خاطرات خانه زندگان (قسمت ۲۰)؛ “مردم غریبه نیستند، غریبه اجنبی است”

خاطرات خانه زندگان قصّه نیست، نردبان است. نردبان آسمان. آسمانِ نهانِ درون که در ژرفا و پهناوری کم از آسمان برون نیست.

در خاطرات خانه زندگان، شخصیت‌ها، موقعیت‌ها، رفتارها و حادثه‌ها، سرگذشته‌ها و تجربه‌ها هر کدام تمثیلی در خود نهفته دارند و باید از این زاویه به آن نگریست.

«خاطرات خانه زندگان» با نکات ظریفی همنشین است که تنها با شنیدن آن، می‌توان دریافت.


«اگر کوهی از زاویه‌های دید مختلف به شکل‌های متفاوت نمودار می‌شود، این بدان معنا نیست که کوه از لحاظ عینی اصلاً فاقد شکل است یا شکل‌های نامحدودی دارد. چون تفسیر در تحقق واقعیات تاریخ نقش ضروری بازی می‌کند، و چون تفسیر هیچ موجودی دارای عینیت کامل نیست، این دلیل نمی‌شود که بگوئیم صحت و اعتبار همه تفسیر‌ها به یک اندازه است و اصولاً واقعیات تاریخ پذیرای تفسیر عینی نیست.»

تاریخ چیست، ادوارد هالِت کار Edward Hallett Carr


پیش‌تر از زندان لشکر دو زرهی تعریف کردم. پوزش می‌خواهم که نام «ابوالحسن عباسی» (مرد چمدان به دست حزب توده) را یکی دو جا به اشتباه «غلامحسین عباسی» نوشته بودم.

ضمناً اگرچه در مورد زندانی شدن آیت الله کاشانی در زندان لشکر دو زرهی، «حسین فردوست» در خاطراتش و نیز روزنامه کیهان هفدهم دی ۱۳۳۴ اشاره دارند، اما من به دلائلی دچار تردید شده‌ام و بعد از تحقیق دوباره روایت صحیح را خواهم گفت.

در این قسمت بعد از پرداختن به زندان باغشاه و دژبان و فلک الافلاک و…، به ترور «محمد مسعود» و پنج نفر دیگر که پای «خسرو روزبه» و دوستانش نوشته شده و نیز به گزارش مهم «خروشچف» در «کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی» اشاره می‌کنم و ضرورت بیان آن و رابطه اش را با خاطرات خانه زندگان توضیح می‌دهم.

ادامه متن بعد از ویدئو:


زندان باغشاه

زندان باغشاه مرا به یاد استنطاق «میرزا رضا کرمانی» و تیربارانش می‌اندازد. زندانی جسوری که هواداران ناصرالدین شاه و شمار زیادی از مردم او را قاتل «شاه شهید» لقب دادند.

میرزا رضا کرمانی در زندان باغشاه بازجویی شد و همانجا جان داد.

«ناظم الاسلام کرمانی» در کتاب تاریخ بیداری ایرانیان صحنه اعدام میرزا رضا را به زیبایی به تصویر کشیده و از آقای ناصر رحمانی نژاد شنیدم زنده یاد غلامحسین ساعدی می‌خواسته آن را به نمایش درآورد…

«کلنل کاساکوفسکی» هم در خاطراتش صحنه اعدام میرزا رضا را شرح داده است که سربازان چه جوری می‌آیند و می‌ایستند. عیناً تصویر یک فیلم است.

زندان باغشاه‌‌‌‌ همان جایی است که میرزا جهانگیر خان شیرازی ناشر صور اسرافیل، ملا علی معروف به قاضی ارداقی، ملک المتکلمین و سلطان العلمای خراسانی (ناشر روح القدس)، را کشتند.

در دوره استبداد صغیر که با به توپ بستن مجلس آغاز گردید و با فتح تهران توسط مشروطه خواهان پایان یافت و همچنین بعد از کودتای ۱۲۹۹ که رضا خان (رضا شاه بعدی) به میدان آمد و قوای قزاق به تهران ریختند و خیلی‌ها دستگیر شدند ـ زندانیان سیاسی را به باغشاه هم می‌بردند،

بعد از به توپ بستن مجلس به دستور سرهنگ «لیاخوف» روسی بسیاری از مدافعان مجلس کشته و مجروح شدند و نمایندگان متحصن، از آنجا به پارک امین الدوله که در‌‌‌‌ همان نزدیکی واقع بود گریختند. قزاق‌ها پس از تصرف مجلس به پارک امین الدوله حمله بردند و نمایندگان را مضروب و دستگیر کردند و به باغشاه منتقل ساختند.

