خاطرات خانه زندگان قصّه نیست، نردبان است. نردبان آسمان. آسمانِ نهانِ درون که در ژرفا و پهناوری کم از آسمان برون نیست.
در خاطرات خانه زندگان، شخصیتها، موقعیتها، رفتارها و حادثهها، سرگذشتهها و تجربهها هر کدام تمثیلی در خود نهفته دارند و باید از این زاویه به آن نگریست.
«خاطرات خانه زندگان» با نکات ظریفی همنشین است که تنها با شنیدن آن، میتوان دریافت.
در بخش پیش به ملاقات در زندان قصر و گفتگو با فدایی فرهیخته «یوسف کشی زاده» پرداختم. از حاج پیاده، یحیی رحیمی، فریدون شایان و خالق کلیدر (محمود دولت آبادی) هم گفتم. بعداً دوباره به زندان قصر برمی گردم. در این بخش به زندان قزل قلعه میپردازم.
زندان قزل قلعه یا «قزل قلاع» (قلعه سرخ)، که از جمله یادمانهای ستم و بیداد بود و در حمام آن دهها انسان شریف تا حد مرگ شکنجه شدند سال هاست که به «میدان میوه و تره بار» تبدیل شده است. «زندان قصر» را هم که به «باغ – موزه» مبدل کردند و میدانیم «کمیته مشترک ضد خرابکاری» دوران شاه و «زندان توحید» دوران بعد هم، موزه به اصطلاح عبرت شده و چه بسا جای «زندان اوین» را هم «پارک و فضای سبز» بگیرد.
آیا بدین ترتیب بگیر و ببندها رخت برخواهد بست؟ آیا فصل مدارا و شادی از راه خواهد رسید؟ آن چیز که عیان است چه حاجت به بیان است.
زندان قزل قلعه کجای تهران بود؟
ده امیرآباد بعدها با آباد شدن شهر تهران، به محله امیرآباد تبدیل شد و امروزه به کارگر شمالی تغییر نام داده است. در خیابان کارگر شمالی، یک فرعی وجود داشت که به زندان قزل قلعه منتهی میشد.
اتوبانی هم از وسط زمینهای این زندان میگذرد که یکی از شاهراههای مهم تهران به شمار میآید و به اتوبان پارک وی، گیشا، خیابان نواب، خیابان آزادی، انقلاب و اتوبان کردستان و… راه دارد. زندان قزل قلعه در واقع بین پارک لاله (پارک فرح) و کوی دانشگاه بود.
…
کوی دانشگاه و چند مرکز تحقیقاتی روی تپه های امیرآباد ساخته شده بود و قزل قلعه در شیب شرقی آن تپه ها قرار داشت.
اگر مسیرمان کوی دانشگاه بود. برای رفتن به قزل قلعه میبایست از خیابان امیرآباد به خیابانی در دست راست بپیچیم و بعد از پائین رفتن از شیب در سمت چپ، زندان قزل قلعه پیدا بود.
…
زندان مزبور، بصورت یک مستطیلی بود که دو ضلع طرفین آن بندهای انفرادی واقع شده بود. در ضلع شمالی آن سه بند با سه گنبد مُدوّر بود که حکم بندهای عمومی را داشت و درشان به طرف حیاط باز بود.
در ضلع جنوبی اطاقی کوچک در سمت چپ بود و توالت و دوش (در سمت راست) واقع شده بود.
در وسط حیاط، حوضی بود با بید مجنونی که خاطره ها با خود داشت و زندانیان وقت غروب همنشین و همدمش بودند. میگفتند یادگار «وارطان» است. او کاشته است.
زندان قزل قلعه از طرف دیوارها به بیرون راه نداشت و تنها امکان ورود به آن درب خروجی زندان بود.
در هر دو ضلع بند عمومی سلول های انفرادی بود که یک ردیف آن پنجره همیشه بسته ای داشت. اما ردیف مقابل دریچه هائی به سمت بیرون ساختمان قلعه داشتند.
فاصله بین پشت این سلول ها تا دیوار قلعه، زمینی خالی بود که سربازان و محافظین گاهی در آن جا رفت و آمد داشتند.
