زهرا شفیعی دهاقانی؛ چشمهایم را می بندم هیاهو و سردرگمی و صدای عجز و ناله و التماس دختری که هرگز ندیدمش روحم را ریش ریش کرده است. چشمهایم را باز می کنم و باورم نمی شود از زندان آزاد شدهام، دست و پا می زنم تا بتوانم همرنگ جماعت شوم با آنها بگویم، با آنها بخندم، با آنها شب را صبح و صبح را شب کنم اما بدنم یخ کرده، قلبم با هیچ آفتابی گرم نمیشود. صدای افسر نگهبان در گوشم میپیچد، آنگاهی که با چشمبند مرا برای بازجویی میبرد: «شماها من رو یاد مجاهدین می اندازید» و من بلافاصله با خنده گفتم و شما هم من را به یاد ساواک می اندازید و من نمی توانستم خشم افسر نگهبان را که با نعره فریاد می زد و من را تکان میداد که شما ساواکی هستید شما کثافتید شما خائنید شما… را ببینم و من آرام گفتم اگر کسی من و تو را باهم ببیند می تواند تشخیص دهد ساواکی کیست؟!
من صدای انجماد و ترک خوردن افسر نگهبان را شنیدم چشمهایم را می بندم تا خاطرات خوش حالم را خوش کند به هر طرف سر می چرخانم جنگیدن خودم را می بینم به دورها پرت می شوم، زمان جنگ ایران و عراق و من که کلاس چهارم دبستان بودم و هنوز نفهمیده بودم، جنگ چیست و موشک یعنی چه ؟ اما وقتی مجبورمان می کردند برای نماز جماعت به صف بایستیم وگرنه نمره ی انضباطمان را کم می کنند اعتراض می کردم که این نماز نماز نیست که برایش تکلیف تعیین می شود و من همان روزها از بی عدالتی و پارتی برای کسانیکه در صف نماز نبودند اما انضباطشان بیست بود با دختری که بخاطر نگاه نکردن به مُهر نمازش در صف جماعت نمره اش کم شده بود پی بردم و بعدها که بزرگتر می شدم طعم بی عدالتی و نداشتن پارتی بیشتر آزارم میداد روزهایی که من یک دختر با موهای بافته شده ی خرمایی که از بس موهایم نفس نکشیده بود ؛مقنعه را پس می زد و نفس می کشید و مواخذه ی مدیر و ناظم که موهایم را مرتب کنم و من با هر تلاش برای مرتب کردن موهایم و موهایم اما نافرمانی می کردند و هر کدامشان خود را به سویی پرتاب می کرد و من کلافه از مقنعه با قیافه ایی خسته از مبارزه با ناظم و مدیر و مقنعه حالا باید با ماشینهای کمیته هم روبرو می شدم و یک روز در مهمانی دختر مدیرمان از حسرت تاپ و دامن کوتاه و رژلب و رقص دختر مدیرمان تا خانه دویدم و گریه کردم آخر من با همان لباسهای مدرسه به مهمانی با شکوه دختر مدیرمان رفته بودم و مدیرمان فردا با چادری که سرش کرده بود دیگر برایم ابهتی نداشت دیگر هر چه می گفت موهایت را مرتب کن به حرفهایش اهمیت نمی دادم چه دورانی بود نفهمیدم چه شد همانگونه که یکباره جنگ شروع شد یکباره هم جنگ با خوردن مقداری زهر پایان یافت و بزرگترها خوشحال از بازگشت آزادگان و اُسرا کوچه ها را چراغانی و آب پاشی می کردند و من مبهوت بر آسفالت سیاه و اتوبوسها و مردانی با چهره های زرد و لاغر و دندانهای خراب و لباسهای رنگ و رو رفته انگار از جهنم آمده اند و کابوسهایشان از زندانهای استخبارات عراق که مو بر تن مرد و زن راست می کرد و دختر همسایه که نامزدش جزء اُسرا بود و برای استقبالش نیامد و بعدها با پسری ازدواج کرد که کابوس نداشته باشد اما چند سال بعد پشیمان شد چون نامزدش بخاطر دوران اسارتش وارد بازار مجلس و دولت و هئیت وقت شده بود باز هم یادم می آید اما نه خاطرات خوش فقط خاطرات جنگیدنم را به یاد دارم من در همه ی دوران زندگیم برای رهایی جنگیده ام چه آنگاهی که دخترکی با موهای بافته شده بودم و چه آنوقتی که زنی بالغ شده بودم و دو فرزند داشتم ،گاهی برای حق خودم گاهی برای حق دخترم گاهی برای حق دیگران ؛من وقت اضافی برای خوشی نداشته ام من روز زن را هرگز جشن نگرفته ام اصلا روز زن وجود ندارد زمانی که زن تعریفی ندارد جز آشپزخانه و چشم گفتن و اجابت کردن خواسته ی دیگران ! وقتی خواهر شوهرم برای ارثیه اش که پدرش در زمان حیات به او بخشیده بود و نقشه می کشید تا چنین و چنان کند شوهرش گفت که یا ارثیه را به منمی بخشی یا طلاقت می دهم و پدر شوهرم از دخترش می خواست تا با خدا معامله کند و سهم ارثیه اش را ببخشد و از خدا به خاطر فرمانبرداری از همسرش ؛کاخی جواهرنشان طلب کند کاخهای آرزوهایم فروریخت اشکها امانم را بریدند و بغض گلویم را رها نمی کرد و انقدر فشار دادند تا منفجر شوم ؛ روز زنی وجود ندارد تا زمانی که انسانیتی نباشد تا آنگاهی که من بخاطر موجودیتم هنوز برای سفر اجازه ی همسر ؛مهر و امضای خفت باری پای برگه های خروج ،مهر می شوند و من به قوانین اعتراض می کنم به زن ستیزی اعتراض می کنم به زنانی که سرفرو می آورند و زمین راتنگ تر و تنگ تر می کنند اعتراض می کنم … سالهاست که برای گرفتن حقم جنگیدم ؛متلک های مردانه شنیدم ، زندان رفتم، شکنجه شدم ؛کتک خوردم اما حاضر نشدم و نیستم روزی که هنوز قوانین زن ستیزی در آن حاکم است را به کسی تبریک بگویم … آرزویم انسانیت است مردانه و زنانه هم ندارد.
«زهرا شفیعی دهاقانی»
اشاره: مسوولیت محتوای نوشتارها و مقالههای ارسالی، بر عهده نویسنده است و گذار (سامانه دموکراسی و داد)، دیدگاهها و آرای مطرح شده در محتوای مطالب را ارزشگذاری نمیکند. هدف این سامانه مهیا کردن تریبونی آزاد برای بیان آرا و دیدگاههای مختلف در راستای گذار از حاکمیت اسلامیبه دموکراسی است.