یادداشتی از مجید دارابیگی به مناسبت روز جهانی زن؛ “زن در آئینه‌ی مبارزه”

مجید دارابیگی (وریا بامداد)؛

۱ ـ  هشت مارس  نماد سوسیالیسم  

مبارزه ی زنان برای رهائی خود  و جامعه از قید ستم های طبقاتی، سنتی، دینی و جنسیتی به دو سده  پیش از این بر می گردد که  در انقلاب بزرگ فرانسه،  در دو دهه ی پایانی سده ی هیجدهم نخستین جرقه های خود را بروز داد. زنان مبارز فرانسوی در شکستن زندان باستیل مشارکت کردند  و انبوهی از آنان  به انقلابی پیوستند که نوید آزادی و برابری می داد. جرقه های درخشانی که یک سده دیرتر، در جریان برکزاری کمون پاریس، و در دفاع از بقای کمون، دوش به دوش کمونارها  در سنگرهای دفاعی نمایان تر شد. اما تداوم  مبارزه ی جهانی  زنان، که طی  یک صد سال گذشته با  هشت مارس( “روز زن”)، گره خورده است،  به سال ۱۹۱۷ در جریان انقلاب بزرگ  سوسیالیستی اکتبر در روسیه و  طی سال های ۱۹۱۸  و ۱۹۱۹  در جریان انقلاب آلمان و مجارستان  پدید آمد که انبوهی از زنان انقلابی دوش به دوش مردان به میدان آمدند و از آن پس در همه ی جنبش های مبارزاتی در سرتاسر جهان،  به ویژه در چین،  ویتنام، الجزایر و کوبا مهر خود را  بر انقلاب زدند. مشارکت زنان انقلابی در جنبش چریکی دهه ی پنجاه و نیز حضور انبوهی از  زنان در انقلاب شکست خورده ی سال ۱۳۵۷ ایران  بی بدیل و پرشکوه بود.

در هشت مارس سال هزار و هشتصد و پنجاه و هفت، زنان بافنده در شهر نیویورک که می بایستی هفت روز هفته را کار کنند، در یک روز یک شنبه، بدون اعلام  و تدارک از پیش آماده،  در اعتراض به درازا بودن زمان کار،  به یک باره دست از کار کشیدن و چرخه ی تولید را از حرکت باز داشتند. اعتصابی  که  در نوع خود،  از نخستین اعتصابات کارگری جهان به شمار می رفت.  حزب سوسیالیست ایالات متحده ی آمریکا، در سال هزار و نهصد و هشت،  سالگرد این اعتصاب تاریخی را به نام هشت مارس برگزار نمود که مورد توجه “بین الملل دوم سوسیالیست ها” قرار گرفت.

کنگره بین الملل زنان سوسیالیست،  که با مباشرت “کلاراستکین” و “روزا لوکزامبورگ”، دو چهره ی انقلابی و  نامی آلمان و زنان سوسیال دموکرات،  از اتریش، مجارستان و چند کشور دیگر، در هشت مارس سال هزار و نهصد و ده در کپنهاگ برگزار شد و مورد تائید و پشتیبانی لنین قرار گرفت،  در برش نامه(قطع نامه) پایانی خود، سوای مخالفت با جنگ و دفاع از صلح، خواستار حق رای زنان برای انتخاب کردن و انتخاب شدن،  و رسمیت یافتن هشت مارس به عنوان “روز جهانی زن” شد.

