سعید ماسوری، زندانی سیاسی محکوم به حبس ابد، در نوزدهمین سال حبس خود، بدون حتی یک روز مرخصی، در نامهای سرگشاده از زندان رجاییشهر نوشتهاست: «۱۹سال است که در هر هفته، چند روز را شاهد کشتن و اعدام و قتل عام جوانان این سرزمین بوده و هستم».
سعید ماسوری، زندانی سیاسی محبوس در زندان رجاییشهر، در یادداشت خود به اعدام زانیار و لقمان مرادی اشاره میکند و مینویسد: «بیان و افشای آنچه که در زندان میگذرد (چه توسط زندانی و چه خانواده او) نه تنها یک وظیفه و واجب عینی است (به عقیده من) بلکه هر افشاگری، خود به تنهایی یک دادخواست یا کیفرخواستی است علیه نظام استبدادی، در تمامیت آن و ذی صلاحترین مرجع رسیدگی و قضاوت هم، البته خود مردم میهنمان هستند».
سعید ماسوری در بخشی از نامهاش نوشته که در طول این سالها “شاهد فشار و محرومیت و ارعاب هر روزه زندانیان و خانوادههای آنها بوده ام…از تهدید و دستگیری و آزار و اذیت، تا گروگانگیری از آنها و وادار کردنشان به سکوت در مورد آنچه که بر سر عزیزان زندانیشان میآورند.”
این زندانی سیاسی نوشتهاست: «در حال حاضر و در آیندهای دورتر، تاریخ به قضاوت خواهد نشست».
متن کامل نامه سعید ماسوری را بخوانید:
به بهانه ۱۹ دیماه، نوزدهمین سال زندانم.
زندان طلسم ترس و وحشت، حاکمیت ترس، کشتن انگیزهها، خاموش کردن صداها و ضد هرگونه حرکت و جنبش است و این مدلول اصیل لفظ زندان است در حاکمیت جور…
۱۹سال است که در هر هفته چند روز را شاهد کشتن و اعدام و قتل عام جوانان این سرزمین بوده و هستم و نزدیکترین این فجایع اعدام نزدیکترین عزیزانم (چه به لحاظ عاطفی و چه از نظر سلول و بند و زندان) یعنی زانیار و لقمان مرادی سرفرازان کُرد، هموطنم بود…و یا شاهد فشار و محرومیت و ارعاب هر روزه زندانیان و خانواده های آنها بوده ام…از تهدید و دستگیری و آزار و اذیت تا گروگانگیری از آنها و وادار کردنشان به سکوت در مورد آنچه که بر سر عزیزان زندانیشان میآورند.
طلسم ارعابی زندان، نه فقط شکنجه و انفرادی و اعدام که عدم تعیین و بلاتکلیف نگهداشتن دائمی زندانیان و پیوسته در معرض کینه توزی و انتقام نگهداشتن آنهاست تا جاییکه متهم همانطور که بی هیچ دلیل و مدرکی دستگیر میشود، میتواند بی هیچ دلیل و یا به هر بهانهای (از جمله مصلحت نظام) مورد اذیت و آزار، شکنجه و انفرادی و محرومیت از همه چیز قرار گیرد…و حتی اعدام…!!! اینرا ۱۹ سال است بی وقفه و بی استثنا چه در حاکمیت اصولگرا، چه اصلاح طلب و اعتدالی تجربه کردهام.
از خاطرات زندان برای من جز خاطرات زندان تقریبا چیزی باقی نمانده و آنچه باقی مانده هم اغلب در ارتباط با زندان است، روزهای فوت و تولد عزیزان، به مدرسه رفتن و دانشگاه، فارغ التحصیل و ازدواج شان را هم اگر شنیدهام تنها با شماره سلول و بند و زندان به خاطر میآورم…!!!
