانی هستند در همه رده‌های سنی. با لباس‌ها و لهجه‌های مختلف. کلوچه می‌فروشن، درزگیر در و پنجره، مسواک و جوراب، اکسسوری موبایل، و… از کجا میان؟ با اولین مترو از کرج و پرند خودشون رو رسوندن به خط یک، دو، سه، چهار، هفت و بعد پخش شدن در قطارها و تا بوق سگ التماس میکنن که کجا میتونی جوراب نانو بخری ده‌تومن؟ کلوچه لاهیجان چهارتا ١٢ تومن؟ روسری ٣٠ تومن؟ سر کار همکارایی رو می‌بینیم ناراحت. همیشه هشت‌شون گروه نه‌شون، خسته از قسط و وام جور نشده و شهریه مدرسه بچه و هزینه دوا و دکتر و عصبانی از دیرکرد حقوق و زبان به کام گرفته برای از دست ندادن همین چندرغاز حقوق و مثلا بیمه و همه به دنبال شغل جدید برای عصر تا نیمه‌شب برای پرداخت اجاره خانه.

غروب خسته از ترافیک شمال به جنوب، برای خریدن پنیر و شیر پامون رو می‌ذاریم سوپر قدیمی محل، می‌بینیم حاج‌آقای فلان، عضو هیات امنای مسجد فلان داره قسطی یه شیشه رب و چند تا کنسرو لوبیا و سوسیس و پودر لباسشویی می‌خره. بعد به خودت میای، می‌بینی پای دفتر قسط هم در محله‌تون باز شده، جایی که مردم دست‌شون به دهنشون می‌رسیده و سفره‌دار بودن.

مذاکره‌کنندگان عزیز، ما خسته‌ایم، خیلی خسته، از دیدن شهری ناراحت، مردمان آبرودار غمگین، بچه‌هایی که باید برای خریدن بین بستنی یا پفک مغموم یکی رو انتخاب کنند و جوو‌نهایی که زود پیر شدن و گرد بدبختی رو سرشون نشسته/ از توئیتر فهیمه و طباطبایی

دیدگاهی بنویسید

لطفا دیدگاه خود را در اینجا بنویسید
لطفا نام خود را در اینجا بنویسید

چهارده − 10 =