پس از انقلاب  اکتبر  به درخواست کلارا ستکین یاد شده،  هشت مارس از جانب ولادیمیر لنین رهبر انقلاب و رئیس کمیساریا،  “روز زن” نام گذاری،  و از ۱۹۲۱ در جمهوری های شوروی تعطیل رسمی اعلام شد که هنوز هم در پانزده جمهوری شوروی پیشین، چین، کره شمالی، ویتنام، کوبا، آلبانی  و چند کشور دیگر آسیائی، آفریقائی، آمریکای لاتین، شهر برلین و  اقلیم کوردستان، تعطیل رسمی است. اما در کشورهائی هم که این روز تعطیل رسمی نیست، باز هم زنان مبارز که از پشتیبانی مردان انقلابی و آزادی خواه برخوردارند، به تظاهرات خیابانی می پردازند و یا در هم بسته گی با مبارزه ی سراسری و جهانی زنان این روز را به گونه ای برگزار می کنند. از آن جا که جنبش تاریخی هشت مارس، نماد سوسیالستی و مبارزه با ستم جنسیتی، طبقاتی  و سنت های ارتجاعی مذهبی و غیرمذهبی را با خود دارد، پس از زوال اردوگاه، آن بخش از کشورهای سوسیالیستی پیشین که زیر نفوذ کلیسای مسیحی هستند، این تعطیلی را از تقویم کشوری زدودند.

اگر چه انتظار می رفت که با انقلاب سوسیالیستی اکتبر، و دیگر انقلاب های توده ای و سویالیستی، زنان منزلتی مساوی با مردان پیدا کنند و جای گاه بالاتری در سلسله مراتب حزبی و اداری  کشور پیدا کنند و گزینش  “کولنتای” زن انقلابی برجسته ی روس، با فرمان لنین  به عنوان سفیر جمهوری شوروی در  سوئد،  این نوید را می داد. اما تجربه ی تا کنونی کشورهای سوسیالیستی،  در پیوند با جای گاه  زنان نشان داده  که سنت ریشه دار مردسالاری و سنت زن ستیزی مذاهب در جامعه، سخت جان تر از آن است که به آسانی برچیده شود.

بررسی تجربه ی کشورهای سوسیالیستی، این برداشت  کلیشه ای  را هم  که حل مساله ی نابرابری زن و مرد را  در گرو سوسیالیسم  آن چنانی می دانست، از بنیاد  واژگون ساخت و امروزه باید گفت تحقق انقلاب سوسیالیستی و پیروزی پایدار سوسیالیسم در جهان،  در گرو  حل مساله ی نابرابری زنان است، و   وظیفه ای سنگین و تاریخی،  نه بر دوش زنان به تنهائی، یا طبقه ی کارگر به تنهائی، که بر دوش تمام زنان و مردان، وظیفه ای انقلابی، دموکراتیک  و بس دشوار،  برای  پایان دادن  به نقش واپسگرائی مذهبی،  سنت ریشه دار مردسالاری، سنت های پوسیده ی زن ستیزی و فرمانروائی  رژیم های خودکامه  و دین پناه، چه در حوزه ی مسیحیت، اسلام، کلیمی  و یا بودائی،  که به نحوی همه جانبه سد راه  دموکراسی و سوسیالیسم  هستند.

در پرتو  انقلاب اکتبر و رسمیت یافتن روز جهانی زن از جانب بلشویک ها و دیرتر، سایر کشورهای سوسیالیستی و احزاب چپ و کمونیست، مبارزه  برای پایان دادن به نظام مردسالاری و  تلاش همه جانبه برای رهائی زنان  از قید ستم جنسیتی که با ستم طبقاتی، سنتی  و مذهبی گره خورده و پیوند تنگاتنگ دارد، هم چون  مبارزه ی کارگری، جهانی شد. مبارزه ی زنان در همه ی کشورهای  پنج قاره ی جهان، به ویژه  در کشورهای تحت ستم دیکتاتوری و رژیم های خودکامه، هم چنان ادامه دارد و  کارزاری مداوم و پی گیر برای پایان دادن به نابرایری زن و مرد در همه ی عرصه ها گشوده شده است.

پیدایش جنبش فمنیستی در دهه ی هفتاد سده ی گذشته و نقش بارز زنان، در جنبش مبارزاتی سال ۱۹۶۸ آلمان، فرانسه و چک، نمودار برجسته ای از این سیر تکوینی است که با وجود بی راهه های طی شده، همواره یک هدف اصولی را تعقیب می کند!  تلاش برای رهائی زن و کسب برابری همه جانبه در همه ی عرصه ها با مردان!