زندانی بودن در سلولی که پنجره اش به سمت حیاط بود طرفدار زیادی داشت. چون میشد با زندانیان بند عمومی صحبت کرد و گاه اطلاعات رد و بدل نمود.
…
بطور معمول یک سرباز روی پشت بام اتاق های عمومی پاس میداد.
سربازان که بیشترشان سرباز وظیفه بودند، گاه گداری پای صحبت زندانیان مینشستند و از سرودخوانی آنان کیف میکردند.
پیش آمده بود که دور از چشم و اطلاع رؤسای قزل قلعه سربازان پیغامهای غیر سیاسی خانواده زندانی را هم به او میرساندند. در یک مورد سربازی پیش خانواده زندانی رفته و با آنان گرم صحبت شده بود و کلک و ملکی هم در کارش نبوده است.
سربازان گاهی چیزهای کوچک متعلق به خودشان مثل نخ و سوزن، قلم و غیره را از پنجره گنبد (از سقف) پائین میانداختند تا زندانیان بردارند.
…
محل زندان قزل قلعه (ده امیرآباد تهران) در دوران قاجاریه مورد استفاده مسافرین و کاروانهایی بود که از زنجان و گیلان و همدان و گلپایگان و… عازم پایتخت بودند.
آنجا پیشتر مهمّات قشون نگهداری میشد. در زمان رضاشاه نیز بعنوان انبار مهمّات و وسایل اسقاطی مورد استفاده قرار میگرفت. بیشتر به کاروانسرا و محل نگهداری بار و کالا و قاطر میخورد.
ادامه متن بعد از ویدئو:
انگار نه انگار اینجا زندان بود
در قزل قلعه بویژه در بگیر و ببندهای بعد از کودتای ۲۸ مرداد خیلی جنایت شد. آن کاروانسرا با دیوارهای بلند کاهگلی اش زندان شد و محل نگه داری اسب و قاطر مسافران کاروانسرا را سلول انفرادی کردند و در مرکز محوطه ساختمانهای بزرگی ایجاد شد و بعنوان بندهای عمومی مورد استفاده قرار گرفت.
…
در قزل قلعه بویژه در بگیر و ببندهای پس از ۲۸ مرداد خیلی جنایت شد اما این شایعه که در آن زندان ساواک ۶ هزار نفر را کشته است و در موقع حفاری برای ساخت میدان میوه و تره بار، استخوانهای آنها بدست اومده دروغی بیش نیست. از سالهای ۱۳۴۶-۴۷ به بعد، به جز موارد استثنایی در آن زندان بازجویی صورت نمیگرفت.
آنجا زندانیانی که محکومیتشان مشخص شده بود و قرار بود همچنان زیر نظر ساواک باشند نگهداری میشدند.
تا سال ۱۳۵۰ قزل قلعه دائر بود ولی کم کم از کارایی افتاد. بخصوص که اوین را هم ساخته بودند. یکی دو سال بعد از انقلاب آنرا کن فیکون کردند و به تلی از خاک تبدیل شد. زمینهای قسمت جنوبی آن را بانک صادرات خرید. خانه های سازمانی و دو مدرسه، یکی ابتدایی و یکی راهنمایی هم در محل آن ساخته شد.
زمینهای قسمت شمالی را هم به میدان میوه و تره بار تبدیل کردند که دو سوله بزرگ اصلی دارد. در یکی سبزی و صیفی جات میفروشند و دیگری مخصوص میوه است. قسمتهای شمالی و جنوبی زمین های قزل قلعه به وسیله بزرگراه سرباز گمنام به دو نیمه تقسیم شده است.
در قسمت شرقی آن، فروشگاه شهروند و در قسمت شمالی، غرفه و مغازه ساخته شده است. انگار نه انگار روزگاری اینجا امثال عضدی و حسین زاده و «سرهنگ سیف الدین عصار» خدا را هم بنده نبودند. انگار اینجا زندان نبود و کسانیکه در میانشان انسانهای دردمند و فرهیخته هم بود، حبس نمیکشیدند.
