مجید دارابیگی؛ سخنی با “م ـ سخن”

مجید دارابیگی (وریا بامداد): آقائی که با نام مستعار “م سخن”، در سایت “گویانیوز” تفسیر خبر می‌نویسد و اگر چه یک و یا شاید هم چند بار، نام و نام خانوادگی و شغل پیشین خود را به عنوان معلم خلبانی به دست داده، و به هر بهانه، از شغل خود یاد می‌کند، اما  باز هم دست از “م سخن”  بر نمی‌دارد.

آقای “م سخن” از یک سوی ادعا دارد که سلطنت طلب نیست و از سوئی دیگر، هر کس که کوچک‌ترین انتقادی علیه آقای رضا پهلوی بر زبان آورد و یا بنویسد، ایشان در سمت معلم اخلاق،  آموزش جنتلمنی می‌دهند که چنین نگویند و یا چنین ننویسند و اندکی جنتلمن باشند.

من اگر چه همه‌ی نوشته‌های ایشان را نخوانده‌ام، اما یک بار پاسخ ایشان به آقای محسن مخملباف، کارگردان و مستندساز جمهوری اسلامی در مخالفت با نظام پادشاهی را خواندم و اینک پاسخ تند و اهانت آمیز ایشان به  آقای مهاجرانی که در فیس‌بوک خود نوشته یک ساعت و شانزده دقیقه وقت تلف کرده و به سخنان شازده  بی سواد گوش داده است.

من هیچ میانه‌ای با آقای مخملباف حزب‌اللهی دیروزی و لیبرال امروزی و مهاجرانی وزیر سانسور دیروزی و از بارگاه سیدعلی  رانده شده ی کنونی ندارم. هر دو را هم به دلیل نقشی که در سرکوب دگراندیشان داشته اند، مانند دیگر دست اندرکاران جمهوری اسلامی، در جنایات عدیده ی این چهل سال به سهم خویش شریک می دانم و  بر این باورم که اگر هنوز هم شهامت اقرار به جنایت و پوزش خواهی از شهروندان ستم دیده و قربانیان رژیم اسلامی  را ندارند، باید بدانند که در فردای سرنگونی جمهوری اسلامی، در کنار دیگر جنایت کاران، ناچار به پاسخ گوئی خواهند شد.

سخن من با آقای “م سخن” این است شخصیتی که دستی بر قلم دارد و می خواهد آقای مهاجرانی کمی جنتلمن باشند و چشمک می زند که خانم فرح دیبا ایشان را به دست بوسی دعوت کند، چرا خود اندکی جنتلمن نیست و به آقای مهاجرانی این گونه تند و تیز پرخاش می کند و می نویسد:  “… از این قیافه سبزی فروش های “شابدلعظیم”  به درآیید”.  مگر قیافه ی سبزی فروش های شاه عبدل عظیم به این زشتی است که ایشان از مهاجرانی نشان داده اند. این پرخاش گری  پیش از آن که عقده گشائی و اهانتی به آقای مهاجرانی باشد، توهینی است به مردم زحمت کش ایران! اگر چه سبزی فروش باشند. مگر همه ی سبزی فروش ها قیافه ای زشت دارند و همه  به یک قیافه و یک شکل هستند و  به آقای م سخن،  چه ربطی دارد که مردم چه قیافه ای دارند.

آقای م سخن در رد انتقاد آقای مهاجرانی به بی سوادی رضا پهلوی می نویسند:

“من به عنوان یک معلم خلبان، دستکم می توانم بگویم کسی که بتواند هر وسیله ای را از زمین بلند کند و با آن پرواز کند، هم باید آدم باسوادی باشد و هم استعداد داشته باشد. وقتی هم این وسیله می شود یک “جنگنده” دیگر سخن از بی سوادی و بی استعدادی کردن، قلماشی است و مزخرف گوئی”

نخست این که هیچ آدمی بی استعداد نیست و هر آدمی در زمینه هائی استعداد دارد اما فراگیری حرفه ی خلبانی نیازمند استعداد آن چنانی نیست که کسی به استعداد خود بنازد. در آمریکا تا کنون ده ها کودک دوازده، سیزده ساله خلبان شده اند و در یک مورد کودکی نه ساله، به هنگام پرواز خود و پدر و مربی را به قربان گاه حماقت فرستاد. اما باید دید که رضا پهلوی با چه انگیزه ای خلبان جنگنده شده؟ قصد خدمت در ارتش آمریکا، یا فرانسه را داشته و یا به تاسی از بابا، در رویای پادشاهی برای روز فرار احتمالی و گریختن از خشم توده هائی که در آرزوی فرمان روائی بر آنان را دارد.