۲ ـ  زنان و انتخابات

یکی از دست آوردهای بزرگ زنان در یک سده ی گذشته، کسب حق رای است برای انتخاب کردن و انتخاب شدن، که  با کسب این امتیاز سد راه زنان به عرصه ی سیاست یرداشته  شد. هر چند حق رای زنان در شمار زیادی از کشورهای جهان هنوز هم، صوری است و  انتخابات در شمار زیادی از کشورهای جهان نقشی در مناسبات اجتماعی و طبقاتی ایفا نمی کند، اما آن جا که انتخابات در چهار چوب نظام حکومتی تعیین کننده است، زنان توانسته اند چه در  کشورهای  پیشرفته و چه در کشورهای  در حال توسعه، با کسب عالی ترین مقام سیاسی،  در عرصه ی رقابت  با مردان  توانائی خود را در رهبری سیاسی، حزبی  و اداره ی یک کشور نشان دهند. درست است که زنان از هزاران  سال پیش ، تا کنون در این سرزمین، یا ان سرزمین به مقام پادشاهی و حکومت رسیده اند، اما آن کسب مقام، نه به اعتبار مبارزه ی فردی یا جمعی زنان که در سایه ی پدر و کسب وراثت پدری روی داده است.

آلمان یکی از کشورهای اروپائی است که حق رای  زنان،  هم زمان با روسیه،  در پایان جنگ اول جهانی، به قانون اساسی راه یافت. در نوزدهم فوریه سال جاری،  خانم انجلا مرکل که چهارده سال است شنل نخست وزیری را بر دوش می کشد، با وزیران زن کابینه اش از هر دو حزب دولتی،  و شمار چندی از نماینده گان زن پارلمان، تصویب یک صدمین سال حق رای زنان را برای انتخاب شدن و انتخاب کردن، جشن گرفت. حق رای زنان، به عنوان  اصلی  از قانون اساسی جمهوری وایمار،  در یک صد سال پیش از این!

در این جشن و سرور دولتی، نامی از پیشتازان مبارزه برای کسب رای و برابری با مردان به میان نیامد و از نقش جناح چپ حزب سوسیال دموکرات آلمان، به نام حزب سوسیال دموکرات مستقل، دیرتر جنبش اسپارتاکیست ها و سرانجام حزب کمونیست آلمان  و چهره هائی چون کلارا ستکین و روزالوکزامبورگ، نامی  به میان نیامد.

زنان آلمان بر اساس قانون اساسی “جمهوری وایمار” از حق رای برخوردار شدند، اما با روی کار آمدن فاشیست ها در انتخابات سال ۱۹۳۳،  همان گونه که کلاراستکین در سمت رئیس سنی رایشتاک، برنامه انتخاباتی فاشیست ها را به باد انتقاد گرفت، زمان زیادی طول نکشید که   قانون وایمار برچیده شد و زنان خانه نشین شدند. زیرا وظیفه ی  زن  در نظام فاشیستی،  مشابه  جمهوری اسلامی، خانه داری و تولید مثل است. اما در همان جمهوری وایمار که به زنان حق رای داده شد، “فریدریش ابرت” نخستین رئیس دولت وایمار،  دست  فرماندهان ارتش را برای کشتن  کمونیست ها و از جمله روزا لوکزمبورگ و شمار دیگری از  زنان مبارز،  بی سلاح باز گذاشت.