…
زندان قزل قلعه سقف بلندی داشت و نگهبانان بالای آن همه جا را زاغ سیاه میزدند. در داخل هم لامپهای بی فروغی جلوی هر سلول نصب شده بود، وقتی در بند باز و بسته میشد قیژ و قیژ میکرد و هنگام داخل شدن و بیرون رفتن سربازها همهمه و راه رفتنشان در راهرو میپیچید.
قزل قلعه و لشکر دو زرهی
در قسمت ضلع جنوبی زندان قزل قلعه، قرینه آشپزخانه زندان، حمام قرار داشت. حمام یا بهتر بگویم (در مقطعی) شکنجه گاه زندان قزل قلعه در آهنی زنگ زده و قفلی برنجی داشت که همیشه بسته بود. رختکن دلگیرش از دو قسمت سکو و پایین سکو تشکیل میشد و زندانیان لباسهای خودشان را روی سکو قرار میدادند.
سه محوطه کوچک با دو دیوار تیغه ای شیرآهک مالیده از هم جدا میشد و در هر کدام چند دوش و شیرآب رسوب زده وجود داشت. یکی از دوشها بزرگتر بود و پائین دوشها یک بادیه گذاشته بودند که آب در آن جمع میشد. شیشه های حمام به سمت بیرون آنقدر کدر و کثیف بود که اصلاً چیزی دیده نمیشد.
…
بگذریم…
…
«سرگرد جانب»، «سروان آشتیانی نسب»، «سرگرد خلج هدایتی» و «سرهنگ سیف الدین عصار» از جمله رؤسای زندان قزل قلعه بودند. سرهنگ عصار علاوه بر دستگیری آیت الله خمینی، در دستگیری فدایی خلق عباس مفتاحی نقش محوری داشت و بنا بر سند ساواک به همین دلیل از اعلحضرت مژدگانی گرفته است. من سند مزبور را دیده ام.
«سرگرد سیف الدین عصار مامور خدمت از ارتش شاهنشاهی به ساواک طی چند سال گذشته در بسیاری از فعالیتهای عملیاتی و دستگیری عوامل مُخرّب مشارکت و پیوسته با جسارت و رشادت کامل انجام وظیفه نموده است.
نامبرده در جریان کشف و دستگیری عناصر وابسته به جنبش مسلحانه در تبریز و تهران و… تلاش و جدیت فوق العاده داشته است…و در روز ۱۳/۵/۱۳۵۰ در دستگیری عباس مفتاحی یکی از ۹ متواری…نقش عمده ای داشته است… در صورت استقرار اراده…ملوکانه یکسال ارشدیت به نامبرده اعطا شود.»
زیر سند نوشته شده: از شرف عرض مبارک شاهانه گذشت. موافقت فرمودند.
استوار ایوّب ساقی
نگهبانان قزل قلعه از «استوار ایوب ساقی» حرف شنوی داشتند. ساقی متولد شهر «اهر» بود و رگه ای از لوطی گری داشت. تا پنجم ابتدایی درس خوانده بود و پیشتر انباردار قزل قلعه بود و بعدها همه کاره قزل قلعه شد.
انوشه، جعفری، جهانگیرزاده، مطلبی، زمانی، قابلی، اسکندانی و تیموری در شمار نگهبانان زندان قزل قلعه بودند.
عضدی (محمد حسن ناصری=آقا قلی)، حسین زاده (رضا عطارزاده)، منوچهری، تهرانی کمالی (فرج الله سیفی کمانگر) از جمله بازجویانی بودند که به قزل قلعه سر میزدند. پیشترا هم سرهنگ زیبایی نقش بالایی در بازجویی ها داشت.
…
ساقی زندانیان مقاوم را دوست داشت و در مقابل، با زندانیان دون همت و سازشکار، خشن بود. گاه برای تحقیر زندانیانی که زیر شکنجه بلبل زبانی میکردند و دوستانشان را لو میدادند، با لهجه شیرین ترکیاش میگفت: «آخه تو که کونش نداشتی چرا چریک شدی؟» یا (چرا کمونیست شدی؟)
وقتی قزل قلعه منحل شد و ساقی به اوین آمد وارد کادر اداری شد. اگرچه سال ۵۳ بازنشسته میشود ولی تا انقلاب در دستگاه ساواک او را نگه میدارند. اواخر خرداد ۵۸ دستگیر شد و شماری از زندانیان واسطه شدند تا اعدام نشود. گویا ۴ سال حکم گرفت و نمیدانم بعد چه شد.