پدر ایرج اسکندری، «یحیی میرزا اسکندری» از شاه‌زادگان قاجاری مشروطه‌خواه هم مدتی در زندان باغشاه زندانی بود.

گروهی از دست اندرکاران نشریات نیز که دستگیر شده بودند به زندان باغشاه منتقل شدند.

بعد از کودتای محمدعلی شاه «محسن صدر» (صدر اشرف) در زندان باغشاه برو و بیا داشت و همین برایش پرونده شد. بعد‌ها در دوره رضا شاه سال ۱۳۲۴ وقتی قرار شد محسن صدر نخست وزیر بشود. عده‌ای از نمایندگان اقلیت مجلس و نشریات حزب توده ضمن مخالفت، او را «جلاد باغشاه» لقب دادند و اشاره‌شان به کارنامه سیاه وی در زندان باغشاه بود.

پیش از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ یک هیئت ایرانی مرکب از نویسنده، خواننده، هنرپیشه ورزشکار، و… برای شرکت در فستیوال جهانی جوانان به رومانی رفته بودند و زنده یاد «عاشورپور» خواننده شهیر هم باهاشون بود، در بازگشت به وطن، وقتی با کشتی به بندر انزلی رسیدند، دستگیر شدند. کودتا شده بود.

۱۱۹ نفر بودند و فرمانده‌ی نیروی دریایی همه شان را به باد فحش کشید و به عاشورپور خواننده شهیر گیلان سیلی محکمی زد، سپس او را به همراه «جهانگیر افکاری»، «ثمین باغچه‌بان»، «دکتر آیدین»، «محمد علی توفیق»، «پرویز خطیبی» و کسان دیگری که اسامی شان را نمی‌دانم به زندان باغشاه بردند. (البته آنها در زندان موقت شهربانی تهران و قلعه فلک‌الافلاک خرم‌آباد هم برده شدند و عاشورپور در جزیره خارک و زندان شهربانی اهواز هم زندانی کشید. همسر وی «پروین ناصحی» هم به جرم فعالیت‌های سیاسی در زندان بود و با مادر بیژن جزنی هم سلول)

بگذریم…

«دعوت برای تهیه مقدمات مسافرت به فستیوال بخارست» را علاوه بر محمود تفضلی، صادق چوبک و اسماعیل پوروالی (بامشاد)، «نیما یوشیج» هم امضا کرده بود و جلال آل احمد طی نامه ای نه چندان وزین به نیما، آنرا نکوهش کرد و نیما پاسخ داد که از آن می‌گذرم.

شاهرخ مسکوب، نویسنده‌ای که معتقد بود هیچ چیز جز احساسات مستقل درونی نمی‌تواند و نباید مبنای آفرینش هنری باشد و هنرمند تنها در برابر خود، وجدان و احساساتش مسئولیت دارد، او، و مهدی خانباباتهرانی هم در باغشاه زندانی بودند. علی امید، کامبیز مخّیری، نصرت رامش… برادر پوران شریعت رضوی مهدی (آذر) که با احمد قندچی و مصطفی بزرگ‌نیا در ۱۶ آذر سال ۱۳۳۲جان باخت، آن‌ها هم مدتی در زندان باغ شاه زندانی شد.

جدا از زندانیان سیاسی، چاقوکش‌ها را هم به آنجا می‌آوردند. زیر مجموعه طیّب (طیّب حاج رضایی)، امثال حاج اسماعیل رضایی، حاج حسین شمشاد، حسین کاردی، عباس کاردی، حاج توسلی، محمد باقری، حاج علی نوری، حاج علی حیدری و مرتضی طاری همه در باغشاه زندانی بودند.

طیّب از بزن بهادر‌ها و لات‌های تهران بود و طرفدار شاه، جوری که وقتی فرح پهلوی فرزند اولش را به دنیا آورد، طیّب کوچه و محل را چراغونی کرد.

طیّب با شعبان جعفری معروف به شعبان بی‌مخ سرشاخ شده بود. هر دو، یکه بزن جنوب شهر بودند و حرفشان خریدار داشت. شعبان، ورزشکار بود و طرفدار شاه، طیّب هم میدان ‌دار و بارفروش و او هم طرفدار و فدایی شاه می‌نمود، اما کاشف به عمل اومد که ضد شاه هم هست. حالا تو دل طیب چه حال و احوال و انقلابی پیدا شده بود، خدا می‌دونه. هوادارانش می‌گویند سران مملکت جلسه گذاشتند که با وی زد و بند کنند و وادارش کنند که بگه خمینی به من پول داده تا بارفروش‌ها رو تیر کنم و طیّب پاسخ داده بود که تو قانون مشتی‌گری، ما با بچه‌های حضرت زهرا در نمی‌افتیم. حالا چقدر این روایت‌‌ها درسته من نمی‌دونم.