بی گمان اگر زنان آلمان، از حق مطلق حضانت بر فرزندان، حق برابر در ارث و اشتغال، حق سقط جنین برخوردارند و به سبب تداوم مبارزه ی انان ازدواج برای همه از جمله هم جنس گرایان رسمیت قانونی یافته است دست آورد هفتاد ساله ی  پس از جنگ (دوم جهانی) است. اگر زنان آلمان، چه  در دوران تجزیه کشور  به  دو بخش شرق و غرب، و چه در دوران اتحاد دو بخش شرق و غرب، به حقوقی نائل شده اند و دره ی ژرف جنسیتی را پس از برچیدن نظام ضد زن، فاشیستی تا حدودی پر ساخته اند و امروزه  حتا نسبت به دیگر کشورهای اروپائی  وضعیت برتری دارند، این برتری مهر سوسیالیستی را با خود دارد و نه مهر جمهوری وایمار را.  زیرا پیشتازی زنان  کمونیست در “جمهوری  دموکراتیک آلمان”، همواره  الگوئی بوده  برای زنان  آلمان فدرال، که سخت کوس رقابت داشتند.

رژیم شاه  هم در اجرای اصلاحات شش ماده ای  انقلاب سفید شاه و مردم، به زنان حق رای داد، تا دوش به دوش مردان فریب خورده و هوادار رژیم،  در پای صندوق های رای حاضر شوند و در انتخابات فرمایشی، به چهره های برگزیده ی  ساواک، به عنوان نماینده ی مجلس شورای ملی، یا سنا و  یا انجمن شهر شهرداری ها  رای دهند و  تنور انتخابات و تبلیغات رژیم را گرم کنند. همان برنامه ای که در جمهوری اسلامی هم پیاده شده است.

یکی از انتقادهای شدید و سرسختانه ی روح اله خمینی،  از شخص  شاه،  در باره ی آزادی زنان بود. خمینی ادعا داشت که زنان  فاقد اهلیت قضاوت و تشخیص هستند و توانائی انتخاب ندارند و  آزادی زنان امری غیرشرعی  و حرام است. اما همین خمینی،  پس از کسب قدرت، خود را به خواب خرگوشی زد که پانزده سال پیش از این  چه گفته و چه فتوائی  داده است و به یک باره فتوا داد  تا زنان پا به پای مردان فریب خورده در همه پرسی برای تعیین حکومت آینده شرکت کنند و به حکومت اسلامی و نظام ولایت فقیه تحت اقتدار وی  رای دهند.

۳  ـزن  و تجاوز جنسی

بیش از دو سال است که در ایالات متحده ی آمریکا، جنبشی راه افتاده است، تحت عنوان”Me too “، یا “من هم “، به معنای آن که برای من هم پیش آمده و  زنانی عقده ی دل می گشایند که مورد تجاوز قرار گرفته اند. در این جنبش، نه  از  مهاجران  آفریقائی  و آمریکای لاتین، یا آسیا و اروپای خاوری، که با دستمزدهای  ساعتی دو تا سه دلار، از بیماران درمان ناپذیر، بیماران روانی، و  سال خورده گان(سالخوردگان) مراقبت می کنند،  یا در رستوران ها، پانسیون ها و هتل ها ظرف شوئی و نظافت می کنند و مورد تجاوز قرار می گیرند، سخنی در میان است،  و نه از  دیگر زنان شاغل ناشناس آمریکائی و آمریکائی تبار!   زیرا چهره ی آنان و سخن آنان  برای  رسانه های آوازه گر  جذابیتی ندارد و هیچ خبرنگاری سراغ آن ها نمی رود.

آن گاه  که یکی از کارگردانان  و تهییه کننده گان فیلم های هالیودی، با گستاخی اعلام داشت  که با بیشتر هنرپیشه های خود هم خوابه شده،  فریاد بسیاری از آنان در آمد و انبوهی از خبرنگاران  به راه  افتادند  تا بازیگران  فیلم های وی را جست و جو،  و از این نمد، کلاهی هم برای خود دست و پا کنند.