زندان در ایران فعلی و تحت این حاکمیت مترادف کشتار نه فقط انسانها که مفهوم انسانیت و آزادگی است و میخواهد که همه چیز را در منجلاب ضد انسانی و تاریکی خود فرو برد. از اینرو ان را طلسم میخوانم که همچون بختکی نحس آنرا بر سر همه مردم و جوانان این میهن فرا گسترانیده اند…تا کسی را یارای کمترین تحرک و اعتراض نباشد و صرف تصور آن هر انگیزه واقعی، جنبشی و حرکتی را قفل و طلسم کرده و در خود فرو بلعد و همین کارکرد زندان بود که از دست رفتن آن برای حکومت زمانی مورد اعتراض به اصطلاح اصلاح طلبانی چون محسن آرمین قرار گرفت که: با دستگیریهای فلهای کارکرد این بختک و طلسم از دست میرود (منظورش ترس از ۲۰۹ بود.) آری ایشان نگران دستگیریهای خودسرانه و فلهای نبود، بلکه نگران از دست رفتن کارکرد آن بود و یا دیگر استاد و به اصطلاح روشنفکر اصلاح طلب میگوید: اینها را دیگر چرا (منظورش کارگران هفت تپه و فولاد بود) دستگیر و زندانی و شکنجه میکنید؟؟ که مفهوم مخالف حرفش این است که بقیه مردم را میتوان دستگیر و زندانی و شکنجه کرد!!! طریقت آن ایرادی ندارد…موضوعیت را رعایت کنید!!! این هم تراوشات یک مغز اندیشنده است که احتمالا جدا از بدن و در یک حفره مغزی میاندیشد نه در بدن و در واقعیت اجتماعی موجود!!
داستان این سرزمین که تبدیل به مزرعه و کشتگاه زندانها شده البته سر دراز دارد…همیشه این مردم ستمدیده را در مقابل خود مورد سوال قرار میدادم که با این اوضاع که شما را مورد بدترین عذابها، تعدیات و تجاوزات قرار میدهند و فرزندانتان را میکشند، چه میکنید؟؟؟
حتی اگر بخواهند کاری کنند، آن طلسم و بختک زندان و اعدام را چگونه پس بزنند؟؟؟
طرفه آن که توسط عمله و اکله روشنفکر و ایادی فرهنگیشان، خشونت طلب قلمداد میشوند و به کمک عوامل کشتار و زندان و اعدام بر علیه آنها کیفرخواست محارب، مفسد، منافق و اغتشاشگر و…تدوین میکنند و در زندان بدارشان می آویزند (و یا در کشتار سفید، یا بیماری و سکته و…یا خودکشیشان میکنند)و بعد عزیزان بازماندهشان را روزها جلوی درب زندان منتظر اعدام و تحویل اجسادشان نگه میدارند نهایتا هم تحویل نمیدهند و اجساد را از زندان به محلی برده و دفن میکنند و باز تا مدتها محل دفن را به خانواده ها اعلام نمیکنند.
این همه و فرجامی اینچنینی به تمامی در کلمه زندان مستتر و محفوظ است و شاید به همین خاطر کلمه و کارکرد زندان مترادف با تضمین بقا حکومتهای مستبد و سقوط و در هم پیچیدن آن نمایانگر و سنبل نابودی سیستمی ظالمانه و مستبد است. درست به همین دلیل و به عنوان نمونه سقوط و فتح زندان باستیل (در ۱۴ژوئیه ۱۷۸۹) نماینده انقلاب کبیر فرانسه و روز ملی فرانسه است و نه آنهمه تحولات دیگر. هر چند به روایت تاریخ زندانیان زندان باستیل حتی به ۱۰نفر هم نمیرسید.