محمدرضا طالقانی گفته است حول و حوش انقلاب، به دلیل برهم زدن مسابقات کشتی جام آریامهر مدتی کوتاه به زندان باغشاه افتادم. محمدرضا طالقانی‌‌ همان فردی است که با داوود روزبهانی (فرمانده عملیات ۱۹ بهمن سال ۶۰ که به جان باختن موسی خیابانی و…انجامید)، روی سقف ماشین بلیزری که آیت الله خمینی را از فرودگاه مهر‌آباد به بهشت زهرا برد نشسته بود و بعد‌ها به ریاست فدراسیون کشتی رسید.

گفته شده شیخ مهدی شاه آبادی هم ۱۲ آذر ۵۷ در باغشاه زندانی بوده است.

در دورهٔ دولت بختیار، در اوایل بهمن ماه ۱۳۵۷ تعدادی از روزنامه نگاران از جمله مهدی بهشتی‌پور و فیروز گوران و نعمت الله ناظری را هم که جزو فعّالان سندیکایی بودند، دستگیر و به زندان باغشاه تهران بردند.


زندان باغشاه کجای تهران بود؟

میدان باغشاه جنوب میدان پاستور (سی متری سابق) واقع شده که مجسمه گَرشاسب (با نیزه‌ای در دهان اژد‌ها) در آن خودنمایی می‌کند. از میدان باغشاه که به سمت جنوب می‌رفتیم نرسیده به منیّریه، سربازخانه (پادگان) باغشاه را می‌دیدیم و زندان باغشاه آنجا بود.

بعد از میدان باغشاه که تقاطع سی متری و سپه بود پائین‌تر چهارراهی قرار داشت که به آن چهار راه لشکر می‌گفتند. منطقه باغشاه هم لشکر نام داشت.

گفته شده زندان باغشاه بعد از انقلاب به دست تیپ موسوم به سیدالشهدا افتاده است.


زندان عشرت آباد

حدود یک قرن و نیم پیش ناصرالدین شاه پس از بازگشت از سفر اول فرنگ خود دستور داد باغی بین قصر قاجار (زندان قصر کنونی) و باغ نگارستان (وزارت ارشاد کنونی) احداث کنند و عمارتی چهار طبقه را در آن پایه ریزی نمایند که این باغ و عمارت‌های آن به عشرت آباد معروف گردید.

عشرت آباد یکی از اعیان نشینان دربار قاجار در شمال و خارج از تهران قرار داشت که در چند مقطع به آن بناهایی اضافه شده است. ساختمان اصلی آن به شمس العماره شبیه است و هم اکنون در پادگان عشرت آباد قرار دارد. زندان عشرت آیاد هم در همین پادگان قرار داشت.

پادگان عشرت آباد بعد از انقلاب به ولی‌عصر تغئیر نام داد و زندان سابق سپاه (بازداشتگاه ۵۹)، که از مهم‌ترین بازداشتگاه‌های خارج از نظارت سازمان زندان‌ها بود، در بخش جنوب غربی آن واقع بود.

زندان مزبور که می‌گویند تعطیل شده، دو بند انفرادی با سلولهایی به ابعاد ۲×۱/۵ متر و یک بند عمومی داشت. در سالهای ۷۹ و ۸۰ مجموعه زندانیان ملی – مذهبی و نهضت آزادی در آن زندان تحت بازجویی بودند.

از شاهرضا به طرف میدان فوزیه که می‌رفتیم به پل چوبی می‌رسیدیم بعد خیابانی بود که از بهارستان می‌آمد بالا به طرف شمال شاهرضا. آنرا ادامه که می‌دادیم ته آن می‌خورد به میدانی که حالت سه راهی مانند داشت روبروی آن میدان، قسمت شمالی، به عشرت آباد می‌خورد.


زندان قلعه فلک الافلاک

قدمت تاریخی قلعه فلک الافلاک به دوران ساسانیان بر می‌گردد.

می‌گویند زمانی نیایشگاه و یا آتشکده بوده است و بعد از آن «دژ شاپور خواست»، سپس اردوگاهی برای اسرای رومی، و بعد خزانه جواهرات خاندان بدربن حَسْنویه ، از کردان بَرْزَکانی ایران که در گذشته های دور بر قسمتهایی از کردستان و لرستان و خوزستان فرمان راندند.

فلک الافلاک همچنین قلعه حکومتی اتابکان هم بوده است و نیز سربازخانه , انبار مهمات , محلی امن و مخوف برای نگهداری زندانیان سیاسی و امروز، موزه آثار باستانی – تاریخی و مردم شناسی لرستان.