میدانم که یک شب فرزندش تب میکند و تا دم مرگ میرود. قسم میخورد دیگر دست به شلاق نخواهم زد.
صفرخان هم در خاطراتش به این موضوع اشاره کرده است.
قزل قلعه و یادهایش
در همین قزل قلعه بود که زندانیان مرتبط با «عباس شهریاری» مرد هزار چهره و به قول بیژن جزنی آرسن لوپن Arsène Lupin با ناباوری متوجه شدند که وی جاسوس ساواک بوده و لورفتن تشکیلات تهران و بسیاری از دستگیری ها از جمله بیژن جزنی و سعید کلانتری و خیلی های دیگر زیر سر اوست. تهرانی بازجو در همین قزل قلعه آمد و گفت:
آقایان ساواک جیک و ویک همه شما را میداند. او دستور داد تا کلیه زندانیان تشکیلات تهران را از انفرادیها آوردند و برای اینکه نشان دهد خالی بندی نمیکند چند زندانی را صدا کرد و سیر تا پیاز فعالیتهای آنها را شرح داد و گفت:
«هرکدام از شما که مشروح فعالیتهایتان را امروز بنویسید و به من بدهید بلافاصله از زندان آزاد خواهید شد…»
زندانیان مرتبط با حزب توده و عباس شهریاری اوراق بازجویی مربوط به خود را از تهرانی گرفتند و مثل جلسات امتحان در مدارس، هریک در گوشهای از حیاط زندان مشغول نوشتن شد و بیشتر آنها همانروز آزاد شدند.
…
در همین زندان بود که «مسعود رجوی» نامهای جاسازی کرد تا به دست «محمد حنیف نژاد» برسد که البته بدست او نرسید و لو رفت. در نامه نوشته شده بود که در سطح زندان قزل قلعه از نیروهای مذهبی و غیر مذهبی نظر خواهی شده که حنیفنژاد چه باید بکند همه آنها نظرشان این بوده است که باید کاری کند تا زنده بماند. گویا این مطلب بدون رمز، روی یک کاغذ داخل بیسکوئیت نوشته شده بود. این کاغذ را که آهار داشت داخل آستین نبی معظمی جاسازی کرده بودند که متاسفانه در دادگاه کشف شد.
…
در همین زندان کسانی که گفته میشد ساواک سر نخشان را به دست داشته و سال ۴۹ قصد ربودن یک هواپیما را داشتند حبس کشیدند. «امیر فطانت» یکی از آنها بود که میگوید دو سال زندان گرفته ام. گویا از از ۴ تیر ۱۳۴۹ تا ۱۹ خرداد۱۳۵۱ زندان بوده است.
اسم «رحیم سلیقه»، «فرج اقازاده» و «عبدالله سعیدی بیدختی» (که مرداد ۵۴ ساواک جانش را گرفت) هم در رابطه فوق آمده است.
شنیده شده که فرد دیگری هم با این گروه بوده ولی ساواک آگاهانه خودش را به آن راه میزند و نشان میدهد که کسی او را لو نداده است. (درحالیکه لو داده بود.)
از جمله کارهای اداره سوم ساواک این بود که منابع خودش را اینجا و آنجا نفوذ دهد و بر سر راه آزادیخواهان دام و دانه بریزد.
…
غیر از این ماجرا که گفتم از «صادق خباز» و «سید عبدالله مرتاض» و «… رحیم خانی» (پسر غلام خان، خان بزرگ طایفه سگوند) هم اسم برده شده که برای رهایی گروه فلسطین و دیگر زندانیان سیاسی هواپیمایی را به عراق بردند و بعد از ملاقات با «حسین ریاحی» در بغداد از او میشنوند که رودست خورده اند.