در ایران امروز، اما وضعیت اسفبار زندانها و نقض فاحش ابتداییترین حقوق انسانها به درجهای غیر قابل اصلاح و وحشتناکی رسیده و از آنجائیکه هیچ راه حل اصلاحی در آن وجود ندارد چاره را در ایزوله کردن، محدود کردن شدید و منع کامل ارتباط زندانیان با دنیای بیرون یافته اند و من نیز تنها میخواستم به بهانه شروع نوزدهمین سال زندانم نه جزئیات شرایط (که پیشتر در چند نوبت آنها را نوشته ام) که اینبار فلسفه و کارکرد زندان را بویژه در شرایط فعلی یادآوری کنم و در انتها با اقتباسی از انتوان گرامشی متذکر شوم که بیان و افشای آنچه که در زندان میگذرد (چه توسط زندانی و چه خانواده او) نه تنها یک وظیفه و واجب عینی است (به عقیده من) بلکه هر افشاگری، خود به تنهایی یک دادخواست یا کیفرخواستی است علیه نظام استبدادی، در تمامیت آن و ذی صلاحترین مرجع رسیدگی و قضاوت هم، البته خود مردم میهنمان هستند. در حال حاضر و در آینده ای دورتر هم، تاریخ به قضاوت خواهد نشست. حاکمان و ایادی آنها همه این واقعیتهای تلخ و ضد انسانی را، البته افترا و نشر اکاذیب و شایعه سازی و سیاه نمایی و غیره قلمداد خواهند کرد که طبعا انتظاری هم غیر از این نمیرود. اگر مرجعی برای رسیدگی وجود داشت و به جای اینهمه مهرههای حلقه بگوش و مجیزگو عنصری از مسئولیت و پاسخگویی امکان پدید آمدن داشت، نه شرایط استبدادی بود و نه زندانها و زندانیان در این وضعیت…
سعید ماسوری
زندانی سیاسی
چهارشنبه ۱۹ دی ۹۷
زندان گوهردشت کرج
گفتنی است، دکتر سعید ماسوری در سال ۱۳۴۴ در استان لرستان شهرستان خرم آباد متولد شد، وی در سال ۱۳۶۴ به دلیل رد شدن در گزینش و عدم قبولی در کنکور سراسری، تصمیم به ادامه تحصیل در خارج از کشور گرفت و بدین ترتیب عازم کشور رومانی شد و در رشته پزشکی شروع به تحصیل کرد.
او در سال ۱۳۶۷ برای دیدار خانواده خود به ایران بازگشت و با دیدن شرایط سخت خانواده که باوجود چهار خواهر و یک برادر خرج سنگین تحصیل وی را در خارج از کشور پرداخت می کردند تصمیم گرفت تا به کشور دیگری مهاجرت کند تا ضمن کار کردن بتواند هزینه تحصیلی خود را تامین کند. از این رو وی برای ادامه تحصیل در کشور نروژ به سر میبُرد تا اینکه در اردیبهشتماه سال ۱۳۸۰ به خانواده او اطلاع دادند که سعید در حین بازگشت به ایران توسط مأموران وزارت اطلاعات در شهرستان دزفول در دیماه ۱۳۷۹ دستگیر شده است.
سعید ماسوری به همراه غلامحسین کلبی به اتهام “عضویت در سازمان مجاهدین خلق” در شهرستان دزفول دستگیر شد.
از زمان بازداشت این زندانی سیاسی تا لحظه تنظیم این گزارش وی بدون هیچگونه مرخصی در اماکن مختلفی از جمله بازداشتگاه اداره اطلاعات اهواز، زندان اوین و زندان رجایی شهر کرج دوران محکومیت خود را سپری کرده است.
آقای ماسوری از زمان دستگیری مدت ۱۴ ماه را در سلول انفرادی اداره اطلاعات اهواز سپری کرد و پس از آن به بند ۲۰۹ زندان اوین منتقل شد.
این زندانی سیاسی در سال ۱۳۸۱ و در دادگاه انقلاب تهران به اعدام محکوم شد ولی در نهایت حکم وی به حبس ابد تقلیل پیدا کرد.
این زندانی سیاسی در طی ۱۹ سال تحمل حبس، بارها و در مواجهه با اقدامات غیرقانونی مسئولان زندانها و نیروهای امنیتی دست به اعتصاب غذا زده و سابقه آسیبدیدگی جسمی و محرومیت از مراقب پزشکی در زندان را نیز دارد.
سعید ماسوری در حال حاضر در بند زندانیان سیاسی زندان رجایی شهر کرج نوزدهمین سال حبس خود را سپری میکند.