بعد از کودتای ۲۸ مرداد، زمان سپهبد زاهدی فلک الافلاک رسما زندان می‌شود.

در زندان قلعه فلک الافلاک خرم آباد، خلیل ملکی… صارم الدین صادق وزیری، کریم کشاورز، آیت الله کاشانی، ناظرزاده کرمانی، محمد علی توفیق (پدر حسین و حسن توفیق)، عاشورپور، پرویز خطیبی، دکتر آیدین، ثمین باغچه بان… و خیلی‌های دیگر زندانی بوده‌اند.

در سایتهای حکومتی به یکی از فرماندهان جنگ (حاج احمد متوسلیان) اشاره می‌شود که گویا سال ۵۴ به زندان فلک الافلاک افتاده است. ایشان شاید جای دیگر زندانی بوده‌اند. فلک الافلاک سال ۱۳۴۸ به عنوان یک اثر تاریخی و فرهنگی به باستان‌شناسی (سازمان میراث فرهنگی فعلی) واگذار شد و دیگر زندان نبود.


زندان دژبان ارتش

زندان دژبان بی‌اختیار «امیر مختار کریمپور شیرازی» را به یاد من می‌آورد که آنجا جان باخت.

خیابان سوم اسفند شمال منطقه‌ای که ادارات عمده ارتشی (دژبانی، خبازخانه و خیاطخانه و…) قرار داشت، وزارت دارایی هم بود که جلوی در ورودی آن توپهای سنگین برنجی کار گذاشته بودند. از باغ ملی وارد آنجا می‌شدیم و در بزرگ چوبی عاج مانندی داشت.

در شمال این قسمت که هم دژبانی بود و هم فضای بزرگ ادارات ارتشی، سمت راست، طبقه اول زندان دژبان قرار داشت.

در خیابان سرهنگ سخایی (سوم اسفند سابق)

چهارراه که نه، سه‌راه بالادست میدان حسن‌آباد، (چهارراه‌ عزیز‌خان) را که در نظر بگیریم خیابان سرهنگ سخایی سمت شرق آن واقع شده بود.

زندان دژبان بازداشتگاه موقت بود و علاوه بر سیاسی‌ها، ارتشی‌هایی را که خلاف ملاف داشتند هم آنجا می‌بردند.

زندان دژبان چهار اتاق بزرگ داشت. یک راهرو پهن، شش انفرادی، دو توالت، یک دستشوئی و همه یکجا و سر پوشیده.

گفته شده مسؤولیت زندان دژبان از سال ۱۳۲۷ تا ۱۳۵۳ با سرهنگ (بعداً ارتشبد) ازهاری بوده است.

سرلشکر احمد نخجوان و سرتیپ ریاضى در زندان دژبان حبس کشیدند. امان الله جهانبانی از فرماندهان ارتش شاهنشاهی ایران که مدتی رئیس اداره کل صنایع و معادن بود و در نیمه‌های سال ۱۳۱۶ به دلایل نامعلومی مورد غضب رضاشاه قرار گرفت و از ریاست صنایع و معادن برکنار و دستگیر شد در زندان دژبان (و بعد در زندان قصر) حبس کشید. البته او در دوره محمد رضا شاه پنج دوره به نمایندگی مجلس سنا رسید.

خسرو روزبه هم که فروردین ۱۳۲۶ دستگیر شده بود، یک ماه در زندان دژبان حبس کشید. ۱۷ اردیبهشت‌‌‌ همان سال توسط حسام لنکرانی، ابوالحسن عباسی و صفیه خانم حاتمی از زندان دژبان فراری داده شد.

سید حسین امامی ضارب «عبدالحسین هژیر» هم در زندان دژبان بود.

«شهریار» شاعر هم سر یک ماجرای عشقی با شیطنت تیمورتاش، مدتی به زندان دژبان تهران افتاد.

سپهبد نادر باتمانقلیچ نیز در زندان دژبان بود اما پس از کودتای ۲۸ مرداد فوری آزاد شد و به ساختمان ستاد ارتش رفت و تا سال ۱۳۳۴ ریاست ستاد ارتش را برعهده داشت.

کاوه داداش‌زاده و هم پرونده‌ای‌هایش مدتی علاوه بر زندان لشکر دو زرهی در زندان دژبان هم بودند. داداش‌زاده کتاب «پادشاه زندان‌ها» را نوشته و داستان ۱۰۰ نفر از زندانیان «آستارا» یی را که در دوران شاه مورد شکنجه واقع شدند، شرح می‌دهد.

داریوش فروهر هم در زندان دژبان بوده (سال ۱۳۳۸) و گویا در سلولی زیر شیروانی که لوله‌های بخار از آن می‌گذشت، زندانی بوده است. مهندس سحابی، «محمدعلی عمویی»، «طاهر احمدزاده»… و خیلی‌های دیگر در زندان دژبان بوده‌اند.