آنچه گفتم با هواپیمایی که قرار بود مقامات امنیتی «دوبی» مجاهدین را به تهران (به ساواک) تحویل بدهند و مجاهدین آنرا ربودند و به عراق بردند، یکی نیست.
۳۰۰ زندانی قزل قلعه
در قزل قلعه خیلی ها زندانی کشیدند. برخی از آنان بعد از انقلاب از زندانبانان قدیم خودشان هم جلو زدند و امثال رسولی و منوچهری را روسپید کردند. پاکترین فرزندان ایران هم در میان زندانیان قزل قلعه بودند که شماری از آنان بعد از انقلاب به خاک و خون غلطیدند.
من بدون ترتیب خاصی نام بیش از ۳۰۰ زندانی سیاسی قزل قلعه را که میدانم مینویسم و البته کسان دیگری هم هستند که من اطلاع ندارم.
…
دکتر فیروز پرتوی اولین رئیس دانشکده فیزیک دانشگاه صنعتی آریامهر که سال ۴۳ با دکتر شریعتی لب مرز دستگیر شد و هردو به زندان قزل قلعه افتاده بودند، محمود اعتماد زاده (ﺑﻪ ﺁذﻳﻦ)، گاگیک آوانسیان، اصغر زهتاب، هدایت الله سلطانزاده، دکتر سامی، حبیب الله پیمان، آیت الله سعیدی، رحمان هاتفی، فیروز گوران، شیخ مصطفی رهنما، فریدون سیامک نژاد، حسین راضی، معین الدین مرجائی (از موسسین جبهه ملی دوم)، عبدالرحیم صبوری (عزالدین)، مهدی کروبی، سید رضا زواره ای، اسدالله بادامچیان، استاد محمد تقی شریعتی، جهانگیر افکاری، سعید کلانتری (مشعوف)، شکرالله پاکنژاد، قاسم حسن پور، بهزاد نبوی، سعید سلطانپور، هدایت الله معلم، عباس سماکار، بهروز نابت، موسی محمد نژاد گنجینه کتاب
افراد جبهه التحریر خوزستان که یکی از آنها را وسط برفها انداخته و شلاق میزدند، عیسی حیاوی، دهران کعبی، مهندس الناصر،(که هر سه اعدام شدند)،
حاجی عبداللهی، عبدالزهرا بهشتی، اکبر رزاقی، نصرالله جمشیدی، محمد منتظری، علی دانش منفرد، آیتالله صالحی مازندرانی، محمد حسین انزابی، مصطفی برقعی، محمد علی گرامی، رضا کرمانی، سید عبدالحسین دستغیب، عبایی خراسانی، سید احمد خسروشاهی، صدرالدین بلاغی، محمد تقی فلسفی، سید محمد رضوی (ابوالمعالی)، حاج مهدی دولابی، سید محمدعلی قاضی طباطبائی، سید مهدی دروازهای، شیخ غلامحسین جعفری، ابوالفضل حکیمی، احمد خمینی، مسعود رجوی، شیخ احمد کافی، مصطفی خمینی، تقی شهرام، میرزا حسن ناصرزاده، سواره ایلخانیزاده، کاک احمد مفتیزاده، غلامعلی حداد عادل، غلامحسین ساعدی، علی مهدوی، فیروز ابراهیمی، عباس گرمان، مجید سفری، آرسن آوانسیان، فریدالمغربی، اسماعیل پوروالی، عزت الله سیامک، احمد الهیاری، هیبت الله بادکوبه ای، باقر مومنی، حسین محمدابراهیم (حاج پیاده)، محمود تفضلی، هوشنگ تیزابی، حسین جوانبخت، چنگیز احمدی، مرتضی کیوان، نادر شرمینی، سروژ استپانیان، احمد خمجانی فراهانی، بهزاد بهزادی، ابوالفضل خوانساری، رضا خمسه، محمد حسینی، سهراب آوانسیان، زرتشت فروهر ( برادر داریوش فروهر)، بیژن مهدوی، حسین مهدوی،… الیاسی
وی و فرد دیگری (…) هردو یهودی و چپ بودند و رسولی مرتب هر دو را میزد و میگفت: آخه مادر… شما چرا کمونیست شدید؟)،
صفر قهرمانی، سرهنگ ناصر محللی، حسین شاه حسینی، علی اردلان، امیرخسرو دارایی، آیت الله زنجانی، علی خاوری، خانلر قنبری، علی علوی، آیت الله طالقانی، ناصر رحمانی نژاد، مهندس حسن نیک داوودی (که از شدت شکنجه در قزل قلعه نخاعش آسیب دید. ساواک برای ایزگم کردن او را به قصر فرستاد. چند روز بعد در دستشویی بند ۳ قصر نقش بر زمین شد و ۲۳ خرداد ۱۳۴۹ در بهداری جان داد.)