شماری از زنان هالیودی، از بازی گران سرشناس، تا ناشناس،  که هنرشان زیبائی و جلوه گری  در دنیای پر زرق و برق  و میان تهی هالیود است، هم چون قربانیان کلیسای کاتولیک، به جوش  آمده،  از تجاوز  و  تکرار سوء استفاده های جنسی کارگردانان و تهییه کننده گان و یا هم بازی های مرد، در فیلم های سینمائی و تبلیغاتی دم می زنند،  با ظاهر شدن در برابر تلویزیون ها  و نشریه های، کم و بیش،  پرتیراژ،  هم برای خود آوازه گری  و کسب شهرت می نمایند  و  هم برای دریافت خسارت  احتمالی، راهی دادگاه ها می شوند. اما اگر قربانیان کلیسا خردسال بوده اند، هیچ کدام از این زنانی که خود را  قربانی می دانند، خرد سال نبوده اند.

دامنه ی این جنبش فراتر از جهان سینما، موسسات اداری، شرکت های بازرگانی، و دوایر دولتی آمریکا، از کارکنان دولت فدرال تا ایالت ها  را در برگرفته،  و گوئی دیوار سکوت فروریخته،  تا انبوهی از زنان زبان بگشایند. جنبشی پرهیاهو، در دنیای رسانه ای، بدون آن که برای زنان دست آورد چندانی داشته باشد و یا به سبب  افشاگری های آنان،  تدبیری نو اندیشیده شود، برای پیش گیری  از تکرار آن!

به همان گونه که شکستن سکوت در باره ی جنایات جنسی اسقف ها و کاردینال های  کلیسا، در مورد نوجوانان و راهبه ها، نتوانسته است اربابان کلیسا را به زیر بکشد و خلاصه شده است در اعلام اظهار تاسفی، از جانب پاپ، یا اربابان کلیسا، یا قرار  پرداخت وجهی اندک و ناچیز به شماری از قربانیان، که انگار  صدقه ای می بخشند به گدای کنار خیابان!

جنبشی  هم که تحت عنوان me too   در آمریکا  راه افتاده و  به اروپا هم سرایت نموده و نشریات زنانه ی اروپائی هم پر است از افشاگری در مورد تجاوز و سوء استفاده ی جنسی  در محیط کار و اداره؛  بیش تر جنبه ی  انتقام کشی دارد و نمی تواند  در مبارزه ی  اصولی زنان برای جلوگیری از سوء استفاده ی جنسی و یا تجاوز جنسی پایان داد.

اندوهبار است و ننگ جامعه ی بشری،  که زنان شاغل، حتا زنان فرهیخته و دانشگاهی و هنرمندان سینما،  در محیط کار امنیت نداشته و مورد هوسرانی مردان همکار و روسای خود قرار گیرند و بر اثر تجاوز، غرور آنان شکسته شود و یا تعادل روانی خود را از دست دهند.  اما سکوت دیرینه ی آنانی که مساله ی تجاوز را با سکوت برگزار می کنند و یا با تاخیر  دهان می گشایند،  خود عاملی است در تداوم تجاوز،  و به همان گونه که جنبش های زنانه، در  چند دهه ی گذشته، جنبش لایه های مرفه، دارنده گان درآمدهای مکفی،  زنان دانشگاهی و نخبه گان جامعه بوده و  پیوند چندانی با کلیت جنبش مبارزاتی زنان کارگر، خانه دار، مهاجر  و انبوه لگدمال شده ها ندارد.

 ۴ ـنگرشی بر چرائی نابرابری

نابرابری کنونی زن و مرد، و سلطه ی نظام مردسالاری، بی گمان  هم ریشه ی تاریخی دارد  و  هم  زمینه ی اجتماعی و کارکردی، هم ریشه در آموزش های دینی،  که  در  شرایط ویژه ای،  در فرایند تکامل اجتماع  بشری پدید آمده و طی هزاران سال،  آن چنان جا افتاده، که  تا سده ی نوزدهم میلادی،  طبیعی جلوه می نمود.  از این زاویه، می توان گفت  متناسب با رشد زیرساخت های اقتصادی و پدید آمدن طبقات، از  برده داری تا سرمایه داری،  با پیچیده ترشدن مناسبات اجتماعی، اهمیت یافتن قدرت جسمی در کار، و به این اعتبار تقسیم  کار زن و مرد،  به دو حوزه ی متفاوت، کار در درون خانه،  و کار در کارزار اجتماع، امری که با  پدید آمدن قدرت های نظامی و سیاسی وارد مدار دیگری می شود. در این مرحله ی دگرگون یافته است، که هم در عرصه ی  تولید  کالائی و خدمات اجتماعی، و هم در عرصه ی  نظامی و جنگ آوری،  قدرت بدنی مرد تعیین کننده می شود و به همین اعتبار  مردان نسبت به زنان، مرحله به مرحله،  نقش برتری می یابند.