در تاریخ ۱۷ آبان سال ۱۳۵۷ که هنوز رژیم شاه پابرجا بود، فرمانداری نظامی تهران امیر عباس هویدا و ۱۳ نفر از دولتمردان و امیران را به زندان دژبان انداخت. این زندان، زندان دژبان پادگان جمشیدیه در غرب تهران بود و با زندان دژبان قدیمی که شرح دادم فرق دارد.

عبدالعظیم ولیان، رضا صدقیانی، منوچهر تسلیمی، منوچهر آزمون، ایرج وحیدی، حسن رسولی، هوشنگ اربابی، ایرج گلسرخی، جمشید بزرگمهر، حسین فولادی، ارتشبد نصیری، جعفرقلی صدری و داریوش همایون در، زندان دژبان پادگان جمشیدیه بودند. (البته داریوش همایون از آنجا گریخت.)


کریم‌پور شیرازی

پیش‌تر به کریم‌پور شیرازی اشاره نمودم. شاعر و روزنامه نگاری که پس از کودتای ۲۸ مرداد دستگیر و پس از مدت‌ها شکنجه در زندان دژبان مرکز ارتش جان باخت.

کریم‌پور شیرازی مدیر روزنامه شورش بود که از سال ۱۳۲۹ منتشر گردید و در جریان ملی شدن صنعت نفت انتقادات تندی بر علیه شاه و خانواده‌اش ابراز کرد.

او در انتقاد از اشرف پهلوی ‌نوشته بود: مردم می‌گویند اشرف چه حق دارد که در تمام شئون مملکت دخالت کرده و با مقدرات و حیثیت یک ملت کهنسال بازی کند. مردم می‌گویند این پولهایی را که اشرف بنام سازمان شاهنشاهی از مردم کور و کچل و تراخمی و بی‌سواد این مملکت فقیر و بدبخت می‌گیرد به چه مصرفی می‌رساند… مردم می‌گویند چرا خواهر شاه در امور قضائیه، مقننه و اجرائی این مملکت دخالت نا‌مشروع می‌کند…

عاصیان جان به لب آمده و کارد به استخوان رسیده، ناچار خواهند شد برای حفظ استقلال و آبروی ایران کاری بکنند که ملت قهرمان و بزرگ فرانسه با دربار و لوئی شانزدهم کردند.


کریم‌پور شیرازی و دوبیتی هرزه «آب کرج»

حتی اگر به کریم‌پور شیرازی این انتقاد بجا را داشته باشیم که به کدام دعوی آزادی خواهی فلان شاهدخت بیست و چند ساله را می‌توان با واژه‌های دریده، بدکاره و بد‌تر از بدکاره خواند و چرا باید در اوج مبارزه مردم ایران با قدرت بزرگ زمانه و نهضت ملی کردن نفت دوبیتی هرزه «آب کرج» را که تا سال‌ها در محلات بدنام به رنگ و ترانه خوانده می‌شد در مجله «شورش» درشت نمایی کرد…

حتی اگر به او اینگونه انتقاد‌ها را هم داشته باشیم و ماجرای سوختن وی را هم گردن خودش بیاندازیم و بگوئیم وی در جریان اقدام برای فرار، پیراهن خودش را با نفت بخاری داریوش فروهر آتش زده‏ و می‌خواسته با انداختن پیراهن مشتعل خودش به سوی نگهبان زندان از آنجا فرار کند ولی آتش خودش را می‌گیرد… اگر و اگر…

بازهم رژیم ضددموکرات و ستمگر شاه تبرئه نمی‌شود. بگذریم که شعبان جعفری در مصاحبه با خانم «هما سرشار» پیرامون چگونگی مرگ وی می‌گوید:

«این جور که ما اون موقع شنفتیم، اینو دوباره می‌گیرن و در لشکر ۲ زرهی می‌ندازنش زندان. اونم یه آدم دهن لقی بود و به همه فحش می‌داد و سر و صدا می‌کرد. اون وقت برای اینکه تنبیهش کنن، روزا از تو زندان می‌آوردنش بیرون. سربازا یه پالون می‌ذاشتن روش. یه سیخونکم بهش می‌زدن. یه نفرم سوارش می‌کردن. بعد تو زندان مجرّد بود گویا… گویا تو همون زندون از بین می‌برنش دیگه. لحاف محاف می‌ندازن تو سلولش. نفت روش می‌ریزن و آتیشش می‌زنن.»