ما که در طی هشت سال جنگ ایران و عراق، بمباران شهرها و مناطق مسکونی دو کشور  را  تجربه کرده ایم و امروزه  تجربه ی ویرانی سوریه و یمن را، می دانیم که خلبانان نظامی از چه قماشی هستند.

بمب های اتمی آمریکا را  دو خلبان بی مخ بر سر مردم هیروشیما و ناکازاکی  فروریختند. اگر مخ می داشتند به چنین جنایت هولناکی تن نمی دادند و بمب ها را به دریا می ریختند. اگر خلبان نخست فریب خورد، دومی که تصویر ویرانگری هیروشیما را دیده بود. از این روی خلبان بودن نمی تواند نشانه ی آگاهی وجدان و دانش باشد. فراگیری خلبانی امری است بیش تر فنی! دانش سیاسی، حقوقی، جامعه شناسی، اقتصادی، مردم شناسی، تاریخ و … را نمی توان در آموزش گاه خلبانی، یا دانش کده ی خلبانی آموخت.

آقای رضا پهلوی اگر به اندازه ی یک کودک پانزده ساله از تاریخ ایران و جنایت های پدر و پدر بزرگ اش اطلاع می داشت، می بایستی تا به حال صد بار گذشته را محکوم کرده باشد. یا باید مثل آقای مهاجرانی او را بی سواد دانست و ناآگاه و یا باسواد و تبه کار! چون به گفته ی برشت آن کس که حقیقت را نمی داند ناآگاه است و ان کس که حقیقت را می داند و انکار می کند، تبه کار!

آدم ها را می توان بزک کرد، جلو انداخت و به آن ها آموخت تا چون طوطی تکرار کنند، اما مانند  طوطی تکرار کردن نشانه ی سواد و دانش نیست.

فرض کنیم که اقای رضا پهلوی آن گونه باشد که م سخن می خواهد. آیا مردمی که دو بار شاه را ناچار به فرار ساختند، این بار به شاهک تن می دهند و آیا نیاز به استعداد ویژه ای است تا آدمی  دریابد رضا پهلوی هم بازیچه ای است در دست آمریکا برای معامله گری با جمهوری اسلامی!

اما در پایان لازم دیدم که یادآوری کوتاهی داشته باشم در مورد نقل داستان فراک پوشیدن تروتسکی!

نویسنده می نویسد: “حتمن(حتما) داستان ملاقات تروتسکی با انگلیسی ها را شنیده اید: همان داستانی که می گوید تروتسکی می خواست از این ملاقات سر باز بزند، چون می بایست “فراک” به تن می کرد ولی لنین به او گفت فراک که هیچ، اگر قرار باشد دامن بپوشد باید به این ملاقات برود.

در جنگ جهانی اول روسیه تزاری، بریتانیا و فرانسه در یک جبهه بودند، آلمان، ایتالیا و عثمانی در جبهه ی مقابل، و بلشویک ها می خواستند با آلمان صلح کنند و نه با انگلیسی های هم پیمان خود!   در نتیجه دیدار تروتسکی با قیصر آلمان در میان بود و نه با انگلیسی های جتنلمن مورد نظر آقای  م سخن!

بلشویک ها با شعار صلح و نان به میدان آمده بودند و لنین برای برقراری صلح  فرمان پوشیدن فراک داد، نه به احترام جنتلمن های جنایت کار انگلیسی!

مجید دارابیگی-۲۵  آذر ۱۳۹۷-۱۶ دسامبر ۲۰۱۸

اشاره: مسوولیت محتوای نوشتارها و مقاله‌های ارسالی، بر عهده نویسنده است و گذار (سامانه دموکراسی و داد)، دیدگاه‌ها و آرای مطرح شده در محتوای مطالب را ارزش‌گذاری نمی‌کند. هدف این سامانه مهیا کردن تریبونی آزاد برای بیان آرا و دیدگاه‌های مختلف در راستای گذار از حاکمیت اسلامی‌به دموکراسی است.

دیدگاهی بنویسید

لطفا دیدگاه خود را در اینجا بنویسید
لطفا نام خود را در اینجا بنویسید

یازده + 15 =