زنان که در جامعه های  نخستین بشری، از  کمون ها،  تا زنده گی کوچی قبایل، پا به پای مردان در همه ی عرصه ها  مشارکت و اختیار تام دارند، در جامعه ی طبقاتی،  گام به گام،  و مرحله به مرحله، خانه نشین شده، اقتدار و اختیار خود را به سود مردان از دست داده، فرمان بردار بی چون و چرای همسر و یا مردان خانواده می شوند. از این روی،  با خانه نشینی زنان، پدیده ی  مردسالاری، تحت تاثیر قدرت های سیاسی ـ نظامی، و تلقینات مذهبی، دایر بر برتری مردان  بر زنان و ازلی بودن قوانین مردسالاری دینی که در خدمت قدرت های سیاسی و نظامی است، جاودانه می نماید.

در دوران پیشرفته ی سرمایه داری، با پیشرفت دانش و فن آوری  در عرصه ی  کالای تولیدی،  توسعه صنعت ماشینی و   کاهش نقش قدرت بدنی در  تولید کالائی، و هم زمانی آن، با  گشایش بازارهای تازه بر روی تولیدات ماشینی و ضرورت  به کارگیری نیروی کار بیش تر و  ارزان تر، برای ارزش افزائی،  کسب سود و بالا بردن نرخ سود است، که سرمایه داران  دروازه های کارخانه  و کارگاه را بر روی زنان می گشایند.

فراهم آمدن شرایط اشتغال زنان و به کار گیری نیروی کار زنان  در عرصه های تولید مدرن، خدمات  اداری، بازرگانی  و بازاریابی، نه آنان را از وظیفه ی تولید مثل و  رنج بارداری رها می سازد،  نه از  نابرابری های ناشی از سنت های کهن و دیرینه ی مردسالاری به یک باره می کاهد  و نه این که  آنان را در زمان فراغت از کار، از اسارت آشپزخانه و پخت و پز، کنج خانه نشینی و بچه داری نجات می دهد. با این وجود، در پرتو مشارکت در عرصه ی کار تولیدی و خدماتی،  مشارکت در کارزار سیاسی و اجتماعی، راه یابی به موسسات آموزشی و تربیتی  و فراگیری دانش و کسب مهارت های فنی و علمی  است که  زنان در نظام سرمایه داری  به خودآگاهی نسبی رسیده، با  درک ضرورت  برابری با مردان، برای پایان دادن به ستم طبقاتی و ستم جنسیتی گام بر می دارند.

اگر چه  بیش از یک سده است که زنان با حضور فعال خود در کارگاه و کارخانه، در فرایند تولید کالائی، دوش به دوش مردان،  نقش بارزی دارند و توانائی خود را در کسب علوم و مدارج عالی دانش و تکنیک نشان داده، خود را بالا کشیده اند، اما هم چنان از نابرابری سیاسی، اجتماعی، تحقیر جنسیتی،  و تجاوز جنسی، در محیط کار و اماکن  عمومی و خصوصی در رنج اند و  به ناچار می باید برای پایان دادن به این مقوله، هم چنان مبارزه  کنند.