ترور محمد مسعود

در بخش پیش از سانسور دفاعیه خسرو روزبه در دادگاه که خیلی چیزها را گفت اما حزب توده آنرا دستکاری کرد و ارائه داد، همچنین از ترور محمد مسعود توسط ابوالحسن عباسی و قتلهای مشابه که مسؤولیت خسرو روزبه در آن‌ها تردید برنمی‌دارد، صحبت نکردم.

نمی‌توان از دستگیری افسران حزب توده و تیرباران امثال خسرو روزبه گفت و از ترور محمد مسعود و بقیه سرسری گذشت.

 شب جمعه ۲۲ بهمن سال ۱۳۲۶ در خیابان اکباتان «محمد مسعود» مدیر روزنامه «مرد امروز» و نویسنده کتاب «گلهایی که در جهنم می‌روید» و…، گلوله خورد و نشریات حزب توده آن را به شدت زیر سؤال بردند. روزنامه مردم در شماره ۲۷۵، قتل محمد مسعود را «ترور فجیع» نامید و گردن دربار و دستگاه رژیم شاه گذاشت.

متاسفانه بازجویی‌های خسرو روزبه، ابوالحسن عباسی و ابراهیم پرمان نشان داد آن قتل فجیع به دربار شاه و دستگاه تیمور بختیار برنمی‌گردد.

زمانیکه محمد مسعود ترور شده آن‌ها عضو رسمی حزب توده نبوده‌اند اما این واقعیت از قبح مسأله نمی‌کاهد. ضمن اینکه هشت نفری که مستقیم و غیرمستقیم در ترور مزبور دست داشتند، یعنی سیف الله فرخ، حسام لنکرانی، ابوالحسن عباسی، ابراهیم پرمان، خسرو روزبه، ناصر صارمی، منوچهر رزمخواه و صفا خانم (صفیه خانم حاتمی)، افراد شاخصی بودند و با مرور وضع حزبی آن‌ها با سؤالات مهمی برخورد می‌کنیم که از آن می‌گذرم.

تنها یادآوری کنم که ابوالحسن عباسی کلمه‌ای از ترور‌ها در بازجویی‌اش نگفته بود اما بعد از روبرو شدن با خسرو روزبه، مجبور می‌شود سیر تا پیاز ماجرا را شرح دهد، از جمله اینکه او (عباسی) خودش به محمد مسعود شلیک کرده است.


حسام لنکرانی با ضربات پتک کشته می‌شود

به جز محمد مسعود، ۵ نفر دیگر هم ترور شدند. حسام لنکرانی، محسن صالحی، داریوش غفاری، آقا برار فاطری و پرویز نوایی

همانطور که پیشتر گفتم حسام لنکرانی اردیبهشت سال ۱۳۲۶ کمک کرد تا روزبه از زندان بگریزد.

خسرو روزبه در مورد حسام لنکرانی که شهریور ۱۳۳۱ به همراهی خودش و ابوالحسن عباسی و با ضربات پتک آرسن آوانسیان کشته شد ضمن اشاره به عیاشی و اعتیاد حسام، در بازجویی تصریح نموده که «اگر ما دست روی دست می‌گذاشتیم و اجازه می‌دادیم که حسام در پناه پلیس قرار گیرد و حزب را متلاشی سازد، هیچ عقل سلیمی ما را نمی‌بخشید… من از لحاظ اخلاقی (از ترور حسام) بسیار ناراحتم اما به لحاظ وجدانی ندامت و شرمندگی احساس نمی‌کنم و معتقدم انجام این قتل به خاطر حفظ حزب و تحقق هدفهای آن ضروری بوده است.»

روزبه در صفحات ۱۳۱ تا ۱۳۶ بازجویی‌هایش رویهم رفته چهارده دلیل اقامه می‌کند که تمام اعضای کمیته مرکزی حزب توده از تمام ترورهایی که صورت گرفته اطلاع داشته‌اند. در صفحه ۱۳۴ بازجویی اش نوشته «برای من به اندازه سر سوزنی تردید نیست که تمام اعضای کمیته مرکزی حزب توده در بحث مربوط به قتل حسام و اتخاذ تصمیم در باره آن وارد بوده‌اند.»

من توضیح خسرو روزبه را در شرح ترور حسام لنکرانی، محسن صالحی، داریوش غفاری، آقا برار فاطری و پرویز نوایی خوانده‌ام.

به جز «محمد مسعود» که داستان دیگری دارد اینطور که بازجویی‌های روزبه نشان می‌دهد بقیه به نوعی مرتبط با پلیس بوده‌اند.

گویا قرار بوده سرهنگ مبصر، سرهنگ زیبایی، سرگرد سیاحتگر و سروان زمانی هم ترور شوند که با دستگیری ابوالحسن عباسی و سروژ استپانیان و آرسن آوانسیان و… به سرانجام نمی‌رسد.