بیژن هیرمن پور، احمد آذری قمی، علی پاینده، شیخ علی یزدانی، محمود وحدت نیا، شیخ جواد فومنی، سید هادی خسروشاهی، ابوالقاسم سرحدی زاده، جلال آل طاهر خمینی، صاحب الزمانی همدانی، حسن حسین زاده موّحد، علیمحمد بشارتی، شیخ محمود صالحی، آیتالله انواری، عبدالرسول حجازی، علی اصغر مروارید، مهدی امام جمارانی، شیخ محمد تهرانی، زین العابدین حقانی، سید تقی درچه ای، آیت الله ربانی… علی امید، ابوالحسن بنی صدر، آیتالله لاهوتی، پرویز شهریاری استاد ریاضیات، یحیی رحیمی، آیت الله منتظری
شمر و یزید و خر
در زندان قزل قلعه فروردین یا اردیبهشت ١٣۵٠، یک شبی نزدیک سحر همایون کتیرائی را با دستبند و پابند (به پاهایش زنجیز زده بودند که رسم نبود) از دروازه بند عمومی آوردند. همایون داد میزد و شعر میخواند. زندانیان از پنجره اتاق های عمومی به صحنه نگاه میکردیم. همایون را به دستشوئی بردند و بعد از مدتی دو باره او را از بند بردند. زندانیان بهت زده شدند و اجازه خارج شدن از اتاقها را هم نداشتند.
بچه های آرمان خلق بشدت نگران رفیقشان همایون بودند. فضای سنگینی بود. هوا که روشن شد. شماری از زندانیان برای تسکین خویش و این که حدس زده میشد ممکن است همایون همان اطراف قزل قلعه باشد و صدایشان را بشنود به سرود خواندن مشغول شدند.
بهرام طاهر زاده با خواندن ترانه های لری شروع کرد و بعد بقیه زندانیان سرود های ممنوعه را با صدای بلند سردادند.
عصر همان روز حسین زاده، عضدی و چند بازجوی دیگر به اتفاق استوار ساقی وارد بند شدند و زندانیان «خاطی» را که حدود ۱۵ الی ۲۰ نفر میشدند، به خط کردند.
حسین زاده که چوبی در دستش بود و مرتب تکانش میداد گفت : شما را به این جا آوردند که آدم بشید، آن وقت برای من سرود میخونید؟ چه کسی سرود خوانی را اول شروع کرد، یک قدم بیاد جلو.
از دیوار صدا اومد و از کسی صدا نیومد! از کسی حرکتی دیده نشد. حسین زاده حرفها و فحش هایش را مجددا تکرار کرد ولی صدائی از کسی نیامد. مقاومت آشکار بود. او بعد از سکوتی طولانی و چند بار اینطرف و آنطرف رفتن، چوبش را به سمت یک روحانی (آقای آل اسحاق که محضردار بود) گرفت. آل اسحاق شوخ طبع بود و بچه ها هم دوستش داشتند. حسین زاده رو به او کرد و گفت: (ببخشید از کلماتی که تکرار میکنم. سخنان آقای حسین زاده است.)
…
بغیر از آقای آل اسحاق مابقی را به نوبت به اتاق تمشیت بردند و به هر کدام ۳۰ ضربه شلاق زدند.