۵ ـدر چنبره ی مذهب و سنت                                             

در شرایطی که زنان  در شمار چندی از  کشورهای پیشرفته ی سرمایه داری و سوسیالیستی پیشین به دست آورده های در خور توجهی رسیده اند، اوضاع در کشورهای توسعه نیافته،  به ویژه کشورهای اسلامی اندوهبار است. آن جا که  نظام های حاکم بر این کشورها، پشتوانه ی سنت  و  دین را جاشنینی خشونت طبقاتی می نمایند و با خشونت همه جانبه، تلاش دارند  زنان را به دوران پیشاسرمایه داری باز گردانند. در این کشورها،  زنان می باید بار ستم دوگانه ای را بردوش کشند، ستم حکومتی از یک سوی،  و ستم مردسالاری ناشی از نقش سنت و ارتجاع مذهبی در هم سوئی کامل با قدرت سیاسی  از سوئی دیگر!

در اسلام زن  در قیادت شوهر و در نقش برده ی جنسی است.  و در اساس یک وجه از جنبش اسلام محمدی، زن ستیزی آن است زیرا زنان در جامعه ی قبیله ای عربستان اقتدار داشتند  و فرارفتن جامعه ی قبیله ای به فئودالی یک وجه اش هم فرودست شدن زنان است. در قران مندرج است که زنان مزرعه ی مردان اند و همین آیه است که به خمینی و دیگر رساله نویسان مجوز شرعی داده است تا بنویسند “وطی دبُر کفاره ندارد”. بر اساس نص ایه ی دیگری،  زناان  باید مطیع شوهران باشند. اگر مطیع نباشند آن ها را باید نصیحت کرد و اگر باز هم اطاعت نکردند باید شلاق زد. به همین دلیل،  در کشورهای اسلامی،  دامنه ی خشونت علیه زنان، ، تا درون خانواده را در برمی گیرد.

حدود یک ماه پیش از این، یکی از کانال های تلویزون جمهوری اسلامی، زن و شوهری را به نمایش گذاشت که زن بیست و هفت بار از شوهر کتک خورده و دعوا به شکایت رسیده،  تا این که زن و مرد از هم جدا می شوند. اما زن  چهار ماه دیرتر دوباره آشتی می کند تا برای بیست و هشتمین بار هم کتک بخورد. در این مصاحبه ی تلویزیونی،  که  حتا از جانب  چند تن از چهره های شاخص حکومتی  هم به عنوان تشویق خشونت علیه زنان مورد انتقاد قرار گرفت، زن کمتر سخن می گفت و این مرد بود که بلبل زبانی می کرد.

آیا این راز سر به مهری است که بیست و هفت بار شلاق خورده، به خانه ی شوهر برمی گردد؟ بی گمان خیر! نداشتن پشتیبانی مادی پس از جدائی،  نبود سازمان های اجتماعی برای یاری رساندن به زنان جدا شده از شوهر و یا  ا زهمه مهم تر، وجود فرزند، یا فرزندان خردسالی که به موجب قوانین اسلامی، دختر از هفت ساله گی  و  پسر از دو ساله گی در حضانت  پدر هستند و دغدغه ی مادر در دوری  از فرزندان  و چه گونه گی سرنوشت آنان که به مراتب دردناک تر است از کتک خوردن، زیرا که این رنج جسم است و آن خوره ی روح و ویرانگر روح و روان!

راکد ماندن چهار میلیون پرونده ی طلاق، در شعبات دادگاه های جمهوری اسلامی، که به گفته ی معاون قوه ی قضائیه، خود به تنهائی گویا بحرانی بودن نظام خانواده در جمهوری اسلامی است. یکی از دلایل زنان برای درخواست طلاق، اعتیاد شوهر است و معاون قوه ی قضائیه می گوید اعتیاد که دلیل طلاق نمی شود. زنان باید با شوهران معتاد کنار بیایند.

با وجود آن که  زنان ایرانی  نسبت به دیگر زنان مسلمان از آگاهی و توان مبارزاتی و سازماندهی  بیشتری برخوردارند، از جانب رژیم روز به روز محدودتر شده،  از اشتغال باز می ماند، تا در نبود قرص های ضد حامله گی و ممنوعیت سقط جنین  تبدیل شود به ماشین جوجه کشی، زیرا سران رژیم،  در خواب و خیال خود، برای لشکرکشی های آینده و جنگ های آتی شیعی و سنی، گوشت دم توپ می خواهند.