در صفحات ۱۳۱ تا ۱۳۵ اوراق بازپرسی روزبه، او به نکات مهمی در مورد ترور‌ها و اینکه سر برخود اینکار را نکرده، اشاره می‌کند که شاید در فرصتی دیگر عین آنرا بیآورم.


مردم نامحرم نیستند

متاسفانه دستگاه تیمور بختیار و بعداً ساواک (و سرویسهای اطلاعاتی آمریکا و انگلیس) از زیر و بم این ترور‌ها که در بازجویی‌ها به دقت تشریح شده، مطلع بود، اما مردم ایران و حتی احمد شاملو که در وصف خسرو روزبه شعر سروده، از آن خبر نداشتند و همه خیال می‌کردیم محمد مسعود توسط دربار و مامورین امنیتی رژیم شاه کشته شده است.

غریبه پنداشتن مردم، سنت سیئه ای است که متاسفانه فقط مربوط به دیروز یا حزب توده نیست. همین الان هم مردم محرم نیستند.

یک مثال بزنم:

تابستان سال ۲۰۰۷ میلادی در انگلیس قضات دادگاه پوئک POAC «کمیسیون تجدید‌نظر‌خواهیِ سازمان‌های ممنوعه»

PROSCRIBED ORGANISATIONS APPEAL COMMISSION

رأی دادند نگاهداشتن مجاهدین در لیست ممنوعه غلط و غیرعقلانی است.

در آن دادگاه ۵ نفر از مجاهدین (مهدی برایی، حسین عابدینی، محمد سیدالمُحدّثین، صدیقه حسینی و مژگان پارسایی) با Witness Statements یعنی با شهادت‌نامه‌های خود «کنگرهِ فوق‌العادهِ مجاهدین در ژوئنِ سالِ ۲۰۰۱» در قرارگاهِ اشرف را پیش کشیدند و اینکه در نشستِ مزبور، مبارزهِ مسلّحانه و شیوه‌هایِ قهرآمیز، تجدید نظر شده و بعداً همهِ مجاهدین بر آن صِحه گذاشته اند…

در حکم ۱۴۴ صفحه‌ای پوئک، به کنگره‌هایِ سراسریِ مجاهدین (در سپتامبر ۲۰۰۱- ۲۰۰۳) هم اشاره شده که گویا تجدیدنظر در مبارزهِ مسلّحانه و شیوه های قهرآمیز، (یعنی تصمیمِ نشستِ فوق‌العاده در ژوئن ۲۰۰۱) به تأیید تک تک اعضا رسیده است.

اگر آنچه قضات دادگاه پوئک از آن ۵ نفر شنیدند صادقانه و واقعی بوده باشد معنی اش این است که مجاهدین مبارزه مسلحانه را پیش از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ کنار گذاشته اند. موضوعی که فقط دولت انگلیس، قضات دادگاه پوئک و امثال جان بولتون در آمریکا از آن با خبر بودند اما مردم ایران نه.

برگردیم به ترور محمد مسعود و دیگران


شاملو نام شعرش را عوض می‌کند

احمد شاملو که هنگام سرایش شعر «خطابه ی تدفین» در سال ۱۳۵۴ از چند و چون ترور‌ محمد مسعود بی‌خبر بود، بعداً شعرش را پس گرفت.

آخرین سطرهای شعر «خطابهٔ تدفین» وی در مدح و یادبود «خسرو روزبه» سروده شده بود.

کاشفان چشمه

کاشفان فروتن شوکران…

در برابر تندر می‌ایستند

خانه را روشن می‌کنند

و می‌میرند.

وقتی احمد شاملو از دخالت روزبه در ترورها مطلع شد، با خشم و درد نوشت:

«مناسبت این شعر – اعدام خسرو روزبه – برای همیشه منتفی است. بشر اولیه‌ ‌ای که تنها برای ایجاد بهره‌برداری سیاسی حاضر شود در مقام جلادی فاقد احساس، دست به قتل نفس موجودی حتا بی‌ارج‌تر از خود بیالاید تنها یک جنایت‌کار است و بس. تایید او، به هر دلیل که باشد، تایید همهٔ جلادان تاریخ است. متاسفانه بسیار دیر به اقاریر این شخص دست یافتم.»

البته شاملو پیش‌تر هم شعر وارطان سخن نگفت را، به نازلی سخن نگفت، تغئیر داده و گفته بود «… شعر، نخست» مرگ نازلی «نام گرفت تا از سد سانسور بگذرد، اما این عنوان، شعر را به تمامی وارطان‌ها تعمیم داد و از صورت حماسهٔ یک مبارز بخصوص درآورد.»

بگذریم که در آن شعر، سخن از دیالوگ بین نازلی و شکنجه گر می‌رود، درحالیکه اگر نازلی سخن نگفت دیگر دیالوگ معنا ندارد.