آن واقعه از مقوله خیانت یا لودادن نبود و کار آقای آل اسحاق بیشتر باعث خنده بود و احتمالاً سربازجوی ساواک به هرکدام از زندانیان فشار میآورد، همین جواب را میشنید. آن سرود جمعی که صدایش به همه جا پیچیده بود را کسی نمیتوانست به اجنه نسبت دهد.
…
امیدوارم زندانیان سیاسی زمان شاه، یادمان ها را که به قول «رومن رولان» هیچ دشمن پیروزی نمیتواند از ما بستاند، زنده کنند. امروز یا فردا همه سر بر خاک مینهیم.
همه ما، چونان شبنمی هستیم که بر برگ گلی آرمیده ایم. دیرپا نیستیم با اولین پیام خنده خورشید میرویم و نمیدانیم کی.
این را با دنیایی امید میگویم و با سلام به زندگی.
***
شهدا و زندانیان گروه آرمان خلق
همایون کتیرایی، هوشنگ تره گل، بهرام طاهرزاده، ناصر کریمی و ناصر مدنی ۱۷مهرماه ۱۳۵۰ تیرباران شدند و حسین کریمی دوم فروردین سال ۱۳۵۰ گلوله خورد.
…
دوم فروردین سال ۵۰ در خیابان پنجم نیروی هوایی، حسین کریمی همراه با هوشنگ ترگل و همایون کتیرایی سوار ماشین یک شخصی میشوند. گویا با راننده بر سر این که ماشین را به مدت یک روز احتیاج دارند، بحث میکنند، اما صاحب ماشین تن به همکاری نمیدهد و در حین جر و بحث ماشین به جوی آب میافتد و در همین گیرودار گشت ژاندارمری سر میرسد. هوشنگ و همایون فرار میکنند و حسین کریمی به محاصره ژاندارم ها میافتد، گفته می شود بهخاطر موقعیت خطرناکی که حسین در آن گیر کرده بود هوشنگ و همایون بر میگردند وبا افراد ژاندارمری درگیر میشوند و حین درگیری گلولهای (احتمالاً از اسلحه همایون) به حسین کریمی اصابت میکند.
…
روزنامههای حکومتی نوشتند حسین کریمی در جریان اتومبیلربایىای که به منظور اجراى یک عملیات نظامى به اجراء درمىآید، مورد اصابت گلوله دوستانش قرار مىگیرد.
«چهار مرد ناشناس سحرگاه امروز، پنجمین همراه خود را هدف گلوله قرار دادند و او را به قتل رساندند. این پنج نفر در یکى از خیابانهاى کوى نیروى هوایى تهران سرگرم نزاع بودند که مأموران ژاندارمرى سررسیدند و مردهاى ناشناس وقتى یکى از همراهان خود را گرفتار ماموران ژاندارمرى دیدند، او را با شلیک یک گلوله کشتند و آن گاه پا به فرار گذاشتند… احتمالا” جوانى که به دست دوستانش به قتل رسیده، از ماجراى رازگونهاى مطلع بوده و دوستانش به خاطر این که او دستگیر شده بود و احتمال داشت این راز را به مأموران ژاندارمرى بازگو کند، وى را به قتل رسانده اند».
(روزنامهى اطلاعات دوشنبه ٩ فروردین ١٣۵٠)
…
گفته می شود غلام رضا اشترانى پس از آزادى از زندان در سال ١٣۵٧، به خانواده حسین کریمى خبر مىدهد که حسین پس از دستگیرى به کمیته مشترک انتقال داده مىشود و زیر شکنجه جان مىبازد. تا آنجا که من میدانم ساواک جسد حسین را به خانوادهاش تحویل میدهد.
بقیه حکم زندان گرفتند.
محمدحسن دستپرورده(حبس ابد)، محمد حقیقت(۱۰ سال زندان)، خیرالله سلیمی(۳ سال زندان) و عبدالله (بهروز) جاویدی(۵ سال زندان)
بهروز تیر ماه سال ۱۳۸۵در پاریس جان سپرد.
در فرصتی دیگر به متن کامل دفاعیه هوشنگ ترگل (تره گل) در دادگاه اشاره خواهم نمود.