مقوله ی حجاب اجباری پس از چهل سال هم چنان ابزار سرکوب است و زنان در کوی و برزن، گاه و بی گاه، اسیر گزمه چی های رژیم و تحت کنترل خواهران زینب هستند تا  مبادا چند تار  بیش تری از موی آنان از روسری بیرون زده، ملائک در عرش و شهیدان در گور به لرزه درآیند. بدین ترتیب در پرتو سیاست زن ستیزی جمهوری اسلامی، زن ایرانی در خانه اسیر مرد است و خواهر اسیر برادر! زن، در محاسبات حقوقی و اجتماعی نیمه ی مرد به حساب می آید و خواهر نیمه ـ ی برادر و این قانون الهی از جانب خداوند قاهر است که زن در ارث و شهادت نصف مرد باشد.

از این روی  زنان در ایران و دیگر کشورهای اسلامی برای رسیدن به برابری کامل و رهائی از قیمومت مردسالاری،  جز پیوستن به جنبش انقلابی و سوسیالیستی برای رها شدن از قید  حکومت های سرکوبگر و ارتجاع مذهبی چاره ی  دیگری  در پیش روی ندارند. سنت حفظ بکارت، ممنوعیت رابطه ی آزاد جنسی بدون ازدواج، و  ازدواج تحمیلی به نوبه ی خود ابزار خشن  دیگری است برای سرکوب زنان و تداوم نظام مردسالاری! البته به سبب شرایط نابسامان اقتصادی، جوانانی که  توان مالی زناشوئی ندارند، در ایران اسلامی،  زنده گی مشترک بدون ازدواج رسمی را  بر سران رژیم را تحمیل ساخته اند که به مرتب مهم تر است از پافشاری رزیم در حفظ حجاب! و به همین سبب اگر چه رژیم در برابر  زوج های غیر شرعی کوتاه می آید، اما کشاکش چهل ساله ی خیابانی بر سر آزادی پوشش و لغو حجاب اجباری  با عوامل حکومتی هم چنان ادامه دارد.

چهل سال است که زنان مبارز ایرانی برای کسب حقوق برابر با مردان و به ویژه رهائی از قید حجاب اجباری با چنگ و دندان می جنگند. اما این مبارزه هنوز در سطح مانده، و به گونه ای جدی با دیگر خواسته ها درنیامده است و بنیاد ریشه ای مردسالاری متکی بر سنت و مذهب،  به چالش نکشیده است. مبارزه ی زنان برای رهائی، آن گاه به بار خواهد نشست که با جنبش مبارزاتی کارگری و جنبش سوسیالیستی در هم آمیزد.  تلاش مشترک زنان و مردان برای پایان دادن به تبعیض جنسیتی و نابرابری زن و مرد، خط بطلان کشیدن بر سنت های مردسالارانه و دینی، گام نخست در  شکوفائی جامعه ی سوسیالیستی فردا خواهد بود. زیرا جامعه ای که نیمه ای از آن در پرتو سنت و دین در اسارت نیمی دیگری باشد، هرگز جامعه ای شکوفا  و سوسیالیستی نخواهد بود.

«مجید دارابیگی»

۲۰۱۹٫۳٫۷

۱۳۹۷٫۱۲٫۱۶

اشاره: مسوولیت محتوای نوشتارها و مقاله‌های ارسالی، بر عهده نویسنده است و گذار (سامانه دموکراسی و داد)، دیدگاه‌ها و آرای مطرح شده در محتوای مطالب را ارزش‌گذاری نمی‌کند. هدف این سامانه مهیا کردن تریبونی آزاد برای بیان آرا و دیدگاه‌های مختلف در راستای گذار از حاکمیت اسلامی‌به دموکراسی است.

دیدگاهی بنویسید

لطفا دیدگاه خود را در اینجا بنویسید
لطفا نام خود را در اینجا بنویسید

3 × 2 =