مداحی چندش آور لویی آراگون از سربازان گمنام

لویی آراگون، شاعر و نویسندهٔ فرانسوی شعر چندش آوری دارد به نام VIVE LE GUÉPÉOU زنده باد سربازان گمنام سازمان جاسوسی شوروی

سازمان جاسوسی شوروی پیش از «ک. گ. ب»

Комитет государственной безопасности. (КГБ)

 G.P.U «گ. پ. او»

 Государственное политическое управление (ГПУ)

خوانده می‌شد.

بخشی از این شعر چندش آور این است:

من در ستایش «گ. پ. او» آواز می‌خوانم…

من در ستایش ماموران «گ. پ. او» آواز می‌خوانم که در همه‌جا هستند و در هیچ‌کجا حضور ندارند…

من خواستار «گ. پ. او» هستم تا زنگ پایان یک جهان را به صدا درآورم…

خواستار یک «گ. پ. او» شوید…

زنده‌باد «گ. پ. او» تصویر دیالکتیک قهرمانی…

زنده‌باد «گ. پ. او» تصویر حقیقی عظمت ماتریالیستی

زنده باد «گ. پ. او» ضدّ خدا ، ضد پاپ و شپش‌ها

زنده‌باد «گ. پ. او» ضد خانواده، ضد قوانین ننگین

زنده‌باد «گ. پ. او» خصم دشمنان پرولتاریا

زنده‌باد «گ. پ. او»، زنده‌باد «گ. پ. او»

اینگونه مواقع یاد این آیه سوره شعرا می‌افتم «وَالشُّعَرَاء یَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ»

از شبه شاعران، کژراهان پیروی می‌کنند و بس.


گزارش مهم خروشچف در کنگره بیستم

موضوع دیگر که از قسمت بعد به آن می‌پردازم گزارش بسیار مهم خروشچف در کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی است. البته خروشچف فقط ارائه داد وگرنه آن، دستاورد کار جمعی است.

گزارش مزبور اگرچه در مورد ایران نیست اما به ما و به «خاطرات خانه زندگان» دقیقاً مربوط می‌شود.

واقعش این است که نمی‌توان از زندان دو زرهی و قزل قلعه و تنفرنویسی‌ها و تردید‌ها گفت و از گزارش خروشچف به کنگره بیستم که نقش معین عمل در تغئیر نگاه امثال شاهرخ مسکوب و زندانیان سیاسی چون او داشت، نگفت.

گزارش خروشچف مربوط به سال ۱۹۵۶ میلادی است اما تا ۳۳ سال بعد (تا ۱۹۸۹) در خود شوروی علنی نشد و در ایران حتی بعد از آن سال هم، تمام و کمالش را کسی ندید و نخواند در حالیکه مضمون آن فقط به شوروی و استالین مربوط نیست. (آیا شما متن کامل آنرا خوانده اید؟)

مضمون آن گزارش نقد کیش شخصیت و خودخدابینی است. دردی که چون خوره اعتماد ما را خورده و خواهد خورد. هر قضاوتی هم که نسبت به خروشچف‌های متقلب و چاپلوس داشته باشیم، از تأمل در سخنان او بی‌نیاز نیستیم. اشتباه است در گزارش خروشچف تنها به استالین متمرکز شویم…

تا نسل هوشیار و بیدار امروز کیش شخصیت را که ‌گاه لباس تواضع می‌پوشد و به جلد «شبلی» و بایزید می‌رود، نشانه نگیرد، ما به صبح نمی رسیم.

چون شاهان و شیخان جدید با سیابازی و شکستن بیضه در کلاه بازهم و بازهم به او رودست می‌زنند و به محض اینکه سوار بر قدرت شوند دیگر پائین بیا نیستند. از پیروز هم که کسی سؤال نمی‌کند.

گزارش خروشچف در زمان خودش مثل بمب صدا کرد و بیشتر از فروریزی دیوار برلن غبار و آوار داشت. پس‌لرزه هایش تا همین الآن باقی است.

در زندان دو زرهی و قزل قلعه و… زندانیان سیاسی که از گزارش وی مات و متحیر شده بودند ابتدا آنرا به توطئه سازمان «سیا» ربط دادند اما واقعیت سرسخت تر از آن بود که می‌پنداشتند. همه عجب عجب می‌گفتند.

انگار به قول نیمایوشیج که در نامه به جلال آل احمد نوشته بود:

از در و دیوار چیزهای عجیب و غریب می‌بارید.

دیدگاهی بنویسید

لطفا دیدگاه خود را در اینجا بنویسید
لطفا نام خود را در اینجا بنویسید

بیست + هفت =